در شرایطی که موج رسانهای گستردهای برای تحریم انتخابات از سوی رسانههای فارسی زبان و مخالفان خارجی شکل گرفته بود. سخنگویان این جریان بعد از دور اول انتخابات معتقد بودند که اکثریت هستند و پس از دور دوم نیز همچنان بر این ادعا پافشاری کردند. با این همه حال که انتخابات به پایان رسیده، میتوان گفت که به صورت عددی وزن مشارکتکنندگان در انتخابات و تحریمکنندگان انتخابات برابر شدهاست. چراکه همواره حدود ۲۰ تا ۳۰ درصد از مردم تحت هیچ شرایطی در انتخابات شرکت نمیکنند و این را آمار مشارکتیترین انتخاباتها تایید میکند. اکنون این وضعیت را در جامعه ایران چطور باید فهمید؟
رضا کلاهی جامعهشناس و استادیار پژوهشکده مطالعات اجتماعی و فرهنگی در گفتوگو با فراز به این سوال پاسخ میدهد و مشارکت و عدم مشارکت در انتخابات را بررسی میکند.
در ادامه مشروح این گفتوگو را که به سه بخش اصلی تقسیم شده میخوانید.
صرف نظر از دقتنظرهایی که در خصوص آمار مشارکت و مقایسه با رایهای داده نشده وجود دارد، در این دوره دست کم آمار عدم مشارکت یک معنای نمادین پیدا کرده و به بحث درباره آن دامن زده شده است. این دوره انتخابات یک نقطه عطفی در ساخته شدن «معنای رأی» بود. در این دوره معنای تازهای برای رأی ساخته شد. قبل از انتخابات بحثهایی دربارهی معنای رأی در فضای عمومی در گرفت که این انتخابات را به نقطه عطفی دراین باره تبدیل کرد.
در گذشته دوگانهای بین دو سر سیاسی مخالف و موافق وجود داشت، اما در این دوره از انتخابات به دلایلی نقطه عطفی ایجاد و بحثها عمیقتر شد. برای مثال بحثهایی در گرفت دربارهی اینکه باید از دوگانهی رأی دادن یا رأی ندادن عبور کرد و به ملاک و معیار رای دادن و رای ندادن اندیشید. این گفتگو به این نقطه رسید که رای دهندگان و رای ندهنگان میتوانند با یکدیگر هم مسیر باشند. کسانی میتوانند به نشانهی اعتراض رأی دهند و عدهای میتوانند اعتراض خود را با رای ندادن نشان دهند. نفس رأی دادن یا ندادن در درجهی دوم اهمیت قرار گرفت و در سطحی عمیقتر، مبنا و منطق رأی دادن یا ندادن مورد گفتگو واقع شد. این نقطه بسیار عمیق و مهم بود و قبلا وجود نداشت.
علاوه بر بحثهای ذهنی و نظری که در فضای عمومی طرح میشد و نقطه عطفی را در معنای رای ایجاد میکرد، رخدادهای عینی هم رخ داد که از همین نظر باز تازگی داشت و مهم بود و این نقطه عطف را برجسته میکرد.
یکی از این وقایع عینی آن بود که افرادی از دو سر طیف سیاسیِ موافقان و مخالفان جمهوری اسلامی، کسانی که گرایش سیاسیشان بسیار دور از هم بود، از رای دادن حمایت کردند و این بیسابقه بود. برای مثال فردی مانند کیوان صمیمی، یک چهرهی کاملاً اپوزویسیون و مخالف اصل جمهوری اسلامی، از رای دادن حمایت میکند؛ و این برای اولین بار است که یک چهرهی اپوزوسیون علناً از مشارکت در انتخابات حمایت میکند. در آن سر طیف فردی مانند ناطق نوری، به عنوان چهرهی نمادینِ نقطهی مقابل اصلاحطبی از کاندیدای اصلاحطلب حمایت کرد (ناطق نوری کسی است که اصلاحطلبی در دوم خرداد ۷۶ در رقابت با او متولد شد، و از این نظر دستکم به شکل نمادین نقطهی مقابل اصلاحطلبی محسوب میشد). این طیف متنوع حمایت کنندگان از رأی، معنای رأی را در این دوره دگرگون کرد و به معنای تازهای به آن داد.
این، نقطهای است که به نظرم باید آن را برجسته کرد. این معنای تازهی رأی اکنون در لحظهی آغاز خود قرار دارد و حین انقعاد نطفه است. این معنای جدید، تا رسیدن به لحظهی تولد، لازم است موضوع بازخوانی مدام و مکرر قرار بگیرد. حمایت طیف وسیع و متناقضی از گرایشات سیاسی در یک سو، و در سوی دیگر نیمهی ۵۰ درصدیِ خالیِ صندوق، دو عاملی است که ترکیب عجیب و متناقضی ایجاد میکند و معنای تازهای به رأی میدهد که نیازمند تحلیل و بازخوانی مکرر است.
به طور سنتی، یعنی از دورههای پیش، دو دیدگاه در مقابل یکدیگر بودند. یکی دیدگاهِ «اندکی بهبود»؛ دیدگاه کسانی که معتقد بودند در هر صورت باید رأی داد چراکه اگر نمیتوانیم کاندیدای خوب را انتخاب کنیم، بین بد و بدتر عاقلانه آن است که بد را انتخاب کنیم تا اگر وضعیت بهتر نمیشود، دستکم بدتر نشود.
دیدگاه دوم، رأی دادن بر اساس «مشروعیت نظام» است. از این منظر هر رأی در صندوق رأی به مشروعیت نظام است. با این منطق، موافقان نظام معتقدند که برای نشان دادن مشروعیت نظام در هر صورت باید رأی داد حتا اگر کاندیدای خوبی در بین نباشد؛ و مخالفان نظام، باز با همین منطق، یعنی با پذیرش اینکه هر رأی در صندوق رأی به مشروعیت نظام است، معتقدند نباید رأی داد تا عدم مشروعیت نظام آشکار شود. یکجا باید این بازی قهقرایی بین بدوبدتر را به هم زد و کل منطقاش را نپذیرفت تا اصل مشکل درست شود. این دعوا میان این دو گروه معمولا در جریان بود.
تغییر این دوره طرح این موضوعِ عمیقتر بود که به جای اینکه مستقیم از رأی دادن یا ندادن صحبت کنیم، از مبنا و منطق مشارکت در انتخابات سوال کنیم. اینکه اصلا ما بر چه اساس و مبنایی باید رای بدهیم یا رای ندهیم. در گفتگوهایی که در این دوره مطرح شد، این مبنا، از دوگانهی «مشروعیت نظام – اندکی بهبود وضعیت»، که دوگانهای گمراه کننده و سطحی است، گذر کرد.. مبنای عمیقتر برای سؤال از رأ دادن (و به طور کلی سؤال از چیستیِ هر کنش سیاسیِ مؤثر) آن است که: چه کنش سیاسی به قوت گرفتن امر سیاسی کمک میکند؟ یعنی کمک میکند که سیاست مردمی در برابر سیاست دولتی تقویت شود؛ یعنی سوژهی آزاد جمعی را تقویت میکند؛ یعنی مردم بتوانند به نحو جمعی آزادانه کنش سیاسی داشته باشند و یک سوژه جمعی شکل دهند که توان کنشگری و تغییر وضعیت داشته باشد. این، مبنای مشروع و درستی است که باید بر اساس آن کنشهای سیاسی تنظیم شوند و درباره چگونه کنش ورزیدن تصمیمگیری شود.
بر این مبنا ممکن است که در یک مقطع به این نتیجه رسید که رای دادن به فلان کاندیدا و جناح به گشودن وضعیتی برای تقویت سوژههای جمعی کمک میکند. زمانی هم ممکن است این نتیجه به دست بیاید که رای ندادن به تقویت سوژههای جمعی کمک میکند؛ بنابراین دوگانهی «رای دادن - رای ندادن»، یا دوگانهی و «اصلاح – انقلاب» منتفی میشود.
این سوال بسیار مهمی است؛ اما برای کنار گذاشته شدن. یعنی بسیار مهم است که بدانیم چنین پرسشی را لازم است کنار بگذاریم. اگر آن مبنا را بپذیریم که رفتار سیاسی قابل قبول و درست رفتاری است که به تقویت سوژه جمعی آزاد کمک کند، در اینصورت اصلاً چیزی بهعنوان مطالبات نباید مورد پرسش قرار گیرد. پرسش صحیح آن است که حالا، پس از انتخابات، سوژگی جمعی چگونه باید تقویت شود؟ اگر حین انتخابات تقویت سوژگی جمعی با رای دادن (یا رای ندادن) به دست میآمد، الان بعد از انتخابات با چه کاری به دست میآید؟
به عبارت دیگر، به جای آنکه بپرسیم: «حالا دولت برای ما چهکاری انجام دهد؟» باید بپرسیم: «حالا ما باید چهکاری انجام دهیم؟» یعنی به جای یک پرسش منفعلانه، باید یک پرسش فعالانه طرح کنیم.
پرسش از چیستی مطالبات، یک پرسش منفعلانه و غیرسیاسی است. این پرسش رای دهندگان را به عنوان سوژههای سیاسی نمیبیند بلکه آنها را افراد منفعلی میداند که در یک لحظه، رایی را به صندوق انداخته اند و حالا باید منتظر بمانند. در این شرایط افراد به آدمهایی ناراضی و سرخوردهای تبدیل میشوند که رای دادن، انتظاراتشان را پاسخ نداده و مطالباتشان را برآورده نکرده است.
اگر از این منظر نگاه کنیم همیشه همگان ناراضی خواهند بود چراکه در لحظه رای دادن، تصورات افراد از کاندیدای مورد نظرشان با یکدیگر متفاوت است. هرکسی به خیالی به کاندیدایی رای میدهد. اما آنچه پس از انتخاب او در عمل اتفاق میافتد در بهترین حالت فقط با یکی از آن تخیلها سازگار است و با کثیری از تخیلها تفاوت دارد.
حتی وضعیت عملی با همان یک تخیل هم سازگار نیست (به همین دلیل است که معمولاً خود جریانات سیاسی هم در انتهای دوره، از عملکرد کاندیدای خود رضایت ندارند). چرا که تعداد تصمیماتی که در یک دولت گرفته میشود بسیار زیاد است. برای هر رأی دهنده، بخشی از آن تصمیمات قابل قبول است و بخشهای زیاد دیگری قابل قبول نیست. خلاصه آنکه در انتهای کار دولت، همگان ناراضی هستند که خواستههایشان برآورده نشده است. خلاصه آنکه سوال از مطالبات، در نهایت سوژههایی سرخورده، ناراضی و منفعل برجا میگذارد که منتظرند انتخابات دیگری برسد تا با تحریم عقده خالی کنند یا با انتخاب بد، از میان بدوبدتر، از بدتر شدن اوضاع جلوگیری کنند.
پرسش از مطالبات به معنای دیگری هم منفعلانه و غیرسیاسی است. به این معنا که افراد امکان اینکه حتا همین مطالبات را هم طرح کنند ندارند. جز صاحبان رسانهها، افراد عادی صدایی ندارند و نمیتوانند خواستههای خود را به سطح «مطالبه» برسانند و در عرصهی عمومی به نیرویی تبدیل کنند که امکان چانهزنی در بین نیروهای سیاسی داشته باشد.
برای تقویت سوژگی جمعی باید تشکلها تقویت شود؛ بروز بیرونی سوژگی جمعی، تشکلهای مردمی مختلف است. خلاف پرسش از مطالبات، که پرسشی است انتزاعی که افراد نسبت با آن هیچ کار خاصی نمیتوانند انجام دهند، پرسش از کنشگری پرسشی است کاملاً انضمامی و مشخص که هر فرد میتواند برای آن کار کاملاً مشخصی انجام دهد. هر کسی در هر جایی که ایستاده میتواند کنش معینی در جهت تشکلیابی بیشتر انجام دهد.
وجه ممیزهی جریان اصلاحات این است که خود را با دموکراسی خواهی تعریف کردهاست؛ بنابراین با یک رئیس جمهور اصلاحطلب، علیالقاعده باید امکان بهتری برای تشکلیابی و تقویت راههای بروز سوژگی جمعی وجود داشته باشد. تشکلیابی را میتوان در سه سطح مطرح کرد: یک. سطح شغل، دو. سطح سیاسی، و سه. سطح فراغت.
یک. تشکلیابی شغلی: هر کدام از ما شغلی داریم. آن شغل یک تشکیلات صنفی دارد. هر فرد اگر عضو اتحادیه صنفی نیست میتواند عضو شود، اگر عضو هست، ولی در جلسات شرکت نمیکند، در جلسات شرکت کند، اگر اتحادیه جلسات منظم برگزار نمیکند، از هیأت مدیره بخواهد جلسات منظم برگزار شود، اگر جایی که هستیم اتحادیه صنفی ندارد تلاش کنیم اتحادیه صنفی بسازیم. به همین ترتیب باید سعی کنیم اتحادیهها تقویت شوند و با یکدیگر پیوند بخورند. سپس هرکسی در هر حوزه کاری که هست اقدامات و تصمیمات وزارتخانهی مربوط را دنبال کند. این تصمیمات به درون اتحادیهها بیاید و دربارهی آن بحث شود. سپس میتوان دربارهی این تصمیمات ورزاتی از سوی صنف، اعلام موضع جمعی شود. در این حالت است صدای جمعی بلند میشود. این موضعگیری، چون جمعی است و از جانبه یک اتحادیه قدرتمندی اتخاذ میشود، به نظام قانون گذاری و دولت فشار میآورد و باعث میشود تصمیمات در جهت رضایت اصناف گرفته شود. به این ترتیب است که افراد هویت جمعی پیدا میکنند و سوژهی جمعی شکل میگیرد.
دو. تشکلیابی سیاسی. خارج از حوزه شغلی هرکسی یک گرایش سیاسی دارد. لازم است هر فرد عضو یک حزب سیاسی باشد که به گرایش سیاسی او نزدیکتر است. اگر عضو هست، در جلسات حزب شرکت کند. نشریهی ارگان آن حزب یا نشریهای که بیشتر نظرات آن حزب یا جناح سیاسی را منعکس میکند مطالعه کند و در جریان رخدادهای سیاسی باشد.
سه. سطح تفریح و فراغت. هرکس تفریح و فراغتی دارد: رفتن به کوه، فیلم دیدن، کتاب خواندن، و غیره. این کارها بهتر است به شکل جمعی انجام شود. هر کس در حوزهی فراغتی خود حلقهها یا گروههایی تشکیل دهد یا عضو گروههای موجود شود: گروه کوهنوردی، حلقههای فیلمبینی و کتابخوانی و غیره. این جمع شدنها و تشکلیابیها بسیار مهم است. در حوزه صنفی، سیاسی و فراغت؛ در همه این سه حوزه لازم است تشکلسازی شود.
این بحثها تنها معطوف به هواداران آقای یک کاندیدای خاص نیست. همه لازم است همین کارها را انجام دهند. باید تشکلهای خارج از دولت شکل بگیرد. آقای جلیلی در این مدت مدعی بود که من دولت سایه داشتم، اما هیچ بحثی از درون دولت سایهی ایشان شنیده نمیشد. لازم است نتیجهی بررسیها و گفتگوها در عرصهی عمومی منتشر شود. گروهی که درون خود بحث و گفتگو میکند، یک تشکل مدنی نیست؛ یک انجمن سری است. انجمنهای سری، نه تنها مقوم دموکراسی نیستند بلکه مهلکاند. تبدیل به نیروی ضدمدنی میشوند. در حال حاضر مشکل احزاب در ایران این است که چند نفر آدم دور هم تصمیم میگیرند و بدنهی حزبی ندارند. اعضای فراگیر ندارند. حزبی که بدنهی حزبی نداشته باشد حزب نیست.
این موضوع حتا درباره رای ندهندگان نیز صادق است. آنها نباید منتظر انتخابات بعدی برای تحریم بمانند. تا زمانی که سوژه جمعی شکل نگیرد، نزاعها به مقاطع انتخابات محدود میشود و تحولی رخ نمیدهد. در جامعهی تودهایِ بیتشکل، جنبش شکل نمیگیرد. اگر شکل بگیرد به سرعت سرکوب میشود؛ و حتا اگر بتواند از سد سرکوب عبور کند و اعتراض جمعی فراگیر اتفاق بیفتد، تبدیل به شورش کور و مخربی خواهد شد که پس از آن کسی که بر سر کار خواهد آمد شارلاتانترینها خواهند بود، نه یک نیروی مدنی مدرن پیش رو. نمونه آن را در حوزههای رای خارج از کشور دیدیم که مدرنترین و مدنیترین کنش روز، یعنی رأی دادن را (صرفنظر از درست یا غلط بودن رأی دادن) با فحاشی و چاقوکشی جواب میدهند و مدعی تمدناند. در شرایطی که جامعه مدنی قوی وجود نداشته باشد حتی اگر طغیان جمعی منتهی به سرنگونی اتفاق افتد (که نمیافتد) چاقوکشان به سر کار میاید نه متمدنها.
این خبر تکمیل میشود
بررسی نفرات برتر کنکور ۱۴۰۳ چه میگوید
گفتوگوی فراز با مهدی ملکمحمد روانشناس:
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟
اینفوگرافیک