رابرت دی.کاپلان
در مراسم رژه یادبودی که در سال ۱۹۵۸ در ایسترن پارکوی در بروکلین انجام شد، کهنهسربازان جنگ ۱۸۹۸ میان اسپانیا و امریکا، در چند فوتی من راهپیمایی کردند؛ این اولین و زندهترین خاطرهای است که من از دوران کودکی دارم. جنگ امریکا و اسپانیا، که از کوبا آغاز شد و به اشغال فیلیپین توسط امریکا انجامید، اعلان رسمی ورود ایالاتمتحده به عنوان قدرتی جهانی بود.
قدرتی که اساسش عمدتاً جغرافیایی بود. هانس مورگنتائو، پدر بنیانگذار «رئالیسم» در روابط بینالملل، «جغرافیا» را پایدارترین مؤلفه قدرت ملی نامیده است. امریکا قارهای است وسیع و ثروتمند، که لبریز است از رودخانههای قابل کشتیرانی، و بهرهمند از اقتصاد مقیاس (مزیت مقیاس). قاره امریکا به خطوط اصلی ارتباط دریایی متصل بوده و در عین حال توسط اقیانوسها، از هیاهوی جهان قدیم مصون مانده است.
و این جغرافیا هنوز هم فاکتور با اهمیتی است؛ حتی حالا که تکنولوژی، دنیا را کوچک کرده است. علیرغم آسیبشناسیهای سختتر، و جهانی که هر روز متصلتر میشود (تروریسم، و همهگیری و باجافزار)، امریکا کماکان در مقایسه با دیگر کشورها، از مصونیت بالایی برخوردار است. ایالاتمتحده برخلاف چین حتی در زمینه هیدروکربنها هم به خودکفایی رسیده است. این کشور منابع آبی بیحد دارد و همسایگانش هم قدرتمند و متخاصم نیستند. مرز جنوبی که محافظهکاران امریکایی را شاکی کرده است را تنها جمعی مهاجر فقیر تشکیل دادهاند؛ نه سربازان دو ارتش مقابل هم، مثل چیزی که در مرز جنوبی چین با هند وجود دارد.
همین جغرافیا توضیح میدهد که چرا امریکا این قدرت را دارد محاسبات اشتباه انجام داده و پیدرپی در جنگها شکست بخورد و باز خودش را بازیابد. و این برخلاف کشورهای کوچکتریست که حاشیه خطای بسیار اندکی دارند. به همین دلیل است که روایاتی که از اشتباهات امریکا نقل میشود، اغلب با بزرگنمایی و اغراق همراه است. جغرافیای امریکا انقدر به این کشور قدرت و مصونیت داده که نمیتواند دائم در شرایطی شبیه امپراتوری، با تعهدات نظامی گسترده اقتصادی و نظامی در سراسر جهان موقعیتش را حفظ کند.
امریکا امکان دارد از مداخلات زمینی شکستخوردهاش در خاورمیانه عقب بنشیند، اما نیروهای دریایی و هوایی این کشور کماکان در مناطق وسیعی از کره زمین، به عنوان سنگر سیستمهای اتحاد در اروپا و آسیا، به کار گشتزنیاند. و این روال به رغم شکستهای امریکا در عراق و افغانستان، هنوز به قوت خود باقیست. صحنههای هرجومرج در فرودگاه کابل پس از خروج امریکا از منطقه جالب است، اما به لحاظ استراتژیک بیشتر «تصویر» محسوب میشوند تا «بیان محتوای واقعیت». از یاد نبرید که پس از سقوط سایگون در سال ۱۹۷۵، ایالاتمتحده در جنگ سرد پیروز شد.
حتی وسواسی که نخبگان امریکایی در مورد حقوق بشر دارند، بنپایههای جغرافیایی دارد. زیرا اقیانوسها آنها را نسبت به سیاستهای بیرحمانه دولتهایی که مرزهای ناامن زمینی دارند، مشکوک کرده است. امریکا هنوز این قدرت را دارد که سر پا ایستاده و به پشتگرمی نقاط قوتش، قضاوتهای اخلاقی داشته باشد.
موهبتی که جغرافیای این سرزمین در اختیار امریکا قرار داده، هنوز هم در مقابل دشمنان قدرتمند، موقعیت برترش را محفوظ نگه داشته است. موضوعی که علیرغم تهدیدات داخلی آن کماکان صادق است. از چالشهای پیشِروی انسجام اجتماعی امریکا حرف میزنیم؛ از فناوریهای جدید و نابرابری ثروت، که جغرافیا قادر نیست در مقابل ریسکهایشان، سپر قابل اعتمادی باشد (فاکتورهایی که کشورهای دیگر را نیز به معادله رقابت وارد میکنند؛ ممالکی چون چین و روسیه، که در حال رقابت برای کسب مقام «قدرت بزرگ» هستند).
جهانیشدن از عواملی است که به شکاف داخلی امریکا دامن زده است؛ فاکتوری که از یک سو ثروتمندان امریکایی را در ردهبندیهای جهانی وارد کرده و از سوی دیگر تودههای فقیر را بیشتر و بیشتر پس میراند. چالش داخلی دیگر، رسانههای اجتماعی این کشورند که بر خلاف روزنامههای خبری، افراطگرایی را ترویج میکنند و با تأثیرات سمیشان بر احساسات عمومی و احزاب سیاسی، قدرت امریکا را با تهدید مواجه کردهاند.
تاریخ، مشکلات را پیچیدهتر نیز کرده است. ارنست رنان، فیلسوف سیاسی قرن نوزدهم فرانسه، نوشته است: «فراموشکردن و ... اشتباهگرفتن تاریخِ خود، عوامل اساسی ایجاد یک ملتاند. و بنابراین پیشرفت در مطالعات تاریخی، اغلب خطری برای ملیتهاست.» در واقع، تفاسیر اسطورهای و پیروزمندانهای که از گذشته امریکا وجود دارد، عنصری اساسی در پیروزیهای امریکا در دو جنگ بزرگ جهانی و جنگ سرد بوده است.
اما حالا مطالعات تاریخی، با افشای بیشمار مواردی که امریکا باید ازشان شرمسار باشد، جبههی داخلی را وا میدارد میهنپرستی را به سبک و سیاق دیگری کشف کند؛ روشی که «فتح قارهای» در آن هنوز روش پذیرفتهشدهای است (آن هم با وجودی که تصور برخی روشهای به کاررفته در آن فتح، حس پشیمانی امریکاییها را برمیانگیزاند). تصور مراسم یادبودی نظیر ۱۹۵۸، با جمع کثیری که پیرامونم در شهر لیبرال نیویورک در حال تشویق بودند، حالا دیگر تقریباً نشدنیست.
جغرافیای وسیع این کشور، که ناهمگون نیز هست، میتواند دوقطبیای برآمده از تفسیر مجدد تاریخ ملی را تسکین دهد. بنیانگذاران قرن ۱۸ امریکا، به صورت خاصی سیستمی با جمعیت کم و گسترده طراحی کردند؛ جایی که سفر از یکی از بخشهای ۱۳ ایالت از ایالات اصلی به قسمتهای دیگر، روزهای طولانی زمان میبُرد.
بنیانگذاران مبدع این سیستمِ کنترل و تعادل به این موضوع واقف بودند که پایتخت جدید واشنگتن نباید ایالات مختلف و دوردست را تحت فشار قرار دهد. آنها جوری طراحی کردند که حکومت حالت انعطافپذیر داشته باشد. رابرت فراست نیز شعری سرود با عنوان «هدیهی بیدرنگ» که در مراسم تحلیف جاناف کندی آن را خوانش کرد (در باب ارتباط عرفانی میان مهاجران اولیه امریکا و سرزمین جدید آنها: «همانطور که او بود، و همانطور که او خواهد شد»).
این جغرافیا همچنین نمودِ (تجسم) در دسترسبودن زمینِ مقرونبهصرفه بود. عاملی که منبع اصلی خوشبینی مردم امریکا و عدم دوستیشان با نخبگان و اشراف محسوب میشد. تجسم کلی مرز، همانطور که در ۱۸۹۳ توسط فردریک جکسون ترنر وصف شد، قارهی وسیعی بود که زمین کافی در اختیار همگان قرار میداد. میان شهروندان، برابری تقریبی در وفور نعمات و چشمانداز وجود داشت.
و این ریشه اصلی فریادهای امریکاییانِ حال حاضر است؛ فریاد بازسازی طبقه متوسط و درخواست بهکارشدن از سوی سیاستمداران. آنها قصدشان این است شکاف اقتصادی شدیدی را که در کشور وجود دارد، نرم کنند. اقدامی که به نوبه خود میتواند به تلطیف نژادهای سیاسی و اجتماعی نیز در امریکا انجامیده و مقابل حکومت جمعِ قلیلِ توانگران امریکا بایستد.
یادمان نرود که قدرت، امری نسبیست. تنشهای داخلی امریکا را همه به طور علنی میتوانند ببینند. و این در حالیست که چین و روسیه، مبهمتر و پنهانیتر کشمکش میکنند. دلیلش هم اینکه این کشورها به لحاظ جغرافیایی خیلی شانس نیاوردهاند. چین، مناطق مرزی سختی دارد و برای مدیریت اقلیتهای قومی و مذهبیاش، گاهی ناچار است به زور نیز متوسل شود. روسیه نیز نیروی زمینی ناامنی محسوب میشود که مرزهای طبیعی چندانی ندارد. بنابراین در طول تاریخ همیشه مستعد حمله بوده است: و این است دلیل عمیقی و بیمنطقی که در پسِ رفتارهای متجاوزانهی روسیه وجود دارد.
علاوه بر این، چین و روسیه بیش از اندازه وابسته به فردی در رأس هرم قدرتشان هستند. و همین خودکامگیهای فاقد انعطاف آنها، شکافهای عمیق اجتماعی و اقتصادی آنها را در چشماندازهای وسیع قارهای پنهان میکند. بنابراین ما داریم بیش از حد بر نقاط قوت سه قدرت بزرگ تمرکز میکنیم. در حالیکه همهشان میتوانند در جای خود خیلی هم ضعیف باشند و دنیایی از هرجومرج بیافرینند.
معمولاً این تأثیرِ قاعدهمندی قدرتها و امپراتوریهای بزرگ است که آشفتگیها را کاهش داده است. ممکن است سؤالی مطرح شود: کدامیک از قدرتهای بزرگ، یا کدام قدرقدرت، میتواند با سرعت بیشتری نسبت به سایرین تضعیف شود؟ تسلط بر تغییر، ممکن است به تصمیم برای مبارزه با قدرت بزرگ بینجامد. باید دانست کدامیک از آنها انعطافپذیری بیشتری در ساختار سیاسیشان دارند؟ دموکراسی امریکایی! که هر قدر هم بینظم و مشکلساز باشد، تمایل تاریخی بیشتری برای سازگاری و وفاق با دیگران، به نسبت دیگر سیستمهای بزرگ به اثبات رسانده است.
یقیناً خشکی بزرگ و مجهزی مثل امریکا، میتواند محیط محفوظ و به همه پیوستهای بیافریند. با این حال، این کشور در دنیایی که هنوز روسیه، اوکراین را و چین، تایوان را مورد تهدید قرار میدهد، کماکان به متحدانش و نیز عوامل بازدارنده معتبر در جهانهای کوچکتر و کلاستروفوبیک (تنگناهراس) نیاز دارد. موهبت جغرافیایی این کشور قادر نیست تمام مشکلاتش را حل کند. همانطور که مورگنتائو نیز گفته است: این یکی از اجزاء مهم قدرت در میان سایر مؤلفههاست. با این حال، این جغرافیای خوششانس کماکان میتواند آموزههای زیادی از امید داشته باشد.
مترجم: مونس نظری
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟