این ادعا، اما با واکنش مرکز اسناد انقلاب اسلامی روبهرو شده و طبق اطلاعیه این مرکز از اساس کذب است. در واقع «طیب حاج رضایی» هرگز نمیتوانسته مراسم سالگرد ۱۵ خرداد را برگزار کند، چرا که او پنج ماه بعد از این واقعه اعدام شده است. مردی که زندگی پرفرازونشیب و حتی دوگانهای داشت که شخصیت او را متفاوت از همکیشش یعنی «شعبان جعفری» کرده است. «طیب» چگونه از خالکوبی عکس رضاشاه روی بدنش به اعدام در سال ۴۲ به اتهام دست داشتن در واقعه ۱۵ خرداد رسید؟
در این گزارش به این پرسش پاسخ میدهیم.
طیب حاج رضایی، فرزند حسنعلی در ۱۲۸۰ در تهران به دنیا آمد. گویا پدر او اصالتا اهل قزوین یا همدان بوده که به تهران مهاجرت کرده بود و ریاست بوتهفروشیها را بر عهده داشت و کارش تقسیمبندی بوته برای سوخت نانواییها بود. او از نوجوانی وارد بازار ترهبار تهران شد و خیلی زود به مسیر لوطیگری کشیده شد. وقتی از سربازی بازگشت نام او به دلیل دعوا و درگیریهای متعدد به عنوان یک «گردن کلفت» بر سر زبانها افتاد. به طور مثال «طیب» در سال ۱۳۱۶ به اتهام درگیری و زد و خورد با پاسبان شهربانی به دو سال زندان انفرادی محکوم شد. سه سال بعد در ۱۳۱۹ به اتهام نزاع، تحت تعقیب قرار گرفت و به قید کفیل آزاد شد. در سال ۱۳۲۲ طیب به ۵ سال حبس با اعمال شاقه محکوم شد و در سال ۱۳۲۳ به بندرعباس تبعید شد. زندگی طیب به این ترتیب به لوطیگری میگذشت. علی حاج رضایی یکی از دوستان و هممحلههای «طیب» درباره اینکه او چگونه شناخته میشد، میگوید: «به گردن کلفتی میشناختیم؛ نه فقط من. طیب اسم تکی داشت؛ کسی اسمش طیب نبود. هم اسمش قشنگ بود؛ هم هیکلش قشنگ بود؛ هم گردن کلفت بود.»
علاقه «طیب» به رژیم پهلوی از دوران قدرت گرفتن رضاشاه آغاز شد. تا جایی که او صورت رضاشاه را روی شکمش خالکوبی کرد. او خود در این باره گفته: «اوایل دوران پهلوی بود. آن موقع من رضاخان را دوست داشتم. میگفتند آدم خوبیه، مقتدره، با خداست. به مردم کمک میکنه و... من دیده بودم که رضاخان توی محرم میوندار دسته تکیه دولت بود. خلاصه خیلی از رضاخان خوشم اومد. برای همین روی بدنم تصویر سر رضاخان رو خالکوبی کردم». «طیب» حتی تصویر شیروخورشید را هم روی بدن خود خالکوبی کرده بود تا شیفتگی و علاقهاش را به نظام شاهنشاهی نشان دهد. به این ترتیب او در دهه ۲۰ و ۳۰ به عنوان حامی شاه شناخته میشد. این طرفداری در سال ۳۲ و در جریان کودتای ۲۸ مرداد به اوج خود رسید. «طیب» سردسته اوباشی بود که برای طرفداری از کودتا به خیابان آورده شده بودند. بعدها مشخص شد که طیب و شعبان جعفری معروف به «شعبان بیمخ» پولهای هنگفتی نیز برای حمایت از کودتا گرفته بودند. به این ترتیب پس از کودتا طیب و جعفری لقب «تاجبخش» گرفتند و بر قدرت خود افزودند. تاجایی که انحصار واردات برخی اقلام را هم از دولت کودتا گرفتند تا بتوانند ثروتی هم به هم بزنند. اما این قدرت رفتهرفته با سامان گرفتن رژیم شاه در طول دهه ۳۰ شکلی نگرانکننده به خود گرفت. در سال ۱۳۳۹ وقتی رضا، پسر اول محمدرضاشاه در بیمارستان چهارراه مولوی به دنیا آمد، «طیب» محله را چراغانی کرد. «علی حاج رضایی» در این باره میگوید: «طیب خان گردن کلفت بود؛ معروف بود. مثلا هر جا جشنی میشد دولت صداش میکرد؛ مثلا ولیعهد که دنیا اومد، چهارراه مولوی به نام طیب خان طاق نصرت زدن.»
«حاجرضایی» به تدریج به عنوان چهرهای که باید تحت کنترل درآید در دستگاه امنیتی دولت شاه تحت نظر قرار گرفت. اما «طیب» شخصیت چندان مطیعی نداشت و قدرت و جایگاهی که پیدا کرده بود این وضعیت را تشدید میکرد. در این بین اتفاقاتی نیز رخ میداد که باعث اختلاف او با دولت و به ویژه دستگاه امنیتی و تیمسار نصیری شده بود. این اختلافات تا سال ۱۳۴۲ به اوج خود رسید. در آن سالها طیب به آیتالله کاشانی نیز نزدیک شده بود و رفتوآمدهایی با آنها داشت. پیش از خرداد سال ۱۳۴۲، «طیب» اقدام به برگزاری مراسمهای روضهخوانی و سینهزنی در بازار کرد. در گزارش ساواک بعد از دستگیری او به اتهام نقش در واقعه ۱۵ خرداد آمده: «طیب حاج رضایی فرزند حسینعلی، متهم ردیف یک از اول ماه محرم جاری تکیه روضه خوانی در حوالی میدان دایر و هر شب شیخ باقر نهاوندی واعظ در تکیه مزبور به منبر میرفته و ضمن صحبتهای خود به دولت حمله مینموده است. با اینکه کراراً از طرف این ساواک به طیب حاج رضایی تذکر داده شده بود که از دعوت واعظ نامبرده بالا به مجلس عزاداری خود صرف نظر نماید معهذا روز به روز بر صمیمیت خود نسبت به شیخ باقر نهاوندی میافزود. طیب برای متشکل نمودن جمعیت بیشتر و همچنین نشان دادن قدرت وفاداری خود به روحانیون مرتباً از سایر دستجات عزاداری دعوت میکرد که به تکیه او بیایند و حتی گوسفندهای زیادی نیز جلو این قبیل دستهها قربانی نموده است. نامبرده با اینکه شخص متمولی بود به بهانه روضهخوانی مبالغ هنگفتی از بار فروشان عمده میدان جمعآوری نموده و بیشتر این پولها را به طور مخفیانه در راه به ثمر رسیدن خواستههای روحانیون خرج میکرده. ضمناً جلساتی نیز در روزهای قبل از ۱۵ خرداد تشکیل داده و تصمیماتی اتخاذ کردند که آخرین جلسه آن در ساعت ۲۰ روز ۱۴/۳/۴۲ در میدان تشکیل گردید. روی هم رفته طیب حاج رضائی از محرکین اصلی وقایع ۱۵ خرداد ۴۲ میباشد.»
او که از مدتها بیشتر ظن ساواک را برانگیخته بود بلافاصله بعد از ۱۵ خرداد ۴۲ دستگیر شد و در آبان همان سال وقتی که ۵۳ سال داشت در میدان تیر پادگان حشمتیه اعدام شد. بعد از اعدام او بر اساس گزارش مامور ویژه ساواک و طبق اسناد منتشرشده «برخی از مدرسین حوزه علمیه در اعتراض به حکم دادگاه نظامی و اجرای آن، تدریس نکردهاند و اکثر کلاسها تعطیل بودهاست». موتلفه اسلامی نیز در بیانیه تندی طیب را از «دلیرترین فرزندان ایران» میخواند و نسبت به اعدام او واکنش نشان میدهد. با این همه با مرور دقیقتری بر خاطرات شفاهی به نظر میرسد که چندان مشخص نیست «طیب» واقعا جذب نهضت انقلاب اسلامی شده بوده یا در پی اختلافات شخصی با رژیم شاه و دستگاه امنیت، تغییر موضع داده است.
هرچه است «طیب» یکی از شخصیتهای چند وجهی در تاریخ معاصر ایران است که نمیتوان به سادگی او را در گروه خاصی دستهبندی کرد.
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟