نعیمه عطامنش
بخت یار ما بود که در عصری زندگی کردیم که محمدعلی اسلامی ندوشن میزیست. او در شهریور سال ۱۳۰۳ در روستایی در صد کیلومتری غرب، در این روستای ندوشن، به دنیا آمد. به گفته ی خودش در روستایی دورافتاده و ناآباد که مردم با عسرت زندگی خود را تامین می کردند و با این که هر دو جد او روحانی بودند، هیچ گاه به روحانیت نپرداختند؛ هر چند یکی شیخ الاسلام بود و دیگری با آن که امام جمعه بود، تنها یک روز به عنوان امام جمعه ندوشن زندگی کرد.
برای گذراندن دوره حقوق پس از دوره متوسطه به تهران رفت. اما در همان سالها بود که انتشار مقالهها و ترجمه متون ادبی را آغاز کرد. سپس برای گذراندن دوره حقوق پنج سال به پاریس رفت اما بار دیگر بیشتر از حقوق، به مشغول ادبیات شد و همین علاقه به ادبیات او را به یکی پرکارترین ادیبان معاصر ایران بدل کرد.
نقطه ی تمایز او نسبت به دیگر ادیبان معاصر «رویکرد تاریخی» او نسبت به ادبیات بود و این رویکرد تاریخی او باعث شد او ویژگی ملی گرایی داشته باشد و سال های مداوم از دغدغه «ملی گراییاش» سخن بگوید.
او نگاهی پر شکوه به دوران پیش از اسلام داشت و معتقد بود اسلام با آمدنش به ایران داشت باعث شد این اقتدار پیش از اسلام پاره پاره شود، و اکنون با امدن اسلام دچار تزلزل در هویت شده. حالا ایرانیان بودند که پس از قرنها، حالا باید تلاش کند هویت خود را بازیابد، هویتی که اکنون بعد از سه هزار سال تمدن، با آمدن اسلام تعریفی مبهم دارد.
اما این هویت نه یکبار با امدن اسلام، که چند بار دچار ابهام شد. پس از آمدن اسلام بار دیگر با انقلاب مشروطه و بعد در مواجهه با دنیای مدرن مجبور به تعریف دوباره هویت ملی خود شد.
نگاه ژرف او به تاریخ و ادبیات باعث شد ورود اسلام به ایران را بعد از دوره ی باشکوه پیشین با نگرانی دنبال کند. ایرانیان بعد از آن دوره شکوهمند اکنون با ورود اسلام شهروند درجه ی چندم به حساب میآمدند. آن هم دقیقا در دورهای که کشور آرامش و اقتدار پیشین را نداشت. با این که دیگر قدرت پیشین را نداشتند تلاش کردند یا با شورشهای متمادی یا در کلام به صورت شعر های شعّوبیه و تکیه بر فرهنگ فریاد بزنند: «من زندهام!».
با این که در آن دوره شاهنامه فردوسی و حافظ و فارابی و ابن سینا میزیستند باز نمیتوانستند ملیّت خود را به شیوه پیش از اسلام تعریف کنند. «ایرانیت» مفهومی گنگ و مبهم شده بود. دکتر اسلامی بر این عقیده بود که ایرنیت یک نژاد نیست، یک فرهنگ است و این فرهنگ است که بعد از آمدن اسلام پای میفشارد که زنده بماند. او به قصیده «ایوان مداین» خاقانی استناد می کند و میگوید خاقانی که یک مسلمان واقعی بود، حالا با حسرت به دوران پیش از اسلام نگاه میکند تا نشان دهد این دوگانه اندیشی «ایرانی مآبی» و «عرب مآبی» در آن دوره چه سردرگمی ایجاد کرد بود. او نشان میدهد که در آن دوره تنها باروی دفاعی ایرانیان شعر و عرفان بود.
بعد با آمدن انقلاب صنعتی بار دیگر ایرانیان در برابر «ایرانیّت، اسلامّت و تجدد» دچار کشمکشی جدید شدند، و این تجدد بر تزلزل هویتی آن ها اضافه کرد. تجددی که در ناخواسته «در چنگ اوییم، و از آن خلاصی نداریم، تجدد را در قالب علم می نمایانند و علم را در قالب نان.»
او تنها نقطه اتکای ایرانیان را در برابر این سردرگمی ها و تزلزل ها تنها «فرهنگ» ایرانی میدانست و امید داشت که با تکیه بر این فرهنگ نه در برابر این سه عامل، که در برابر هر عامل جدیدی بتوانیم «ایران» را که تا امروز حفظ کردهایم، زنده نگه داریم. ارزش های آن را بشناسیم و تلاش کنیم اگر عیبی دارد متناسب بار زمانه آن را بازیابی کنیم.
علاقه او به فرهنگ و شعر ایرانی باعث شد که او که در اردیبهشت سال ۱۴۰۱ در کانادا درگذشته بود، به وطن بازگردد تا عاقبت در کنار عطار در نیشابور آرام گیرد.
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟