کشور ما ایران دارای فرهنگ بسیار غنی است که به واسطه تاریخ طولانی تمدن در آن به وجود آمده است. نیاکان ما در این سرزمین به داشتن و برگزاری جشنهای زیادی معروف بودند که از آن جشنها تنها جشن نوروز و همچنین شب یلدا بر جا مانده است. با این همه ، به دلیل مخالفت حکومت با ملیگرایی باستانی ما کم کم شاهد فراموشی این جشنها هستیم و در عوض جشنهای وارداتی غربی هر روز در جامعه ما بیشتر رخت باز میکند. پس از جشن سال نوی مسیحی یا کریسمس و روز والنتاین حالا شاهد ورود جشن هالووین به کشورمان هستیم که متاسفانه در نسل جدید هم بسیار طرفدار پیدا کرده است.
با این همه اگر قرار بر این باشد که کسی درباره هالووین و ترسیدن و ترساندن صحبت کند این حق دهه شصتیهاست تا درباره این جشن صحبت کنند. نسلی که در روزهای جنگ و بمباران بزرگ شدند و تنها دلخوشیشان تماشای کارتون از تلویزیون سیاه و سفید خانههایشان بود که در روز ساعات اندکی به پخش برنامه میپرداخت .اما همین کارتونهای کودکی هم پر بود از غم و اندوه و ناراحتی و ترس. کارتونهایی که شخصیت اصلی آنها یا به دنبال خانواده خود بودند یا کودکانی که بدتر از ما دچار مشکلات بودند. پاتریک و باب اسفنجی نماد کودکان سرخوش از زمانه امروز ما هستند اما ما با «بچههای کوه آلپ» ، «حنا دختری در مزرعه» و «هایدی» بزرگ شدیم. ما به مانند «خانواده دکتر ارنست» همه چیز را از اول میساختیم و در این بین کارتونهایی هم بودند که با شخصیتهایشان ترس به دلمان میانداختند. ترسی از اعماق وجود که در آن فضای سرد و تاریک ، در آن بیبرقی ها و موشکبارانها دو چندان میشد.
آری ما هالووین واقعی را تجربه کردیم زمانی که ترسهای هالووینی مد نبود و ما شخصیتهای ترسناکی را هر روز و هر هفته در تلویزیون میدیدیم که از کدو تنبلها امروزی ترسناکتر بود. بله ما برای خودمان سمندون مذگان داشتیم
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟