در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هرکسی برحسب فکر، گمانی دارد
هرچند بارها در طول نگارش متن به امانتداری خود و تلاش برای عدم جعل و تغییر تاریخ، تاکید میورزد، اما در مقام بیان هستیشناسانه، اثر خود را داستانی مینامد برآمده از تلقیات و مبتنی بر دیدهها و شنیدههای خود. احتمالا بیراه نباشد اگر، ادعا کنیم چنین رفتاری، ناگزیر در نسبت میان فلسفه و تاریخ رخ میدهد. هرکسی برحسب فکر، گمانی را میپرورد و چنگه بر چنته تاریخ میاندازد تا شاهد مثالی بیرون بیاورد. تاریخ بیکرانهای از رخدادهای ریز و درشت، شاذ و یا پرتکرار است که طبیعتا میتواند برای هر گمان ما، ادلهای مهیا نماید. البته این وابسته به نحوی است که ما در برقراری نسبت با تاریخ گذشته، برمیگزینیم. به عقیده نگارنده، ما چهار نحو مواجهه با تاریخ گذشته داریم، «تاریخ بهمثابه امر شکوهمند»، «تاریخ بهمثابه امر آنتیک»، «تاریخ بهمثابه امر نکوهیده» و «تاریخ بهمثابه امر پدیداری».
به نظر میرسد که عمده مواجهات ما با تاریخ، در سه حالت نخست رخ داده است. یعنی یا آنچنان ملیگرایانه به تاریخ ایران نگریستهایم که آن را سراسر شکوه میخوانیم و امروز خود را مدلی چروکیده و پژمرده از تاریخ گذشته بهحساب میآوریم، یا با رویکردهای سنتگرایانه و بنیادگرایانه تلاش برای نفی تمام مدرنیته و بازگشت کامل به سنتهای زیستی گذشته داریم و همچنان زیست گذشته را چونان عتیقهای آنتیک در پستوی ذهنمان نگه داشتهایم، یا برعکس این دو رویکرد، کوشیدهایم با تیغ نقد و حذف بهسراغ تاریخ رفته و به بهانه روشنگری و تفکر نقادانه، سر از سینه مسیر تاریخیمان جدا کرده و امروز و آینده خود را از آن خلاص کنیم. طلایهداران و داعیهداران هرکدام از این نحلههای اندیشگی، مشخص هستند اما نکته آن است که این سهگانه مواجهه با تاریخ، امر «تاریخمندی در ایران» را مورد تهدید قرار میدهد. هرکدام از نظریهپردازان این نحلهها، بهسهم خود، انفصالی میان امروز، گذشته و آینده ایجاد کردهاند و فارغ از اهدافی که داشتهاند، زمینهساز نوعی بیگانگی و الیناسیون نسبت به ایران شدهاند.
تجربه بیش از دو هزار و پانصد سال اندیشهورزی بشر، ثابت کرده است که نیتها نمیتوانند مستندات خوبی برای ارزیابی تلاشهای متفکران و نظریهپردازان تاریخ باشند، بلکه این نوع مواجهه و ادبیات ایشان با مسائل است که مشخص میکند تا چه اندازه در رسیدن به هدف خود موفق بودهاند؛ و الا نه نیت دکارت این بود که تا این حد بشر را متعرض به جهان طبیعت کند و نه نیت کانت آن بود که به اسم آزادی، تفرد را بر جهان حاکم نماید. بر همین اساس نمیتوان بهصرف نیت خیرخواهانه متفکران برای ایران، ایشان را از گزشگری نقد، مصون و دور نگه داشت.
سالهاست که ایران برای متفکران، تبدیل به مساله شده است. دستکم بیش از یک سده و از حوالی سالهای مشروطه این اتفاق افتاده است. اما بهنظر میرسد این تلاشها در ارائه تصویری واضح یا حداقل کماعوجاج از ایران ناموفق بودهاند. ادعای این نوشتار آن است که میتوان با رویکرد پدیداری، این نقیصه را کنار گذاشت. نخستین گام برای رسیدن به این تصویر پدیداری، تغییر ادات پرسشی است: پرسش ما بهجای «ایران چیست؟» باید به «ایران کجاست؟» تغییر کند. کجاستی، یک نیاندیشیده شده است و برای توصیف یک مکان مورد استفاده قرار میگیرد. ایران یک کشور و یک مکان است و ما بهعنوان جامعه ایران، در این مکان حضور داریم، بهتعبیر هایدگری ما در-ایران-بودن داریم و بهواسطه ایران است که مکانمند شدهایم و اکنون باید با طرح پرسش از پدیدار ایران، خود را تاریخمند نماییم. نگاه پدیداری به تاریخ ایران یعنی ایران را در دل تاریخ گذشته نبینیم. تاریخ ایران همین روزگاریست که درحال سپری کردن آن هستیم، همان تصویری است که از آینده آن متصور هستیم. تصویر پدیداری این فرصت را به ما خواهد داد تا به جای گیر کردن در گذشته و یا دلکندن از گذشته ایران، «تاریخمندانه» بیندیشیم، و تلاش کنیم برای آینده ایران، روایتی را فراهم بیاوریم که ما را به گذشته خود متصل میکند و اصطلاحا، گذشته را نزد امروزمان میآورد و نه اینکه گذشته را امری حسرتبرانگیز و تمامشده بیانگارد.
پرسش کجاستی از ایران و طرح ایرانراه، بهنوعی ساخت یک روایت فلسفی از ایران است برای درک بهتر از اندیشه سیاسی ایران. ایرانراه، یک روایت برآمده از تاریخمندی ایران است. شاید این واژه یا این تعبیر پیشتر در ادبیات سیاسی ما وجود نداشته است، اما بنا بر آن است تا نشان دهیم، مسیر تاریخمندی ما به ایرانراه رسیده، و حالا میتوان از زاویه دید ایرانراهی به تاریخ ایران نگریست. در طول این بیش از یک سده توجه به مساله ایران، رویکردی در گفتمان اندیشمندان ما حاکم بوده است که عمدتا ایران را شهری یا پولیسی میدیده فلذا روایتهای انفصالی از ایران ساخته و مسیر تاریخمندی را مسدود نموده است.
به منظور توضیح بیشتر لازم است که اشاره کنم، راه و شهر بهعنوان دو پارادایم در اندیشه سیاسی مورد استفاده قرار گرفتهاند. البته استفاده از «پارادایم شهر» یا «پارادایم راه»، محصول ابتکار نگارنده و به نوعی جعل دو مفهوم جدید به حساب میآید اما این شیوه پرداخت در اندیشمندانی چون هگل یا اشمیت نیز مسبوق به سابقه است. آنها نیز با جعل دوگانهای از «خشکی» و «دریا»، تلاش داشتهاند تا توضیحی جهت نظریه خود درباره افتراق اروپا و سایر قارهها یا تبیین تفاوت کشورها با یکدیگر ایجاد نمایند. در این نوشتار تلاش میشود تا به پارادایم راه بپردازیم.
راه بهعنوان یک پارادایم، شاخصههایی دارد. اهمیت این شاخصهها آنجایی نمایان میشود که اگر کجاستی یک کشور را راه بدانیم، آنگاه باید تجلی این شاخصهها را در اصلیترین امور سیاستگذارانه و قانونگذارانه آن کشور شاهد باشیم. در غیر این صورت، آن کشور دچار سردرگمی خواهد بود.
نخستین شاخصه راه که شاید برجستهترین ویژگی آن نیز باشد، در-میانه-بودن است. راه چیزی است در میانه. عظمت راه در این است که نه مبدا است و نه مقصد، عظیمتر است زمانیکه مسیر مبدا و مقصد هم نباشد. به این معنا، راه یک مکان بهحساب میآید و در-راه-بودن نوعی مکانمندی است.
دومین شاخصه راه، استمرار است. راه فینفسه استمرار دارد، بدون پایان پیشمیرود، مگر مثلا شهری آن را منقطع سازد.
سومین شاخصه راه، انتظار است. احتمالا این ویژگی را بتوان بدون توضیح و با شهودی معرفتشناسانه درک نمود. چراکه نسبت و تناسبی وثیق میان راه و انتظار وجود دارد. راه هستیاش بهگونهای است که انتظار را در دل ما شکوفا میکند.
چهارمین شاخصه راه، بیمرزی است. از آنجا که راه استمرار دارد، قاعدتا مرزی نیز ندارد. آنانی که در راه هستند، همگان در راهماندگانی بهحساب میآیند که تفاوت کیفی معنا دار و چشمگیری با یکدیگر ندارند.
پنجمین شاخصه راه بهمثابه پارادایم، ترابط است. ترابط یعنی ارتباط دوسویه. تنها راه است که قابلیت رفت و برگشت را دارد، لذا میتواند متضمن مفهوم ترابط نیز باشد.
روایتهای ناصوابی که این سالها از ایران شده، تقریبا در تضاد و یا مغایرت با این ویژگیها و شاخصهها بودهاند و عملا امکانات کجاستی ایران را نادیده انگاشته است. ضرورت اینکه باید به جای چیستی، از کجاستی ایران بپرسیم، دقیقا ناظر بر همین نکته است. پاسخ به چیستی یعنی تحمیل نظر اندیشمند بر ایران، اندیشمندی که محققانه بر تاریخ، سیاست یا اقتصاد کشوری دیگر پژوهش کرده و یا در آن زیسته است و حالا خیرخواهانه قصد پیادهسازی همان الگوها را در ایران دارد، بدون در نظر گرفتن کجاستی ایران. پرسش کجاستی یعنی فراهم آوردن فرصتی برای آنکه خود این مکان (ایران) به ما پاسخ دهد. در این یک سده گذشته ما عمدتا تلاش کردیم تا با تحمیل پاسخها، ایران را به جایی دیگر تشبیه و تبدیل کنیم. در مقطعی خواستیم، ایران را تبدیل به فرنگ کنیم، بعدها قصد کردیم از ایران بریتانیا یا شوروی بسازیم، در روزگاری متاخر هم اسب ایران را برای آلمان یا ژاپن شدن زین کردهایم. جالب آنکه با وجود تمام شکستها همچنان دست از سر این روش برنداشتهایم و حالا برای سنگاپور و دوبیسازی از ایران تلاش میکنیم. اینها یعنی بر مدار پرسش چیستی، تصمیم میگیریم و نه کجاستی. نکته قابلتوجهتر اینکه در هرکدام از این پروژههای شبیهسازی، ایران در حال از دست دادن امکانات و ظرفیتهای خود است. چراکه شنیده نمیشود.
ایران سالهاست در حال فریاد زدن است. پدیدار ایران دهههاست که نارضایتی خود را فاش، میگوید. اقلیم ایران به سوی خشکی میرود، ایران در نقشه تجارت جهانی نیست و مهمتر از همه، جامعه ایران تمایلی به در-ایران-بودن ندارند. این یعنی ایران، کاغذینجامه به خوناب شسته است، اما آیا عَلَم دادی هست؟
پرسش کجاستی یعنی بازگشت به مکان ایران: راه! ایران، راه است، شهر نیست. تفاسیر و روایتهای شهری یا پولیسی ایران را در موقعیتی قرار داده است که هیچ امکان و مزیتی در آن ندارد. اقلیم ایران به سوی خشکی میرود، زیرا ایران را تولیدکننده معرفی کردهایم و خود را حلقه نخست زنجیره تامین میدانیم. بر همین اساس است که کشاورزی میکنیم و فولاد میسازیم! در تجارت جهانی نیستیم چرا که از همسایگان خود، روایتهایی خصمانه ساخته و تلاش میکنیم آنها را از دور و بر خود بتارانیم. یکی را سوسمارخوار و دیگری را غلام معرفی کردهایم. یکی را توطئهگر و دیگری را تجزیهگرا معرفی میکنیم. از ایشان میترسیم، با آنها کار نمیکنیم و سپس از حذف شدن مینالیم. پر واضح است که مردمان این دیار، چنین ایران «تکینِ نحیفی» را نمیخواهند و از آن خارج میشوند.
نکته آن است که این صرفا محصول کار حکمرانان ما نبوده. اتفاقا نقش اساسی را روایتگران ایران داشتهاند. آنان که کوشیدهاند ایران را فارغ و جدا از انیران تفسیر کنند. حال آنکه این رویکردها مربوط به ناسیونالیسم پولیسی و از برای مکان شهر است و نه راه. راه، بیمرز است، راه، در-میانه-بودن دارد، نمیتواند میان خود و دیگریاش دیوار بکشد و توقع راه ماندن داشته باشد. راه، بهعنوان یک مفهوم، ترابط دارد، رفت و برگشت دارد، مسیر یکطرفه، راه بهحساب نمیآید. نادیده گرفتن این واقعیت، استمرار هویتی ایران را به خطر میاندازد. هویت در ایران را نمیتوان سلبی تعریف نمود. صرف اینکه ایرانی، ترک نیست یا عرب نیست، نمیتواند استمرار هویتی ما را رقم بزند، اتفاقا از جایی به بعد به یکپارچگی و نظم زیستی مردمان این منطقه آسیب میزند و زمینهساز از بین رفتن هویت میشوند. کاری که ناسیونالیستها در ایران انجام میدهند دقیقا همان کاری است که جهانوطنیها انجام میدهند. با تاکید عرض میکنم که طابق نعل به نعل همان کار است. لذاست که بیان کردم، نیت متفکران مهم نیست، چراکه ممکن است خیرخواهانهترین نیتها فاجعهبارترین نتایج را بههمراه داشته باشند.
ما نمیتوانیم با عبارتهای پرطمطراق و متکبرانه میان ایران و انیران فاصله و دیوار بیاندازیم و سپس از تعامل با جهان سخن کنیم. پیششرط تعامل با جهان، ترابط با همسایگان است، این ترابط چیزی است که در عمل و در میان جوامع حاضر در منطقه در حال انجام است، اما منازعات اندیشگی نوخاستها، اجازه شکوفایی کامل آن را نمیدهد.
نباید گمان ببریم که این حجم از مشکلات سیاسی، اقلیمی و حتی اقتصادی که امروز با آنها دست و پنجه نرم میکنیم، زاییده خطاهای محاسباتی و دستکم گرفتن علوم تجربی نوین است. اتفاقا ما در برخی از بخشها بهقدری بیاعتنا به علوم انسانی بوده و شور علمگرایی و نگاه فنی را درآوردهایم که احتمالا در کمتر کشوری بتوان چنین حالتی را یافت. اما اگر روشهای فنی هم برای ما پاسخگو نیستند، دلیلش آن است که ما روایت معوج و تاری از کجاستی ایران ارائه میدهیم. اینکه ما فولاد میسازیم را متناظر با آن بدانید که ما سالهاست در روایتمان از ایران، میخواهیم ایران را کشور اولینها معرفی کنیم. همه چیز در ایران شکل گرفته است، ایرانیها مبتکر بسیاری از اتفاقات جهان بودهاند و روایاتی از این دست؛ این یعنی ما دیگر در-میانه نباشیم، بلکه بهسراغ صنایع سنگینی برویم که در ابتدای زنجیره تامین قرار دارند. یا اگر حاکمان ما شجاعت لازم برای تصمیمگیری ندارند را متناظر با روایتهایی بدانیم که ایران را هماره بهعنوان سرزمینی مورد تاراج و حمله معرفی میکند. سرزمینی که همیشه تکین بوده و در اطرافش دشمنان پلید و دندانتیز کرده، آماده دریدنش هستند.
چنین روایتی، چه بلایی بر سر شجاعت تصمیمگیری خواهد آورد؟ و یا مهاجرتهای فزاینده مردمان این دیار را را متناظر با این بدانیم، که ایران باید آلمان میبود، اما نیست؛ حتی ژاپن هم نیست. حالا حتی دوبی هم نیست، پس چقدر ذلیل شده است. ایران بودن ایران، دیگر هیچ جذابیتی ندارد، هیچ خریداری ندارد، همه از او بیزار هستند، مشخصا با آن وداع میکنند و از او فراری میشوند.
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟