«سرهنگ ارشد، ژو بو میگوید: جنگ در اوکراین تغییر ژئوپلتیک از غرب به شرق را تسریع خواهد کرد.»
اگر دشمنِ دشمن من، دوست من باشد، آنوقت دشمنِ دوست من هم دشمن من خواهد بود؟ نه لزوماً! و یا لااقل نه به شدت تفکر چینی، زمانی که حرف از جنگ شدید میان روسیه و اوکراین مطرح باشد. چین، از یکسو شریک استراتژیک روسیه است. و از سوی دیگر بزرگترین شریک تجاری اوکراین محسوب میشود. از این روست که پکن سخت در تلاش است در واکنشهای خویش، نسبت به جنگ میان دو دوست، تعادل ایجاد کند. این موضوع بیانگر درک «نگرانیهای برحق»ی است که روسیه در مورد گسترش ناتو دارد. ضمن تأکید بر این نکته که «حاکمیت و تمامیت ارضی تمام کشورها باید رعایت شود».
موضع بیطرفانه و باملاحظهای که چین در این میان اتخاذ کرده، شاید درست آن چیزی نباشد که طرفین متخاصم میخواهند؛ اما لااقلش چیزی است که هر دو طرف آن را پذیرفتهاند. چنانچه چین در محکومیت روسیه، به غرب ملحق شود، نهفقط در واشنگتن، بلکه در اغلب پایتختهای اروپایی مورد تمجید قرار خواهد گرفت. اما در این صورت قطعاً شراکت روسیه را از دست خواهد داد.
بدیهی است که درگیری در اوکراین، به منافع چین، و از جمله طرح کمربند و جاده در اروپا، صدمات زیادی وارد کرده است. اما پکن با این ادعای مسکو که «علت اصلی درگیری، گسترش اجتنابناپذیر ناتو به سوی شرق، پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی بوده»، عمیقاً احساس همدردی میکند. از زمان میخائیل گورباچف، تمام رهبران روسیه، در مورد عواقب چنین توسعهای هشدار دادهاند. اگر ناتو برای روسیه حکم هیولای فرانکشتاین را پیدا کرده، باید گفت که ولادیمیر پوتین احتمالاً با الحاقات اینجا و آنجای خود، بر این باور است که باید این موجود را از پا دربیاورد.
درک آینده اروپا کار سختی نیست. جنگ همهجانبهی پوتین علیه اوکراین، شکست خورده است. و دقیقاً به همین دلیل هم هست که آقای پوتین تا زمانی که بتواند به نوعی اعلام «پیروزی» نماید به این جنگ ادامه خواهد داد. احتمالاً این پیروزی پذیرش این موضوعات از جانب اوکراین است: کریمه بخشی از روسیه خواهد بود؛ ضمن آنکه اوکراین به وعده خود پابند بوده و هیچگاه به ناتو نخواهد پیوست؛ و استقلال دو «جمهوری» دونتسک و لوهانسک را نیز به رسمیت خواهد شناخت.
جنگی طولانیمدت، اگر اجتنابناپذیر هم نباشد، لااقل محتمل به نظر میرسد. این وضعیت، بیشباهت به وضعیت افغانستان در طول جنگ روسیه در دهه ۱۹۸۰ نیست. اتحادی به رهبری امریکا، سلاحهای بیحدی برای مجاهدین فرستاد که توانستند سربازان متجاوز شوروی را از پا درآورده و خسته کنند.
به لطف این بحران، انگار ناتویی که مرگ مغزی شده بود، دوباره احیا شده. اولاف شولتز، صدراعظم آلمان، در ماه فوریه، یک صندوق ویژه ۱۰۰ میلیارد یورویی (معادل ۱۰۵ میلیارد دلاری) را به امور دفاعی اختصاص داد و اعلام کرد که کشورش هر سال دو درصد از تولید ناخالص داخلی را صرف دفاع خواهد کرد... (یک دستورالعمل ناتو). راهکاری که اتحاد را تقویت کرده و ایده «خودمختاری استراتژیک» اروپا را قوت میبخشد.
بخش خندهدار داستان اینجاست که هر چه ناتو محبوبیت بیشتری پیدا کند، اروپا ناامنتر خواهد شد. چنانچه فنلاند به ناتو بپیوندد (که محتمل نیز هست)، نیروهای متحد به فاصله چندقدمی سنپترزبورگ خواهند رسید. کرملین نیز هشدار داده است که چنین اقدامی به «وضعیت غیرهستهای دریای بالتیک» پایان خواهد داد. البته که این تنها میتواند یک بلوف باشد. اما از کجا معلوم؟ اگر امکان حمله هستهای از جانب روسیه، بدترین وحشت ناتو است، پس چرا کماکان در انتخاب میان بین بد و بدتر، پوتین را ترجیح میدهیم؟ امنیت اروپا، حالا هم به مانند گذشته، تنها با همکاری روسیه قابل دستیابی است.
در ماههای اخیر، گمانهزنیهایی مبنی بر اینکه مشارکت «نامحدود» مسکو و پکن ممکن است به اتحادی نظامی بینجامد، قوت گرفت. اما جنگ اوکراین ناخواسته ثابت کرده است که نزدیکی پکن و مسکو نشانه اتحاد نیست. از آن جهت که چین به روسیه هیچ کمک نظامیای نکرده است. و در عوض، دو بار به اوکراین کمکهای بشردوستانه و پول، و غذا و کیسهخواب بخشیده و متعهد شده است که به «نقش سازنده» خویش ادامه خواهد داد.
یکی از دلایل عدماتحاد چین و روسیه این است که این موضوع، امکان انعطاف راحت میان دو شریک را فراهم میکند. و علیرغم این واقعیت که چین و روسیه هر دو خواستار جهانی چندقطبی هستند، عدم اتحاد برایشان مناسبتر است... دلیلش هم این که این دو در عینحال جهانبینیهای متفاوتی دارند. روسیهی آقای پوتین، برای دوران اوج امپراتوری شوروی «نوستالژیک» محسوب میشود (او از نابودی آن به عنوان «بزرگترین فاجعه ژئوپلتیک» قرن بیستم ابراز تأسف کرده است). روسیه، خود را قربانی نظم بینالمللیِ موجود میداند. در مقابل، کشور چین، بزرگترین ذینفع قوانین و مقررات تجاری و مالیای در جهان است که از سوی غرب و پس از جنگ جهانی دوم وضع شدهاند. چین، سهم بزرگی در حفظ نظم بینالمللی موجود دارد. به همین دلیل هم هست که با وجود اختلافات ایدئولوژیک و حتی بعضاً تنشهای موجود، روابط اقتصادی قدرتمند خود را با غرب حفظ کرده است. و هیچیک از این دو نیز تمایلی به قطع این روابط ندارند.
باید منتظر ماند و دید که امریکا چطور خواهد توانست به طور همزمان توجه خود را بر دو سناریو متمرکز کند: هند و اقیانوس آرام، و جنگ در اروپا. جو بایدن امید داشت که سیاست روسیه را بر بنیانی «پایدار و قابل پیشبینی» استوار کند؛ تا بدینترتیب بشود بر استراتژی هند و اقیانوس آرام تمرکز کرد. بیتردید جنگ اوکراین، توجه امریکا را منحرف کرده و منابع را از بین خواهد برد. همین عامل، راهبرد بایدن را که در حال حاضر «اهداف زیاد» و «ابزارهای بسیار محدود» و «حامیان شدیداً ناکافی» دارد، بیشتر هم به نابودی خواهد کشاند. سؤال اینجاست که آقای بایدن تا چه زمان به اوکراین اجازه خواهد داد عامل حواسپرتی بماند؟ در منطقهای که چین بزرگترین شریک تجاری بیشتر کشورها محسوب میشود، حتی بزرگترین متحدان امریکا نیز نمیخواهند روابط خود با چین را قربانی منافع امریکا کنند.
آیا جنگ روسیه و اوکراین نقطه عطفیست که از بینظمی جدید جهانی خبر میدهد؟ شایعات حاکی از آناند که وقتی از ژو انلای، نخستوزیر چین، سؤال شد که در مورد انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ چه فکر میکند، پاسخ داده که «هنوز برای اظهارنظر خیلیزود است». اما شاید این بار دیگر خیلی زود نباشد بگوییم جنگ روسیه و اوکراین به تغییر ژئوپلتیکی و اقتصادی از غرب به شرق سرعت میبخشد. در مرکزایستادنِ چین، حالا اهمیت بیشتری هم پیدا کرده و این کشور باید حکم برقرارکننده تعادل را داشته باشد.
#روزنامه اینترنتی فراز #سایت فراز
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟