کلیفورد اف. تایس
ما باید ماهها پیش مأموریت را خصوصیسازی میکردیم. یعنی از یک ارتش اشغال معمولی آن را به عملیاتی پنهان با هدف تأمین امنیت تبدیل میکردیم. این یک پروژه صد ساله است و نمیتوان هیچ رژیمی را به مدت طولانی در چارچوبش مستقر کرد. برای این کار، حتی بیست سال هم زمان بسیاری طولانیای بوده. مدتی پیش، من به تجربه شرکت چای هند شرقی بریتانیا در شبه قاره هند اشاره کردم تا توضیح دهم چه عواملی میتوانند در ایجاد ملت افغانستان دخیل باشند.
مداخله ایالاتمتحده در افغانستان برمیگردد به پیش از حمله شوروی در سال ۱۹۷۹. در آن زمان ما و پاکستان داشتیم از دولت مستقر در کابل حمایت میکردیم. به جای آنکه بگویم افغانستان، میگویم «دولت مستقر در کابل» تا نشان دهم که این دو مفهوم یکسانی ندارند. ما به طور ویژه به قبایل همسو با دولتی که ازش یاد کردم، سلاح و آموزش دادیم.
ما به دنبال حمله شوروی و استقرار دولت دستنشانده این کشور در کابل، از مجاهدین حمایت کردیم. «مجاهدین» را باید به عنوان اصطلاحی گسترده بشناسیم که به مقاومت اسلامی اطلاق دارد. این واژه به هیچ گروه خاصی اشاره ندارد و به صورت یکسان هر گروهی را توصیف میکند که هیلاری کلینتون در جنگ داخلی سوریه ازشان حمایت کرده است؛ القاعده، داعش و اتحاد شمال (آنها خود را جبهه اسلامی برای نجات افغانستان مینامند؛ همانطور که ما نیز خطابشان میکنیم). مجاهدین زمانی که کنارمان بایستند بهشان میگوییم «مبارز آزادی» و وقتی مقابلمان باشند «تروریست» مینامیمشان. حالا که طالبان تازه دست به تصرف کابل زده است، این تازهمؤسسان را مبارزان آزادی مینامیم.
با بازگشت به دوران اشغال شوروی، دولت کارتر به مجاهدین تنها در حد محدودی امدادرسانی کرد. دولت ریگان ازین فراتر رفت. در سال ۱۹۸۶ کمکهای او شامل موشکهای ضدهوایی نیز بود. ضررهای وام در افغانستان و وخامت اوضاع سیاسی و اقتصادی در داخل، به خروج شوروی منتهی گردید. خروجی که در توافقی در ژنو در سال ۱۹۸۸ میان شوروی، ایالاتمتحده، پاکستان و دولت آشتی ملی در افغانستان به یادگار ماند.
دولت آشتی ملی مدت زیادی دوام نیاورد. در سال ۱۹۹۶، طالبان این دولت را سرنگون کردند و یک دولت بنیادگرای اسلامی بنا نهادند. دولتی که تروریستی بود و ورای توافقات نرم و قابل قبول قرار داشت. نکته قابل توجه این است که این حکومت طالبان نه فقط مردم افغانستان را ترور کرد، بلکه تروریستهای اسلامی بینالمللی را نیز در پناه خود قرار داد؛ که مهمترین آنها اسامه بنلادن بود. بنابراین ما در پی حملاتی که در سال ۲۰۰۱ به کشورمان انجام دادند، به حمله متقابل اندیشیدیم. ما با بمبافکنهای B-۵۲ به طالبان و ارتش نه چندان مخفی پاکستان حمله کرده و شکستشان دادیم.
هواپیماهای B-۵۲ به راحتی بالای سر اوج گرفته و لابهلای ابرها از دید مخفی میشدند. سپس با هدایت نیروهای زمینی عملیات ویژه که در اتحاد شوروی مستقر بودند، B-۵۲ بمبهاشان را رها کردند. اتفاقی که برای رزمندگان اتحاد شمال افتاد این بود که ارتش ترکیبی طالبان و پاکستان در ابری از دود و پس از آن صدای رعدوبرق قرار گرفتند. با ناپدید شدن دود، دیگر خبری از ارتش ترکیبی دشمن نبود. رزمندگان به پا خواسته و فریاد «الله اکبر!» سر دادند: لازم است اضافه کنم که نیروی هوایی ایالاتمتحده آنقدرها هم ضعیف و دونپایه نیست!
ابتدا ما دولت دستنشاندهای در کابل روی کار آوردیم که حتی سعی نداشت بر کشور حکمرانی کند. قبایل مختلف هر کدام بر مناطق خودشان حکومت میکردند. متحدان ناتو مثل ترکیه، به نوبت در کابل «نگهبان» استقرار میدادند و نیروهای ما نیز حومهها را در جستجوی افرادی که حق برخورد با آنها را داشتیم جستجو میکردند.
پس از آن بود که فردی در دولت جورج دبلیو بوش به این نتیجه رسید که ما میتوانیم «دستاورد بزرگ» خود را در افغانستان و عراق تکرار نماییم. همانطور که افغانستان را نیز به دولتی دموکراتیک تبدیل کرده بودیم که توان دفاع از خود را هم داشتند (با نگاهی به گذشته حالا میفهمم ما هیچوقت موفق به انجام این کار نشدهایم). ما عراق را به دموکراسیای تبدیل میکنیم که قابلیت دفاع از خود داشته باشد! اینها برنامههایی بودند که در زمان دولت بوش تنظیم شده و مورد بازبینی، اصلاح و تصویب قرار گرفتند و سپس رئیسجمهور اوباما مدیریتشان را به عهده گرفت.
از نگاه بوش و نومحافظهکاران، دموکراسی، مردم را «دگرگون» میکند. و خدمات دیگری نظیر پلها و مدارس و بیمارستانها نیز به عنوان مکمل به این دگرگونی بیشتر نیز دامن میزنند. هر چه بیشتر به این افراد خدمت کنیم، سپاسگزارترشان کردهایم. ما قصدمان این بود که با کمترین هزینه، ذهن و قلب آدمها را تصاحب کنیم. اما نمیدانستیم که در واقع قضیه برعکس این است. این امکان وجود ندارد که همیشه بتوان خدمات رایگان به دیگران ارائه داد. در حالی که کمکرسانی در شرایطی خاص، لازم و ضروری است، اما تداوم روند توزیع اقلام رایگان، حالت شکرگزاری را در افراد به نفرت و بخل و حسادت میکشاند.
حالا میگویم که این «آزادی» است که مردم را دگرگون میکند، نه دموکراسی. مردم با آزادی میتوانند به پیوندهای موجود میان «اخلاق» و «موفقیت» آگاهی یابند. مردم با کمک آزادی میتوانند ببینند که کنترل کار و زندگی خودشان را به دست آورده و از موهبت حیاتی سالمتر و شادتر و پربارتر بهرهمند شدهاند. اما با دموکراسی تنها میتوانند خودشان را گول بزنند که توانستهاند آزادانه به چیزهایی که خواستهاند رأی بدهند.
ما با برنامه بوش/اوباما، ارتش خود را در افغانستان استقرار داده و تقویت کردیم و به سرعت عملیاتمان را ادامه بخشیدیم. اما وضع به جایی رسید که پرسنل فعال ما به وضعیت اسفناکی دچار شدند و ما ناچار شدیم از گارد ملی درخواست استقرار مجدد به عمل آوریم. «جنگ طولانی» برای جمع کثیری (همانطور که دخالت طولانیمدت ما در منطقه هم ثابت کرد) میهنپرستی را در جایگاهی فراتر از نقطه شکست قرار داد. این خشمی است که در فیلم امریکایی تک تیرانداز کلینت ایستوود و در موزیک «از میان در عبور کن» (مدیسون رایزینگ) منعکس شده است.
این ایده که افغانستان را به دموکراسیای تبدیل خواهیم کرد که قابلیت دفاع از خود را داشته باشد، ایده بسیار مضحکی بود. کسانی که ادعا کرده بودند قادر به عملیکردن چنین تحولی هستند، تنها چیزی که نشان دادند این بود که هیچ دانشی از آزادی و حاکمیت قانون ندارند.
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟