«چند وقت پیش سوار تاکسی بودم. راننده که سن و سالی ازش گذشته بود، اول نگاهی به قیافهام انداخت و بعد سر تا پایم را برانداز کرد و گفت: تو همون زیدآبادی هستی که توی صفحه آخر همشهری هر روز مینوشت؟!» اگر احمدآقا اینها را خودش با لهجه شیرین سیرجانی برایت تعریف کند، ناگهان از عصر پرهیاهوی شبکههای اجتماعی و جامعه «هشتگزده» پرت میشوی به دوران روزنامهنگاری کاغذی و بوی مرکبِ چاپ و کاغذ. روزگاری که برای روزنامهنگار شدن، داشتن یک یا چند حساب پرفالوور در این و آن شبکه اجتماعی کافی نبود و آدمها با کم و زیاد شدن تعداد لایکهایشان، چاق و لاغر نمیشدند. روزگاری که برای اظهار نظر در یک موضوع، علاوه بر بسیار خواندن، ناگزیر باید خاک تحریریه میخوردی و از هفتخوان میگذشتی. احمد زیدآبادی از نسل ماموتهای رو به انقراض روزنامهنگار است که سالهاست مجال نوشتن در روزنامه ندارد. با این همه چنان فروتنانه از خود سخن میگوید که بعید است یکبار با او همکلام شوی اما شیفتهاش نشوی. در یکی از آخرین روزهای سال رو به احتضار ۹۹ به «فراز» آمد و با ما از دیدگاهها و دغدغههایش سخن گفت. شاید بخشی از آنچه میگوید به مذاق برخی خوش نیاید اما دستکم شایسته شنیدن و بیش از آن فکر کردن است…
این گفتوگو در ۲ بخش منتشر شده است.