از نظر فنی تغییر اساسی از محاسبه GDP (به قیمت جاری) با نرخ ارز بازار به جای ارز مرجع (ارز نیما در زمان محاسبه یعنی حدود22000 به جای 4200) ناشی شده است.
البته این اولین بار نیست که نرخ ارز در ایران جهش میکند اما تا پیش از این بانک مرکزی اثر تغییر نرخ ارز بر معادل دلاریِ تولید را چندان در نظر نمیگرفت یعنی در سالهای عادی، پس از محاسبه ارزش ریالیِ تولید ناخالص داخلی با تقسیم آن به دلار رسمی، معادل دلاری آن را به نهادهای جهانی گزارش کرده و در هنگامی که نرخ ارز تغییر میکرد.
بانک مرکزی بنوعی با تقسیم تولید به نرخ سابق، تاثیر جهش ارز بر کاهش معادل دلاری GDP را در نظر نمیگرفت. در نتیجه اگر به داده های GDP (به قیمت جاری) مراجعه کنید، در سالهای جهش ارزی، به یکباره اعداد GDP با جهشهای حیرت آور روبرو میشود.
این بار اما بانک جهانی، با جداسازی معادل ریالی و دلاری و تقسیم مقدار ریالیِ تولید ناخالص داخلی بر نرخ ارز جدید، کوچک شدن اقتصاد ایران از منظر معادل دلاری آن در مقایسه با سایر اقتصادهای جهان را به خوبی نشان داده است.
مسئلهای که نشان میدهد کاهش ارزش پولی ملی چگونه ظرف چند سال میتواند اقتصاد یک کشور را به شدت تضعیف کند.
در حاشیه جنجالها بر سر این نحوه جدید محاسبه، 4 نکته قابل ذکر است:
اول اینکه برخی گفتهاند، این تحلیل چندان اهمیتی ندارد چرا که برای مقایسه اقتصاد کشورها باید از روش PPP (برابری قدرت خرید) استفاده کرد. یعنی چون برخی کالاها (مثل زمین و مسکن) و اکثر خدمات (مثل هزینه آرایشگر یا نرخ دستمزد) غیرقابل تجارت بوده و بادلار معامله نمیشود، هزینه زندگی لزوماً با دلار شاخصبندی نشده و این تغییر محاسباتی بیانگر 30 تا 50 درصد کاهش قدرت خریدجامعه ایرانی در سه سال نیست.
در مقابل این استدلال باید گفت که اولاً تولید ایران به روش برابری قدرت خرید هم کاهش پیدا کرده و بحث فعلاً فقط بر سر شدت کاهش است. ثانیاً به هر حال از آنجا که حتی کالاهای غیرقابل تجارت (مانند مستغلات) هم با شاخصبندی شدن نسبت به دلار تا 6 برابر رشد داشته و هزینه اجاره و خدمات در شهرهای بزرگ هم به شدت افزایش یافته، این تصویر پر بیراه نیست.
دوم، اگر چه شاید برای برخی محاسبات رفاهی، شاخص برابری قدرت خرید بهتر باشد، اما از منظر قدرت ملی، همچنان خود تولیدناخالص داخلی اهمیت بیشتری نسبت به متغیر سرانه دارد. 3.5 درصد GDP ایالات متحده که صرف مخارج نظامی میشود عددینزدیک به 700 میلیارد را نشان میدهد، این درحالی است که کل GDP ایران در حال حاضر کمتر از 200 میلیارد دلار است! به بیان دیگر، کوچک شدن به معنی، کاهش توان و اقتدار ملی است، ایران با تجربه این تحولات کم کم از یک قدرت دسته اول منطقهای به یک قدرت دسته چندم تبدیل میشود که نفوذ چندانی در سطح منطقه نخواهد داشت.
سوم، ریشه این کوچک شدن را باید در ظرفیت جذب و ناکاراییهای ساختاری تولید در ایران دانست. از منظر تحلیلِ متعارف، جهشارزی باید به کاهش واردات و رشد صادرات انجامیده و با تحریک صادرات، محرکی برای رشد اقتصاد ایران شود اما علیرغم تجربه دوجهش عمده ارزی در یک دهه گذشته، صادرات جهش مناسبی نداشته و درواقع صادرات کشور، کشش پذیری بالایی نسبت به ارز ندارد.
چهارم و از همه مهمتر، اقتصاد ایران به تعبیر برخی اقتصاددانان در مسیر «هندی شدن» قرار دارد. یعنی گسترش شدید فقر و ایجادجامعهای که با مظاهر متعدد فقر و محرومیت روبرو است. آمارهای رسمی نشان میدهند که در یک دهه گذشته درصد جمعیت زیرخط فقرمطلق در کشور از حدود 18 درصد به بیش از 30 درصد افزایش یافته است. یعنی حدود یک سوم جامعه ایران، در تامین کالری لازم برای تامین حداقلهای زیستی خود مشکل دارند. این تصویر با افزودن کالاهای بادوام هر چه بیشتر تیره میشود. به طور مثال، بسیاری ازخانوارهای ایرانی به دلیل چند برابر شدن قیمت کالاهای مصرفی، قدرت خرید یا حتی تجدید خرید کالاهای سابق را ندارند. مثلاً اگر باحداقل دستمزد در سال 96؛ چیزی حدود 40 ماه زمان برای خرید یک خودرو 206 نیاز بود، در سال 1400، این میزان به بیش از 80 ماه افزایش یافته است. اقتصاد ایران، در مسیر هندیشدن- آنهم نه هند کنونی که هند دوره استقلال -قرار دارد. جامعهای با درصد بالایی از فقیر، جامعهای بیثبات است، این یک تهدید واقعی است، فارغ از اینکه بحثهای آماری درباره نحوه محاسبه خط فقر ادامه داشته باشد.
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟