امیرمحمد حسینی ، فاطمه ریاضی ـ ساعت ۴ بعدازظهر، خیابان جمهوری روبه روی پاساژ علاالدین؛ همه چیز عادی به نظر می رسد. خیابان شبیه همان خیابان کرونا زده ۶ ماه گذشته است. هر روز ده ها نفراز کرونا جان می بازند اما خیابان جمهوری همچنان مملو از جمعیت است؛ پیاده و سواره و دهها موتورسوار که از هر گوشهای سرو کلهشان پیدا می شود و دو طرف خیابان را پارکینگ خود کردهاند. عدهای ماسک به صورت و عدهای بدون ماسک، برخی هم ماسکهایشان را به زیر چانه انداخته و حرف می زنند و چیزی می خورند یا سیگاری می کشند. به جز تغییراتی که کووید ۱9 با خودش آورده همه چیز تقریبا بر روال سابق است. چرخیهای غذا که البته تعدادشان کم شده و برخی هم روش ارایه غذا و فروششان را به پروتکلهای بهداشتی نزدیک کردهاند، نیز در گوشه و کنار چهارراه و اطراف چارسو دیده می شوند. بعد ازظهر است و کاسبان محلی برای خرید ناهاراطراف آنها جمع شدهاند. عدهای نیز در حال خوردن ساندویچهای دست پیچ توی کیسه فریز و پلو و جوجه داخل ظرفهای یکبار مصرفاند.
پیاده روی جنوبی پاساژعلاالدین بساط دست فروشان موبایلهای دست دوم و براساس شایعات مرسوم موبایلهای دزدی است. از کنارشان عبور می کنم، ناخودآگاه تلفن همراهم را سفتتر میچسبم و در اطراف چرخی میزنم. مردم هنوز همان مردماند در عجله ، تنه میزنند و سبقت می گیرند. چند روز پیش اما همین مردم موبایل به دست درحال ثبت یکی از اتفاقات عجیب در این خیابان بودهاند، گرداندن چند مجرم و ضرب و شتم آنها در ملا عام پشت لندکروزهای پلیس. حالا فیلمهایشان در فضای مجازی با تیتر «گویا موبایل قاپ هستند…» دست به دست میشود.
از کناربساط موبایل و وسایل الکترونیکی می گذرم و آن دست خیابان پایین چارسو و رو به روی علاالدین میایستم. مرد نسبتا مسنی زیر پل با چرخ غذایی که معلوم نیست چه غذایی است، ایستاده و با هرکه از کنارش رد میشود گپ کوتاهی می زند. مشخص است که از کاسبان قدیمی است. نزدیک او می روم و یک بطری آب می خرم. درحالی که باقی پولم را از میان دسته پولهایش جدا می کند از او درباره اتفاق دیروز می پرسم. می گوید که اینجا بوده و ماجرا را دیده است. با دست خیابان جمهوری را نشان میدهد:«از آنجا آوردند»، بعد یک جایی از انتهای حافط را نشان میدهد:«آخر این خیابان کلانتری است، بردندشان همانجا».
- چه دزدیده بودند؟ دزد نبودند قمه کش بودند، چند روز پیش توی یکی از بیمارستانهای این نزدیکی چاقو کشی کرده بودند یک نفر را زخمی کردند، یارو الان بستری است. از خودشان بود. چاقو کش بود همان روز گرفتنشان و دیروز هم آوردند اینجا چرخاندند.
تا به حالا چنین چیزی در این منطقه دیده بودید؟ در این خیابان نه. در این تقریبا ۳۰ سالی که من اینجا هستم اولین بار بود. در پایین شهر تهران بوده ولی اینجا ندیده بودم.
رفتار پلیس باهاشان چطور بود؟ - پلیس کتک شان میزد، به پاهایشان شوکر می زد و اینها میافتادند و بلندشان می کردند به سر و صورتشان می زدند و دوباره شوکر میزدند.
مرد سیگاری روشن می کند و ادامه می دهد که «این کارها درست نیست. فایدهای ندارد بدتر این ها را پررو می کند. چند ماه دیگر دوباره آزاد می شود و میآید اینجا باد به سینه میاندازد که پلیس امنیت من را گرفته بود. اصلا شما فکر کن خودت یک خلافکاری! وقتی اینجا جلوی این همه آدم شما را بچرخانند فردا ۱۰ نفر دیگر شما را میشناسند و ازت می ترسند و فرار می کنند. این ها که آبرویشان نمیرود. بدتر مغرور میشوند. می خواهند از مردم زهر چشم بگیرند. اگر راست می گویند به جای چرخاندن دستشان را، پایشان را قطع کنند تا برای دیگران عبرت شود! مثل کشورهای خارج، مثلا عربستان چرا دزد ندارد چون دستشان را قطع میکنند.»
مجازات جایگزین مرد این ها را می گوید اما نمی داند که همین حکم قطع دست در عربستان سعودی که فقط به ارتکاب دزدی و قطع دست و پا و برای ارتکاب به راهزنی داده میشود نیز هیچ گاه بازدارنده نبوده است. و اگرچه آمار جرایم در عربستان بسیار پایین است اما هم چنان دزدی بالاترین آمار ارتکاب میان جرایم دیگر را داراست. او هم چنین نمی داند که در ایران هر چند خوشبختانه این قانون جزو قوانین مهجور است اما در مواردی نیز به اجرا درامده است و آخرین بار در تیر ماه امسال حکم قطع چهار انگشت دست راست چهار زندانی به نامهای هادی رستمی، مهدی شاهیوند، کسری کرمی و مهدی شرفیان هفتچشمه ، که به اتهام سرقت در ارومیه به قطع دست محکوم شده بودند در دیوان عالی کشور تایید شد اما هنوز اجرا نشده است. حکمی که البته اعتراضات بسیاری در میان افکار عمومی و حقوق دانان را نیز برانگیخت.
پیرمرد من را به کاسهای عدسی مهمان میکند. تشکر می کنم و به آن طرف، سمت شرقی خیابان جمهوری می روم. به همکارم می پیوندم و به دنبال دختردست فروشی هستیم که چند دقیقه پیش درحال غذا خوردن پای بساط سیم و کابل شارژر دیده بودم. فروشندگی یک دختر جوان در این منطقه کمی عجیب است. او را پیدا می کنم و از او می پرسم آیا موقع وقوع مجرم گردانی اینجا بوده و صحنه را دیده است؟ با تردید سر تکان می دهد. وقتی نظرش را می پرسم مکث میکند و با حالتی معذب به اطرافش نگاه میکند، همکارم کارت خبرنگاریش را نشان میدهد. دختر میگوید باید از دوستش اجازه بگیرد. پسری که کنار او ایستاده و او هم موبایل دست دوم می فروشد میان صحبت ما می پرد: «از من بپرسید.» پسر جوان و قد بلندی است با موهایی بور و صدایی بم و سیگاری گوشهی لبش. نظرش را درباره گرداندن متهمان میپرسیم. می گوید «نظری ندارد و نظرش اهمیتی نیز ندارد.» او اما یکی از رفقایش را دیروز میان همان مجرمین دیده است.
جرمش چه بوده؟ پسر به ما نگاه نمی کند مشغول مرتب کردن موبایلهای روی میزش است در همان حال پاسخ می دهد؛ «نمیدانم، اما اهل دزدی است. از دیدنش آن بالا تعجب کردم». می پرسیم فکر می کنی این کار تاثیری دارد و مانع دوستش در آینده خواهد شد؟ سرش را به نشانهی منفی بالا میاندازد. از او میخواهیم که دوباره نظرش را بگوید تا صدایش را ضبط کنیم ممانعت میکند و میگوید اصلا از این طرف بازار چیزی نپرسید چون کسی جواب درستی نخواهد داد و اگر می خواهیم مصاحبه کنیم برویم سمت چارسو. با اصرار ما رضایت میدهد صدایش را ضبط کنیم این بار اما نظرش کمی تغییر میکند وقتی از دوستش میپرسیم که به نظرش این نشان دادن تاثیری دارد یا نه؟ پوزخند میزند و میگوید « آره،بچه خوبی میشود. گفته من درس عبرت گرفتم و پشیمانم.»
بقیه آنها چی؟ بقیه همگفتند غلط کردیم.
یعنی اگر بازهم چنین اتفاقی افتاد مجرمین را بچرخانند و کتکشان بزنند؟ به این شکل نه، کتکشان نزنند. و با نیشخند ادامه میدهد:«اما میتوانند سوار خرشان کنند و آفتابه به گردنشان بیاندازند.
به نظر شما این باعث میشود جرم و جنایت کم شود؟ تا حدودی کنترل میشود.
چطور؟ با خشونت! خشونت را باید با خشونت جواب داد.
تشکر می کنیم و او با بیتفاوتی سری تکان میدهد. پسر تقریبا ۱۷ یا ۱۸ سالهای که در خیابان حافظ مغازه دارد نیز نظرش این است که این کار بیفایده است اما با این حال با این کارموافق است. از دیدن موتور سواران کیف کرده و از تحقیر شدن مجرمین لذت برده است. وقتی از او می پرسیم چرا؟ پاسخ میدهد:«ببینیم. آنها هم مارا ببینند.» میگوید باید دلالهای جلوی در را جمع کنند و آنها را باعث و بانی مشکلات میداند.
جلوترسراغ پیرمردی که انگار پارکبان موتورهای پارک شده زیر پل حافظ است، میرویم. سرش شلوغ است و موتورها در رفت و آمدند. جایی که ایستادهایم باریک است و سرراه موتورها هستیم و باید دایم جابه جا شویم تا با اون گفت وگو کنیم. با این حال او با حوصله جواب ما را میدهد.
می گویدخیلی سال پیش نیزدر این منطقه این کار را انجام داده بودند. از این کار راضی است و معتقد است مردم تحت تاثیر قرار گرفته اند و موجب دلگرمی شان شده است. او ادامه می دهد که «بیشترین دزدیها در اینجا میشود، جیببری، کیف قاپی، زورگیری. اما با این کارشان ثابت کردند نیروی انتظامی همیشه پابرجاست. مردم تحسین می کردند و احساس غرور میکردند.»
فکر میکنید این کار باعث کمشدن این دزدیها و زورگیریها میشود؟ نه! این منطقه خیلی زیاد است این چیزها ما اصلا خبر نداریم. خیلیها را میگیرند. دستگیری زیاد است اما دزدی هم زیاد است. اما او نیز فکر نمی کند این کار به بهبود اوضاع کمک کند. اما از اما از دزدی و ناامنی منطقه خسته است. از انسانهایی میگوید که با هزار بدبختی پول جمع میکنند موتوری میخرند و بعد آن را میدزدند. برای بسیاری از کاسبان مردم محلی این ناحیه دیدن چنین صحنهای از تحقیر و توهین به مجرمان حکم یک مسکن را دارد. میدانند درد اصلی همچنان سرجایش است و این نه یک درمان بلکه تنها نوید چند ساعتی لختی است.
هوا رو به تاریکی است و ابرهای تیره آسمان را تاریکتر و گرفتهتر از آنچه باید کردهاند.به سمت پاساژ چارسو میرویم این بار به سمت فروشندگان برخی نمایندگیهای موبایل میرویم. چند زن جوان پشت میزهاییکه روی آنها تعدای موبایل و لپ تاپ برای معرفی است ایستادهاند. از یکی از آنها می پرسیم خبر دارد تعدادی. مجرم را در خیابان گرداندهاند؟ که میگوید بی اطلاع است اما زن جوان کنار دستش میگوید خودش از نزدیک ندیده اما فیلم واقعه را دیده است. زنی که بی اطلاع بود از ما میخواهد ماجرا را توضیح دهیم. برایش تعریف می کنیم و نظرش را میپرسیم. میگوید آدم مذهبیای نیست اما میداند که در اسلام باید تا آنجایی که میشود عیب پوشی کرد و کشور ما هم جمهوری اسلامی است. این کار را از نظر انسانی نیز درست نمیداند. زن جوان دیگری که کمی دورتر نشسته است به به جمع ما میپیوندد. او خودش در زمان ماجرا در محل بوده و ماجرا را از نزدیک دیده است. وقتی درباره آن صحبت میکند کمی عصبی و تند است. برخلاف مردانی که در خیابان بودند، زنان در برابر ضبط شدن صدایشان مقاومتی نشان نمیدهند. در ادامه نیزمی گوید که:«از نظر من اصلا حرکت قشنگی نیست و ذهنیت مردم را هم نسبت به نیروی انتظامی خراب می کند. هر چقدر هم که آن ها آدمهای بدی باشند و کار بدی کرده باشند انسانیت اجازه نمیدهد چنین برخوردی با آن ها انجام بدهیم. به نظر من مجازاتها نباید این طور باشد. میتواند در قالب جزای نقدی یا زندانی باشد.» او حاصل چنین رفتاری را باز تولید خشونت میداند و معتقد است اگر پلیس چنین رفتاری با مجرم داشته باشد مردم هم همین رفتار را در قبال یکدیگر خواهند داشت.
از چارسو بیرون می زنیم و از یکی از نگهبانان دم درب پاساژ می پرسیم دیروز چه دیده است که پاسخ میدهد دیروز شیفت او نبوده و از ماجرا بی اطلاع است. ماجرا را برای او شرح میدهیم و او با تاسف سر تکان میدهد. نظرش را میپرسیم و از او اجازه میخواهیم تا صدایش را ضبط کنیم. مودبانه درخواست ما را رد میکند و به ما میگوید اینجا فقط یک کارمند است. اگر صاحب یک کافه بود یا رییس جایی بود ما را میبرد به دفترش و ساعتها با ما مصاحبه میکرد. اما حالا میترسد همین سوال و جواب کوتاه به قیمت شغلش تمام شود.
مرد متولد دهه شصت است و به گفته خودش اهل موسیقی است و پیانو مینوازد اما اطرافش کسی فرق بین پیانو و گیتار را نمیداند. مرد خوش مشربی است و با ما به گرمی صحبت میکند اما تا آخر از اظهار نظر طفره میرود. رو به روی علاالدین در خیابان جمهوری وارد یک پاساژ فروش لواز خانگی می شویم سمت راست در میانه پاساژ تعدا گاز و لباسشویی روی هم چیدهاند به سمت مردی میرویم که به یکی از گازها تکیه داده است. او نیز شاهد ماجرا بوده و مخالف چنین رفتاری است و می گوید «این مجرمین وقتی آزاد شوند بدتر می کنند. ما نیازمند قوانین محکمتری هستیم. ما در ایران قوانین محکمی نداریم.میگویند ۱۰ سال زندان حکم می دهند اما دو سال دیگر آزاد میشود. باید ۱۰ سال ۲۰ سال بدون قید و شرط زندانی شوند.» وقتی از او می خواهیم صدایش را ضبط کنیم مضطرب میگوید نظری ندارد و در پاسخ سوال ما که میپرسیم پس بهتراست زندانی شوند به جای آن که در ملع عام کتکشان بزنند، سکوت میکند.
مرد میانسالی جلو میآید که به نظر میرسد صاحب مغازه است او مشتاقانه جلو میآید و می خواهد که صدایش را ضبط کنیم. «کار قشنگی نیست. اینها را جریحتر می کنند. فردا سینه سپر می کنند میگویند آن لاته من بودم، آن چاقو را من زدم، من را گرداندند. کجا گرفتنت؟ پلیس امنیت. عشقشان این است که پلیس امینت آنها را گرفته پلیس معمولی هم نگرفته است. خودنمایی می کنند.» ابرویشان نمیرود؟ اینها همان وقتی که شروع کردند ابرو را کنار گذاشتند. برایشان مهم نیست و تازه بدتر هم میشوند. راه درستش این است که اینها ۱۰ سال زندان شوند که ۱۰ سال از عمرشان به اشتباهشان هدر شود نه این که اینها را بچرخانند بعد سه ماه دیگر پنج ماه دیگر ولشان کنند.
از پاساژ که بیرون میآییم هوا دیگر تاریک شده و باران باریدن گرفته است. دست فروشها جمع شدهاند و خیابان از آدمها خلوت شده است. درسکوت راه می رویم و به نظراتی که تا این جا شنیدم فکر می کنیم. آن چه میان مخالفین و موافقین اتفاق رخ داده وقتی «نظرشان را می پرسیم»، مشترک است، این است که همه آن ها متفق القول میگویند نظرشان اهمیتی ندارد و صدایشان قرار نیست به جایی برسد. باران شدت گرفته و آدم ها زیرهرسقفی که پیدا می کنند، پناه گرفتهاند.
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟