مشکل اینجاست که مسائل دفاعی بخش چندان قابل توجهی از هزینههای نظامی کشور امریکا را معطوف خود نکرده است. ایالاتمتحده از سال ۱۷۸۹ تا ۱۹۴۷ وزارت جنگ داشت. بنابراین زمانی که واشنگتن نیمی از اراضی مکزیک را تصرف کرد و کوبا و فیلیپین را نیز از اسپانیا گرفت (که برای سرکوب مخالفان محلی به سالها جنگ بیشتر نیاز داشت)، تلویحاً هیچ ادعایی مبنی بر اینکه این درگیریها ربطی به دفاع از امریکاییها دارد، وجود نداشت.
واشنگتن دائماً در امریکای لاتین مداخله میکرد؛ دلیل عمدهاش نیز منافع مشترک بود. دکترین معروف مونرو، درصدد حذف اروپاییان بود. اما این کار را به نفع مردم کشورهای همسایه نبود که انجام میداد. بلکه هدف اصلیاش، آزادسازی منطقه بود برای مداخلات نظامی امریکا.
اتفاق سادهلوحانه یا بهتر بگوییم بسیار احمقانهای که واقع شد، مداخله امریکا در جنگ جهانی اول بود. جنگ اول جهانی، نزاع و برخوردی احمقانه میان قدرتهای شاهنشاهی بود و هیچ ربطی به امریکا و امنیت منطقه و مردم این کشور نداشت. توجیه رسمی وودرو ویلسون برای جنگ، یعنی اینکه امریکاییها از حق مطلق برای سفر با رزمناوهای دریایی برخوردار از مهمات در یک منطقه جنگی، نظیر لوسیتانیای معروف، برخوردارند، استدلال مزخرف و بیمحتوایی بود؛ استدلالی نادرست که به بهای جان ۱۱۷ هزار امریکایی تمام شد.
قطعاً هیچ هدف بشردوستانهای در پس این برخورد وجود نداشت.
متحدان را نیز نمیتوان به عنوان نمونههای اخلاقی این مهم برشمرد. بلژیک، وحشیانهترین ناظر استعماری جهان بود. بریتانیای کبیر، گستردهترین امپراتوری استعماری جهان را داشت. فرانسه را جاهطلبیهای مهاجرتطلبانهاش در برگرفته بود. ایتالیا نیز مثال شغالی غارتگر بود که در عوض جنگ، وعده تجاوزات سرزمینی به او داده شده بود. صربستان نیز یک کشور تهاجمی و قومی تروریستی بود.
قدرتهای مرکزی شاید لایق شماتت بودند، اما به صورت فردی هیچکدامشان بدذات و شرور محسوب نمیشدند. اتریش_مجارستان از شانسی که برای جان سالم دربردن از ناسیونالیسم بالکان داشت، به شدت میترسید. ویلهلمین آلمان، نگران «محاصره» بود و احساس میکرد که مجبور است از وین حمایت کند. امپراتوری عثمانی نیز فهمیده بود که دستخوش قدرتهای آنتانت (کشورهای دوست و همسایه) شده است.
حداقلش این بود که جنگ جهانی دوم، دفاعی محسوب میشد. با اینکه امریکا، پس از اعمال تحریمهای نفتی تنبیهی مورد حمله ژاپن قرار گرفته بود؛ موضوعی که به صورت گسترده به عنوان یک چالش مستقیم برای توکیو به حساب میآمد. و امریکا نیز پس از آنکه دولت روزولت، جنگ دریایی اعلامنشدهای را در اقیانوس آرام آغاز کرد، هدف اعلان جنگ آلمان شده بود. با این حال با وجود تسلط آلمان نازی یا اتحادیه جماهیر شوروی کمونیستی بر اوراسیا، این درگیری (و رشد بدعاقبت مداخلات ناصحیح واشنگتن در جنگ جهانی اول) یک تهدید جدی امنیتی برای امریکا محسوب میشد.
جنگ جهانی دوم، زمینه را برای تغییر نام وزارت جنگ به وزارت دفاع فراهم کرد. اما از قضای روزگار، اولین درگیری بزرگی که پس از آن پدید آمد (یعنی جنگ با کره) تأثیر مستقیمی بر امریکا نداشت. سیاست ناسازگار امریکا (که نتیجهاش تقسیم شبهجزیره و سپس عدم تسلیح ملت جدید بود) بهترین توجیه را برای دخالت ایالاتمتحده ارائه داد؛ فرایندی که آن را «وحشت از تأثیر سقوط کره جنوبی در دیگر کشورهای آسیایی غیرکمونیستی»، همزمان با «آغاز جنگ سرد»، تکمیل کرد.
ویتنام به صورت جدی، هیچ استدلال امنیتیای را برای عهدهدار شدن مسئولیتهای شکستخورده استعمار فرانسه ارائه نداده بود. به علاوه واشنگتن درگیر انواع دیگری از درگیریهای جهان سوم نیز بود؛ درگیریهایی که بعضاً به صورت مستقیم اتفاق میافتادند، مثل حمایت این کشور از تبهکاران محلی و گاهی اوقات نیز پشتیبانی از گروههایی که هم دیکتاتوری بودند و هم شورشی. جنگ سرد برای توجیه مداخلات خارجیِ غالباً غیراخلاقی ایالاتمتحده تنها جداره و پوششی نازک پیشکش کرده بود.
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نیز منطقی که برای جنگآفرینی وجود داشت تبدیل شد به «همآنچه ما میگوییم تحقق مییابد». ما خوب هستیم، قدرتمند هستیم. به ما میگویند: امریکا؛ بنابراین تفنگداران دریایی را برایمان بفرستید! با این حال، سه دهه پس از آن، این رویکرد نیز جلوهای را که پیش از آن داشت، از دست داده بود.
واشنگتن در سرزمین بالکان، به طور آگاهانه پاکسازی قومی جمع زیادی از قومیت صربستانی از کرواسی و کوزوو را نادیده گرفته بود. عزم غرب برای تحمیل گروههای متخاصم به زندگی مشترک و عشق و احترام و همکاری مشترک در کشورهایی نظیر بوسنی ناکام مانده بود. تغییر رویه از امدادرسانی به جذب فرماندهان جنگی، به «سقوط شاهین سیاه [Black Hawk Down]» در سومالی منجر شد.
دو ماه پیش نیز مصادف شد با پایان شکستآلود دو دهه مأموریت امریکایی در افغانستان جهت براندازی طالبان و القاعده؛ مأموریتی که ریتم تندی داشت و البته به نحو مؤثری نیز [دفاعی] محسوب میشد. هیچ یک از اقداماتی که طی ۱۹ سال اخیر صورت گرفته را نمیتوان در معنای رایج کلمه، دفاعی تلقی کرد. با این حال پس از سقوط رژیم کابل در افغانستان، مقامات واشنگتن پیشنهاد از سر گیری جنگی داخلی را ارائه دادند؛ جنگی که بیش از چهار دهه است به طول انجامیده.
واشنگتن در سوریه (یعنی کشوری که برای ایران و روسیه بسیار بیشتر از امریکا مورد توجه قرار دارد)، به جهادگرانی که قصد برکناری یک فرقه دیکتاتوری را (که توسط اقلیتهایی مذهبی حمایت میشد) داشتند یاری رساند؛ این جهادگران همانهایی بودند که همین نمایش را در عراق نیز دیده بوده و از پایانش منزجر بودند. بسیاری از سوریها زمانی که مجبور به انتخاب میان یک خودکامه سکولار و جهادگرانی جانی شدند، اولی را انتخاب کردند. امروز ایالاتمتحده از تحریمها برای گرسنگی دادن به سوریها استفاده میکند و هدفش هم فشار آوردن به اسد به سود تهدیدهای کماکان موجودِ رادیکالهای اسلامی است.
واشنگتن به انفجار لیبی کمک کرد؛ کشوری که هیچ خطری برای امریکا نداشت. و بدین ترتیب جنگی داخلی را موجب شد که به مدت یک دهه ادامه داشت و کشور را نیز به روی نیروهای داعش باز کرد. در یمن نیز که هیچ ارتباطی با امنیت ایالاتمتحده ندارد، رؤسای جمهور پیدرپی به پادشاهی سعودی در کشتار غیرنظامیان و ایجاد فاجعه انسانی یاری رساندند. هدف اصلی دولت ترامپ نیز دفاع نبود؛ او به دنبال افزایش فروش سلاح به تُجاری بود که از «مرگ» سود میبردند.
با این حال، مادر تمام فجایع اخیر، کشور عراق بود. که جنگی را موجب شد غیر قابل دفاع. درگیریای که عراق مسببش بود، یک نزاع تهاجمی بود که بر مبنای یک دروغ پا گرفت: اینکه صدام حسین زرادخانه وسیعی از سلاحهای کشتار جمعی در اختیار دارد که مانند ذخایر شیمیایی پیشین او با کمک ایالاتمتحده آمادگی به کارگیری علیه همسایگانش را دارد. علاوه بر اینها، حمله واشنگتن تبعات فاجعهباری داشت: کشته شدن هزاران امریکایی و زخمی شدن دهها هزار تن از آنها، به علاوه کشتار صدها هزار عراقی و بار آوردن میلیونها عراقی آواره. این اقدام همچنین به جنگی فرقهای و نابودی جامعه مسیحی و دیگر اقلیتهای مذهبی انجامید؛ اگر به ظهور القاعده در عراق و بعد از آن داعش اشارهای نکنیم. همینطور افزایش نفوذ ایران و به وجود آمدن جامعهای کاملاً ویران.
هیچ یک از جنگهایی که امروز بحثشان هست، دفاعی محسوب نمیشوند. نه جنگ روسیه (بر سر اوکراین)، نه نبرد ایران (به دلیل فعالیتهای هستهای این کشور) و نه نبرد کنونی چین (بر فراز تایوان). تمام این اختلافات جدی بودند، اما هیچکدام مستقیماً امریکا را تهدید نمیکردند. قسمت بدتر ماجرا این است که این کشورها، دوتایشان قدرتهای هستهای هستند و یکی دیگر نیز به طور بالقوه هستهای محسوب میشود. هزینه چنین درگیریهایی میتواند فاجعهبار باشد.
حضور پایگاه جهانی امریکا، «شاهد»ی است به همان اندازه قدرتمند از این واقعیت که: «وزارت دفاع، اهداف دفاعی ندارد». واشنگتن با تقریباً ۷۵۰ رشته تأسیساتی که در ۸۰ کشور جهان مستقر کرده است، خود را برای حمله به دیگر کشورها آماده میکند؛ نه اینکه قصد دفاع از ایالاتمتحده را داشته باشد. چندین پایگاه حفاظتی امریکا را در بر گرفتهاند. و واشنگتن، در عوض آن روسیه، چین، کره شمالی، ایران و سایر کشورها را هدف قرار میدهد. تعجبی ندارد که این کشورها از حضور همهجانبه ارتش امریکا وحشت دارند و عکسالعملهایی متناسب با اقداماتش نشان میدهند.
دفاع، بحثی ضروری و در عین حال شرافتمندانه و قابل احترام است. قانون اساسی، صراحتاً مسئولیت دولت ملی را بر عهده گرفته است. با این حال زمانی که فریمرز به کنگره جهت «ارائه دفاع مشترک» مجوز داد، منظورش ایالاتمتحده بود و نه باقی کشورهای جهان.
باید به نخبگان سیاستگذار واشنگتن یادآوری شود که ایالاتمتحده اولویت اول آنهاست. متأسفانه واشنگتن امروز بیش از آنکه از مردم امریکا دفاع کند، در حال جنگ و درگیری با دیگر ممالک است.
# سایت فراز
# روزنامه اینترنتی فراز
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟