روسیه به اوکراین حمله کرد. این خبری است که در روزهای اخیر بسیار شنیده میشود. پیرامون دلایل این حمله، شروع جنگ و نیز پیامدهای احتمالی آن تحلیلهای متفاوتی انجام شده است و هرکس از منظر خود به مسأله نگاه و تحلیل کرده است.
آیا این نبرد آمریکا و روسیه است؟ یا توافق پشت پرده میان این دو قدرت؟ یا دلیل دیگری پشت این بحران وجود دارد که تاکنون نادیده مانده است؟
عدهای ذوق زده شده و تحلیل کرده که چون اوکراین زرادخانه هستهای خود را وانهاد، پس در این چاه افتاد. عدهای دیگر خوی جهانگشایی و تهاجمی روسیه را عامل این جنگ دانسته و عدهای هم از منظر روابط بینالملل نگریسته و علت این جنگ را حرکت ناتو به شرق عنوان میکنند.
همه اینها نگاه کردن از یک زاویه خاص به مسأله است و مسلماً نمیتوانند تبیین درستی از بحران کنونی بدست دهند. در این یادداشت تلاش میشود تا با استفاده از نظریه فضاهای جغرافیایی حایل (که توسط نگارنده تبیین و نظریه پردازی شده است) به بررسی ریشه این بحران پرداخته شود.
در تدوین و اجرای سیاست خارجی هر کشور، مهمترین نکتهای که باید بدان توجه کرد این است که سیاست خارجی کشور باید بر اساس عوامل ثابت ژئوپلیتیک طراحی و اجرا شود و نه براساس عوامل متغییر و زودگذر.
یکی از مهمترین عوامل ثابت ژئوپلیتیک، موقعیت ژئوپلیتیکی کشور است. موقعیت ژئوپلیتیکی ناظر بر مکان قرار گرفتن کشور در سطح کره زمین است و اینکه این مکان واجد ارزشهایی است که توجه قدرتها و بازیگران بزرگ عرصه جهانی و منطقهای را به خود جلب میکند و به آن موقعیت ژئوپلیتیک گفته میشود. مانند موقعیت ژئوپلیتیک ایران در منطقه جنوب غرب آسیا که به ایران این امکان را داده تا بر گذرگاه استراتژیک تنگه هرمز کنترل داشته باشد تنگهای که مدتها یکی از استراتژیکترین نقاط زمین بود و بیش از ۶۰ درصد انرژی جهان در منطقه خلیج فارس تولید شده و از این تنگه عبور کرده و به نقاط دیگر جهان صادر میشد. گرچه با آمدن انرژیهای نوین و پیوستن تولید کنندگان جدید به بازار عرضه انرژی، منطقه خلیج فارس و تنگه هرمز ارزش استراتژیک پیشین خود را از دست داده است.
موقعیت ژئوپلیتیک دارای انواع گوناگونی است از جمله: موقعیت حایل، موقعیت گذرگاهی، موقعیت بحری، موقعیت بری، موقعیت استراتژیک، موقعیت مرکزی و... در ایران و در جهان برای نخستین بار در ایران در دانشگاه تربیت مدرس، نظریه فضاهای جغرافیایی حایل تبیین و نظریه پردازی شد. تعداد محدودی از کشورها در دنیا موقعیت حایل دارند. با استفاده از این نظریه میتوان به خوبی وضعیت کشورهای حایل را به خوبی درک کرده و انواع سیاست خارجی و داخلی مناسب حایلها را تعیین نمود.
نظریه فضای حایل بر این اصل استوار است که قدرتهای بزرگ هنگامی که جهان گشایی کرده و به سمت مرزهای یکدیگر نزدیک میشدند، برخورد و تصادم نیروهای آنها موجب جنگی بزرگ و خسارت بار میشد. لذا در طول تاریخ بیشتر قدرتهای بزرگ در جهانگشایی خود هنگامی که به سمت قدرت بزرگ دیگری حرکت میکردند و تمایل به درگیری مستقیم با یکدیگر نداشتند، یک فضای جغرافیایی میان خود را به عنوان حایل برمیگزیدند و نمایندگان دو قدرت توافق میکردند که هیچکدام نیروهای خود را وارد این فضا نکنند. ویژگیهای اصلی فضای حایل به طور خلاصه عبارتند از:
کشورهای حایل رفتارهای متفاوتی در برابر قدرتهای حایل ساز خود اتخاذ میکنند. سه استراتژی مهم در این خصوص شناسایی شده است:
کشور حایل به طور کامل اشغال نمیشود. یعنی حتی در صورت اشغال، حکومت مرکزی همچنان بر سر کار خواهد بود مانند دو بار اشغال ایران در دو جنگ جهانی که علیرغم اشغال سراسر خاک ایران توسط قوای روس و انگلیس، اما حکومت مرکزی ایران وجود داشت. زیرا ایران برای هر دو قدرت حایل ساز خود (بریتانیا و روسیه) ارزش استراتژیک داشت.
اما در شرایطی حایل اشغال میشود و حکومت آن سرنگون خواهد شد. یعنی در شرایط خلاء قدرت یکی از حایل سازها. زمانی که حضور یکی از حایل سازها ضعیف شود یا کشور حایل برایش ارزش استراتژیک نداشته باشد، کشور حایل توسط رقیب اشغال خواهد شد. کشور حایل مانند یک توپ تخم مرغی است که میان دو جاروی برقی قوی و روشن با قدرت مکش زیاد گرفتار آمده است. تا زمانی که هر دو جارو برقی روشن هستند، توپ در آن میانه چرخ میخورد. زمانی که یکی از جاروها خاموش شد، توپ بلافاصله جذب جاروی روشن میشود.
این اتفاق دو بار برای افغانستان روی داد. زمانی که در دهه هشتاد میلادی، نیروهای بریتانیایی نیروهای خود را از منطقه اقیانوس هند بیرون بردند و جزایر دیگو گارسیا را به آمریکا به عنوان طرف پیروز جنگ واگذار کردند، اما آمریکا که در جنگ ویتنام و کره تجربه های بدی بدست آورده بود و در آن زمان تمایل نداشت در دیگر مناطق جغرافیایی نیروی نظامی وارد کند، دیر وارد منطقه اقیانوس هند شد. همین خلاء قدرت موجب انقلاب در ایران شد که کفه توازن قوا به ضرر ناتو در منطقه برهم خورد. ایران انقلابی از حوزه ناتو خارج شد اما به حوزه پیمان ورشو هم نپیوست. از سوی دیگر، آمریکا اعلام کرد که افغانستان برایش ارزش استراتژیک ندارد. به دلیل همین خلاء قدرت بود که شوروی بلافاصله افغانستان را اشغال کرد.
پس از فروپاشی شوروی، زمانی که روسیه توان نگهداشتن حوزههای نفوذ و مناطق اشغالی خود در خارج از کشور را نداشت، نیروهای خود را از افغانستان بیرون برد. این زمانی بود که نیروهای آمریکایی سالها بود در جزایر دیگو گارسیا و در منطقه اقیانوس هند مستقر شده بودند و هر دو کشور ایران و افغانستان برایش ارزش استراتژیک داشت. لذا پس از خروج روسیه از افغانستان، این کشور توسط آمریکا اشغال شد.
اوکراین در شرق اروپا به دلیل موقعیت جغرافیایی ویژه خود و نزدیکی به شهرهای اصلی و مرزهای روسیه، یک فضای حایل میان روسیه و غرب (آمریکا و اروپا) میباشد. برخی از کشورهای جداشده از شوروی که به ناتو پیوستند چنین اهمیتی برای روسیه نداشتند و روسیه نسبت به پیوستن آنها به ناتو چنین عکس العملی نشان نداد. حتی حرکت به شرق ناتو نیز دلیل اقدام نظامی روسیه به اوکراین نیست. زیرا این حرکت به شرق ناتو از سالها پیش اتفاق افتاده و ناتو در سواحل خزر هم حضور یافته است.
اوکراین برای روسیه ارزش استراتژیک دارد. بندر سباستوپل اوکراین محل استقرار ناوگان دریای سیاه روسیه است. همانطور که میدانیم روسیه از نظر ساحل در تنگنای ژئوپلیتیکی به سر میبرد و سواحل مناسبی برای استقرار نیروهای دریایی خود چه در مرزهای خود و چه در دنیا در اختیار ندارد به همین سبب بندر سباستوپل در ساحل دریای سیاه، محل استقرار ناوگان دریای سیاه روسیه شده و این بندر که در شبه جزیره کریمه قرار دارد برای روسیه از ارزش استراتژیک بالایی برخوردار است و روسیه هراس دارد که در صورت پیوستن اوکراین به ناتو، این بندر را از دست بدهد و اوکراین قرارداد اجاره بندر را با روسیه تمدید نکند.
اوکراین موقعیت حایل بین روسیه و غرب را دارد و روسیه به شدت نسبت به پیوستن اوکراین به غرب و ناتو احساس ناامنی میکند. روسیه نسبت به دیگر کشورهای جدا شده از خود که به ناتو پیوستند اینچنین عکس العملی نشان نداد. در این بحران شاهد دو اشتباه بزرگ در سیاست خارجی هستیم:
اشتباه حکومت اوکراین این بود که بدون توجه به موقعیت حایل خود، اصرار به پیوستن به ناتو را دارد. میبینیم که حتی در میانه جنگ روسیه اعلام کرده که اگر اوکراین تضمین دهد به ناتو ملحق نخواهد شد جنگ را پایان خواهد داد. روسیه در سند امنیت ملی خود که در سال ۱۹۹۴ به تصویب رسید (درست دو سال پس از فروپاشی شوروی) تأکید کرده که امنیت ملی فدراسیون روسیه در گرو مرزهای شوروی سابق است. همین مصوبه موجب هراس دائم کشورهای جدا شده از شوروی بوده است و این کشورها معمولاً تلاش داشتند تا از روسیه و اشغال دوباره توسط این کشور، به دامان غرب و ناتو بپیوندند. حکومت اوکراین بدون شناخت دقیق ژئوپلیتیک و بدون آشنایی با موقعیت اصلی ژئوپلیتیک کشور خود، گزینه پیوستن به ناتو را برگزید بدون اینکه بداند چنین امری ممکن است به جنگ منتهی شود.
حکومت اوکراین در این بحران چشم امید به اروپا دارد که اروپا از اوکراین در برابر تهاجم روسیه حمایت کند. اما این هم اشتباه دیگر ناشی از عدم شناخت ژئوپلیتیک و ساختار سیاسی نظام جهانی است. تصمیم گیران اوکراین از دانستن اینکه دیگر قدرتها در امور حایل و قدرتهای حایل ساز آن دخالت جدی نخواهند کرد ناتوان بودند. اوکراین با موقعیت حساس ژئوپلیتیک حایل خود، نمیتوانست و نمیبایست تقاضای پیوستن به ناتو داده و بر آن پای فشاری کند. همین امر مهمترین شروع جنگ علیه این کشور شد.
از سوی دیگر آمریکا هم به اوکراین کمک چندانی نکرد. به چه علت؟ عدهای ذوق زده میگویند به دلیل ضعف بایدن است یا رها کردن ضرادخانه سلاحهای هستهای است.... اما علت این امر را باید در ژئوپلیتیک و بویژه نظریه فضای حایل جست. در نظریه فضای حایل هنگامی که کشور حایل ارزش استراتژیک خود را برای یکی از حایل سازها از دست دهد زمینه برای تهاجم قدرت حایل ساز دیگر فراهم میشود. آمریکا مدتهاست اعلام کرده که توجه خود را به شرق آسیا معطوف کرده است و دیگر شرق اروپا و خاورمیانه برایش ارزش استراتژیک ندارد لذا در پی خروج نیروهای خود از این دو منطقه است. قرن بیستم قرن آتلانتیک بود زیرا قدرت و ثروت در دو سوی اقیانوس آتلانتیک در نیمکره شمالی قرار داشت. قرن بیست و یک قرن پاسیفیک است و تمرکز قدرت و ثروت در دو سوی اقیانوس پاسیفیک در نیمکره شمالی قرار دارد. با این توصیف دیگر اوکراین برای آمریکا و اروپا ارزش استراتژیک ندارد. لذا آمریکا حاضر نیست در این مناقشه به صورت مستقیم وارد عملیات شود. لذا اوکراین تنها ماند. این تنهایی به دلیل واگذاری زرادخانه هستهای نیست. بلکه به دلیل اتخاذ سیاست خارجی اشتباه و عدم شناخت کافی از ژئوپلیتیک و موقعیت حایل خود بوده است.
از سوی دیگر، بی درایتی پوتین در این حمله آشکار است. پوتین منابع مالی کشور را فدای اندیشه امنیت مرزهای روسیه کرده است. در حالیکه در دنیای مدرن راههای خیلی بهتری از جنگیدن برای تأمین امنیت مرزها وجود دارد. روسیه با اقتصاد ضعیف خود و اقتصاد تک محصولی که صادر کننده انرژی (نفت و گاز) است، با تنها ۵۷۰ میلیارد دلار ذخیره در بانکهای غربی دست به جنگی زده که ممکن است جز هزینه عایدی دیگری برای روسیه نداشته باشد. با شروع جنگ بیش از هشتاد درصد پول روسیه در بانکهای غربی بلوکه شد، بسیاری از همکاریهای روسیه و شرکتهای روس با همتایانشان به حالت تعلیق درآمده که همین امر میتواند میلیاردها دلار ضرر به اقتصاد روسیه وارد کند. آیا روسیه میتواند از اوکراین و مشارکان خود هزینه این عملیات نظامی را دربیاورد؟
هر کشوری که در خارج از مرزهای خود هزینه نظامی میکند (اعم از جنگ، حضور نظامی، کمکهای نظامی و ...) چندین برابر هزینههای خود در خارج از کشور را به صورتهای مختلف بدست آورده و وارد اقتصاد خود میکند. جنگ و عملیات نظامی در بیرون مرزهای ملی نوعی سرمایه گذاری محسوب میشود و از قدیم الایام، کشورها معمولاً با هدف بدست آوردن غنایم، زمینهای بیشتر یا ثروت و قدرت دست به جنگ میزدند. اگر جنگ در خارج از مرزها، برای کشور درآمد نداشته باشد، و هزینههای جنگ به انحای مختلف به اقتصاد کشور بازنگردد، آن جنگ در میان مدت و بلند مدت موجب تضعیف هرچه بیشتر اقتصاد آن کشور خواهد شد. اگر جنگ روسیه و اوکراین به طول انجامد و هزینههای زیادی به اقتصاد روسیه تحمیل کند، این قدرت تک محصولی با مشکلات اقتصادی بزرگی مواجه خواهد شد که آینده روسیه را در هالهای از ابهام فرو خواهد برد.
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟