*اساسا اگر برخی رسانههای مستقل و منتقد درباره این ردصلاحیتها صحبت نکنند، جامعه اصلا از ردصلاحیتها حتی باخبر نمیشود، دنبال هم نمیکند. پس از وهله نخست این ردصلاحیتها هیچ تکانهای در جامعه ایجاد نمیکند.
*معنی واکنش نشان ندادن جامعه این نیست که اتفاقی در آینده رخ نمیدهد، چرا که این نوع برخوردهای سلبی، مستمسکی برای اعتراضات آینده میشود. اعتراض علیه سیاستها و شیوههای حکمرانی. هرچند جامعه امروز با این ردصلاحیتها کاری ندارد، اما مردم صبر میکنند تا وقت معلوم و این دادهها را ذخیره میکنند برای دورهای که به مستمسک و دلیل نیاز دارند. زمانی که بنا به هر دلیلی یک اتفاق بزرگ اعتراضی در جامعهای رخ میدهد، این تجمعات برای یک اتفاق خاص نیست، بلکه رخدادها بهانه و وسیلهای هستند برای فوران نارضایتیهایی که طی زمانها تلنبار شدهاند.
*در رخدادهای پس از فوت مهسا امینی، فوت این بانوی محترم، نماد و بهانهای شد برای نمایان شدن همه مطالباتی که مردم طی سالها داشتند و به آنها بیتوجهی شده بود. زن، زندگی و آزادی از اینجا زاده شد. حالا چه کسانی در شرایط بحرانی تمام این برخوردهای سلبی را مستمسک قرار میدهند؟ نیروهای سیاسی! نیروهایی که با آمدن به صحنه رقابتهای قانونی میتوانستند به یک رضایت نسبی دست پیدا کنند، اما وقتی حذف میشوند، در شرایط بحران فعال میشوند. در این مرحله است که مدیران کشور و نظام حکمرانی متوجه نمیشود این حجم از نیروی انباشته متراکم از کجا آمده است.
*همانطور که پس از فوت مهسا امینی حاکمیت دچار شوک شده بود که این حجم انبوه از نارضایتیها از کجا آمده است. این حضور به خاطر سالها تلنبار شدن مطالبات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، سبک زندگی و... است؛ بنابراین ردصلاحیتهای امروز هرچند بلافاصله تکانههای بزرگ ایجاد نمیکند، اما لایههای دیگر به حجم سرخوردگیهای قبلی افزوده میشود و منتظر میماند تا در بزنگاهها خود را به سطح برسانند.
*وقتی خالصسازی آغاز میشود، دیگر جایی برای میانجیها باقی نمیماند، در صف نخست تسویهها همین میانجیها قرار دارند. به همین دلیل است که شما میبینید اولین گام در خالصسازیها با اخراج اساتید و فشار به دانشجویان آغاز میشود.
بعد سراغ روشنفکران، فعالان رسانهای و سایر میانجیها میروند. حوزه سیاست حلقههای بعدی این تسویهها را شامل میشود. نظام سیاسی ایران مبتنی بر دوگانه دولت - ملت طراحی شده است. نه بر اساس طبقات اجتماعی، تنوع گروههای اجتماعی و سیاسی و اقلیمی. وقتی یکسانسازی میشود، همه افراد حاضر در قدرت باید خالص شوند، بقیهای وجود ندارد، چه میماند؟ توده میماند و دیگر هیچ...
*ممکن است بتوان میانجیها را حذف کرد، اما یکسانسازی مردم ممکن نیست. اینجاست که ناخودآگاه جمعی جامعه شروع میکند به پردازش دادههای قبلی، رویکردهای سلبی نظام سیاسی، تعارضات میان دولت- ملت و... از اینجا تنازعات آغاز میشود و با آغاز هر تکانهای بحرانهای عمیق شکل میگیرد. سیستم ممکن است یک بار، دوبار، سه بار و... بتواند در برابر این بحرانها مقاومت کند، اما نهایتا در یکی از این تکانهها میشود آنچه نباید بشود. اینجا دیگر میانجیهایی هم وجود ندارند که بتوانند مسیر اصلاح را نمایان کنند.
*تنها کار خطرناک خالصسازان فرو ریختن دموکراسی است. مساله اساسی این رادیکالها فروپاشی دموکراسی در ایران است.
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟