اتان یانگ
چین رژیمی وحشی و تمامیتخواه است. با جاهطلبیهای رهبری که در صدد است ایدئولوژیهای مقتدرانه خود را به کشورهای دیگر صادر کند. این کشور در حال حاضر به کار پاکسازی قومی و نسلکشی مرزی مشغول است، و در عینحال مردم سراسر دنیا را به سکوت وامیدارد. ارتش چین حالا به شکل گستردهای مدرن شده است و این در حالیست که ح.ک.چ نیز به اعمال تهاجمی خود در سرتاسر آسیا ادامه میدهد. اختلافات میان امریکا و چین دیگر نمیتواند شدیدتر از زمانی باشد که آخرین دور مذاکرات را با هم داشتند. در آن گفتگو هر دو کشور از واژگان تهاجمی استفاده کردند و دو دیدگاه کاملاً متفاوت را در جهان بسط دادند.
البته پرسش کنونی این است که آیا در حال حاضر در جنگ سرد با چین هستیم یا در آینده به چنین جنگی با چین ورود خواهیم کرد یا نه؟ تصور چنین موضوعی هم میتواند خطرناک باشد. و خوشبختانه با دورنمایی که داریم، قاعدتاً با اطمینان میشود گفت امریکا دنبال چنین هدفی نیست. با این حال، سیاستمداران باید از حرارت روابط میان چین و امریکا کاسته و از هرگونه تلاشی برای اجرای تاکتیکهایی با سبک جنگ سرد بپرهیزند.
تفاوتی که میان جنگ سرد و رقابت وجود دارد
روش صحیح برای توضیح روابط آمریکا و چین، از جمله رقابتهای بزرگ برای نفوذ جهانیست. ایالاتمتحده تمایل دارد از نظمی دفاع کند که مبتنی بر قواعد حقوق بشر، لیبرالدموکراسی و تجارت آزادند. چینیها سعی در براندازی این هدف با الگوی همکاری میان دولتها دارند. الگویی که از ارزشهای جهانیِ قانونمبنا اجتناب داشته و نوعی سوبژکتیویسم (درونگرایی، ذهنگرایی) سیاسی را دنبال میکند. تمام سیستمهای سیاسی، از نسلکشترین تا خیرخواهانهترینشان باید مورد احترام باشند و کشورها تنها باید بر زمینههایی تمرکز کنند که در آنها وفاق و اشتراک دارند. هر دو سیستم را میتوان هم بر مبنای ارزشهای ایدئولوژیک و هم براساس منافع شخصی درک کرد.
در حالت کلی میتوان سیستم چینی را نوعی ایمنسازی جهانی جهت اقتدارگرایی تلقی کرد؛ این موضوع به ویژه در مورد دولت این کشور به خوبی صادق است، چرا که کشورها را نسبت به اظهارنظر در باب بیعدالتی جهانی دلسرد میکند. گرچه چینیها مایلند این سیستم تا حد امکان منافع مختلف را در برگیرد، اما قاعدتاً آنها منافع شخصی خود را در اولویت قرار میدهند؛ چون قدرت غالباند. چنین برخوردی را در رویکردهای ایالاتمتحده در رفتارهای ریاکارانهاش هم میتوان دید. این موضوع را میتوان در تمایلات بلندپروازانه چین برای بازگشت به شکوه شاهنشاهی سابقش هم مشاهده کرد. امپراتوریای که نهتنها همسایگانش را فتح میکرد، بلکه همهشان را به شکل دولتهای وابسته مطیعی درمیآورد که مرکزیت همگیشان چین بود.
بنابراین قطعاً رقابتی که میان ماست، بر سر نفوذ جهانیست و نه جنگ سرد. مشخصهی جنگ سرد، تمایل به نابودی و محو حریف است. شاخصهای که یقیناً ارتباط ایالاتمتحده و اتحاد جماهیر شوروی را در نیمه دوم قرن بیستم مشخص میکرد، اما در مورد آنچه اکنون میان ایالاتمتحده و چین وجود دارد، صدق نمیکند.
ملوین لفلر، پروفسور بازنشسته تاریخ از دانشگاه ویرجینیا، توضیح میدهد که تفاوتهای آشکاری در رقابتهای کنونی امریکا و چین وجود دارد. وی خاطرنشان میکند که جنگ سرد میان ایالاتمتحده و اتحاد جماهیر شوروی، به وضوح برآمده از تمایل به جنگ است؛ تمایلی که اراده کافی برای پیگیری آن وجود نداشته است. رقابت دو سوی نبرد بر سر داراییهای استراتژیک بود. آنها حتی جهت جلوگیری از گسترش کمونیسم یا سرمایهداری به ترتیب در جنگهای نیابتی نیز شرکت میکردند. هر دو طرف آرزوشان حذف شیوه زندگی طرف دیگر بود. و تنها چیزهایی که مانع میشد به طور جدی در این راه گام بردارند، از یکسو، خستگی مانده از جنگ جهانی دوم بود و از سوی دیگر توسعه زرادخانههای قدرتمند هستهای.
ایالاتمتحده و اتحاد جماهیر شوروی، دشمنان سرسختی بودند که مشارکت اقتصادی و فرهنگی چندانی میانشان وجود نداشت. به علاوه اتحاد جماهیر شوروی، در نسبتِ بهمراتب کمتری با سیستم جهانی ادغام داشت؛ و این در حالی بود که چینیها، از نزدیک بخشی از تجارت جهانی، مسافرتها و مؤسسات بودهاند. چین و ایالاتمتحده شرکای تجاری نزدیکی هستند و پکن سومین شریک تجاری بزرگ ما و همچنین تأمینکننده اصلی ما برای واردات است. تا ماه مه ۲۰۲۱، چین در کنار ژاپن، دومین بدهی امریکا را در اختیار دارد. سه مورد بعدی، بریتانیا، ایرلند و لوگزامبورگ هستند؛ کشورهایی که دوست محسوب میشوند. به علاوه چین اساساً پول داخلی خود را به دلار امریکا گره زده است. که مزایای زیادی هم برایش داشته. در توضیح اینوستوپدیا آمده است: «یک یوان وابسته به دلار، به کاهش هزینه صادرات چین کمک میکند. که به باور دولت چین به تقویت آن در بازارهای بینالمللی منتج میشود. این امر همچنین خواهد توانست قدرت خرید درآمدگران چینی را کاهش دهد.»
گرچه بسیاری معتقدند که این موضوع میتواند باعث شود چین به امریکا نفوذ پیدا کند، اما واقعیت این است که اقتصادهای ما وابستهتر از این حرفها هستند. هر دو کشور به لحاظ اقتصادی به یکدیگر محتاجند و حتی اگر چینیها بخواند در جنگ اقتصادی، بدهی امریکا را بفروشند، پیامدهایش قابلتوجه خواهند بود. کمکهای خارجی ایالاتمتحده به چین نیز موضوع قابل توجهیست. زیرا دولت ترامپ ۱۷.۸ تن تجهیزات پزشکی را برای کمک به همهگیری کووید۱۹ به سوی چین گسیل داشته است. چین نیز کمکهای بشردوستانه خود را در نواحی جنوبی مانند افریقا افزایش داده است.
مطابق یادداشت مرکز مطالعات استراتژیک و بینالمللی (CSIS): «وزارت دفاع امریکا اخیراً اعلام کرده است در صورتی که چین به هنجارهای بینالمللی پایبند بوده و شفاف عمل کند، سرمایهگذاریها و عملکردهای گسترده این کشور خواهند توانست در افریقا مفید و خوشایند باشند.» چین نه یک دشمن، بلکه رقیبیست برای رهبری و اعتبار جهانی. دو ملت در بسیاری از مسائل، مانند اعضای مسئول جامعه بینالملل همکاری داشتهاند. ما اختلافات خود را داریم؛ خواه رقابت بر سر نفوذ جهانی باشد و خواه اختلاف بر سر نقض حقوق بشری داخلی چین در سینکیانگ و هنگکنگ. ما باید به عقبنشینی در آن مناطق ادامه بدهیم. با این حال، برخورد با این جنگ، بهمانند جنگ سرد که جداسازی کامل و تمرکز برای حفظ بقا را شامل میشود، نهفقط زودرس، بلکه بسیار خطرناک است.
لفلر مینویسد: «امریکاییها نباید رقابت ذاتی قدرت منطقهای چین و افزایش قدرت جهانی را نادیده بگیرند. اما ایالاتمتحده در عینحال باید به دنبال اجتناب از دوران بیاعتمادی باشد؛ که بیاعتمادی نتیجهای جز شکست دو طرف نخواهد داشت.»
چگونه به سوی رقابت برویم؟
هال براندز، استاد هنری برجسته کیسنگر در کالج جان هاپکینز، به همراه جیک سالیوان، مشاور امنیت ملی رئیسجمهور بایدن مینویسد: چین دو راه اساسی برای هژمونی جهانی دارد. روش اول مرسومترین رویکرد است که شباهت بسیاری نیز به مسیری دارد که ایالاتمتحده در جهت کسب ابرقدرتی جهانی در پیش گرفته است. چین در این روش با تقویت حوزه نفوذ آسیایی خود از آن به عنوان سکوی پرشی برای ورود به سایر نقاط جهان استفاده میکند. پکن در حال حاضر این هدف را با مدرنسازی ارتش خود و استقرارسازی خویش در مقام سلطان اقتصادی و نظامی غالب در آسیا دنبال میکند. و به احتمال زیاد تسخیر نظامی تایوان نیز یکی از مهمترین مراحل این استراتژی خواهد بود.
رویکرد دوم تنها رقابت را برای هژمونی جهانی مبنا قرار میدهد. که شامل افزایش اهمیت اقتصادی این کشور در سراسر جهان و مشارکت در نهادهای بینالمللی است. اگر پکن بتواند جایگاه خود را به عنوان جایگزین ایالاتمتحده و در عینحال، معتبرترین و ترسناکترین کشور تثبیت کند، در موقعیتی قرار خواهد گرفت که اراده لازم را برای تغییر شکل نظم جهانی خواهد داشت.
در حال حاضر به نظر میرسد که چین هر دو استراتژی را تؤامان دنبال میکند.
پروفسور لفلر اعتقاد دارد که این رفتار بیشتر حالات عقلانی دارد، تا آنکه برنامه صریحی باشد برای تسخیر جهان. علاوه بر این، به راحتی میتوان این تهدید دو سویه را از راههای مسالمتآمیز مورد مقابله قرار داد. اول اینکه، گرچه چین قصد دارد در آسیا حوزه نفوذش را تقویت کند، اما گفتنش بسیار سادهتر از عمل به آن است. تقریباً تمام قدرتهای اصلی هند و اقیانوسیه با اهداف توسعهطلبانه چین به شدت مخالفند. کشورهایی مانند ژاپن، که رقیب تاریخی چین محسوب میشوند، حالا با قاطعیت بیشتری در حال تسلیح نیروهاشان هستند. هند نیز به عنوان یک قدرت منطقهای رو به رشد، و کشوری که به طور بالقوه رقیب چین محسوب میشود، به صورت فزایندهای در حال همسو کردن خود با ایالاتمتحده و منافع این کشور است. بعد از آن هم کشورهایی نظیر کره جنوبی و استرالیا هستند که هم قدرت نظامیشان بالاست و هم قدرت اقتصادی قابل ذکری دارند. دو کشوری که هر دو در مورد چین بدگمان هستند.
علاوه بر تمام اینها، برخلاف اتحاد جماهیر شوروی که یک آموزه کمونیستی ایدئولوژیکی خالص و اغواکننده صادر میکند، بخش عمده دنیا چینیها را مستبد و تکرو میدانند. جز معدود دیکتاتوریهای جهانی موجود، در اغلبنقاط دنیا رغبت چندانی برای اتخاذ مدل سیاسی چین وجود ندارد. در کشورهای غربی هیچ گروه حمایتی خرابکار و قدرتمندی وجود ندارد که به عادت سوسیالیسم سنتی از «سوسیالیسمی با ویژگیهای چینی» پشتیبانی کند. چین چنانچه بخواهد نظام استبدادیاش را حفظ کند، با نبرد سختی در صحنه جهانی مواجه خواهد بود.
چین میتواند از روش ایالاتمتحده استفاده کند. امریکا مدل سیاسی جذاب و مورد احترامی دارد. کشوری که ابتدا اقدام به بازگیری حیثیتی کرده است که به تبع مسائل داخلی و جنگطلبیهای سالهای اخیر از دستش داده بود. به علاوه برای حفظ نفوذ و ایجاد ائتلافهای قوی مقاومتی در برابر نفوذ منفی چین، باید با دیپلماسی و تجارت و همکاری با شرکای مختلف جهانی وارد عمل شد. ایالاتمتحده رویکرد دیگری نیز میتواند در پیش بگیرد؛ اینکه در زمینههای مشترک نظیر تروریسم، دزدیهای دریایی، تغییرات آبوهوایی و بازگرداندن روابط اقتصادی مثمرثمر، همکاری مؤثری با چین داشته باشد. هدف غایی این است که به دنیا ثابت کنیم ایالاتمتحده کماکان قدرتیست مثل آنچه که پیشتر بود. ایالاتمتحده سمبل برتری در عین آزادی اجتماعی است. و با آوردن نمونههای مختلف نشان دهیم که به نفع جهانیان است که بیشتر پیرو واشنگتن باشند تا پکن.
چنین راهبردی این واقعیت را فهمیده است که امریکا، در نبرد وجودی تا سرحدمرگ، با هیچ کجای دنیا نیست. بلکه هدف ایالاتمتحده صرفاً دستیابی مجدد به اهرم رهبری جهان است. اهداف چین هم لزوماً با حذف ایالاتمتحده یا ایدئولوژیهای این کشور به دست نمیآیند. چالشها و مشکلاتی جدی در پیش است. چون در صورتی که چین به قدرت غالب جهانی تبدیل شود، شرایط قطعاً بدتر خواهد شد و مشکلات بزرگتری انتظار دنیا را میکشند. با این حال پیروزشدن در رقابت بزرگِ «کدام کشور قدرت بزرگ جهان است» مستلزم اتخاذ رویکردیست به مراتب متفاوتتر از آنچه برای پیروزی در جنگ سرد لازم است. خلاصه اینکه اشتباه فجیعیست که فکر کنیم هیچ تفاوتی میان رویکردهای مستلزم این دو پیروزی وجود ندارد.
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟