در رابطه با سخنانی از این دست که هر از گاهی از افراد تریبوندار و مسئول شنیده میشود، «فراز» گفت وگویی داشته است با دکتر علیرضا شریفی یزدی، جامعه شناس، استاد دانشگاه و عضو انجمن جامعه شناسی ایران.
آقای دکتر، چرا مدتی است برخی، به خود اجازه میدهند خیلی راحت و در مقابل هر نوع مطالبهگری، به دیگران بگویند که اگر راضی نیستند، بگذارند و از کشور بروند؛ این نوع واکنش از کجا منشاء میگیرد؟
ما مدتی است با گروهی مواجه هستیم که خود را در جایگاه حقیقت مطلق میدانند.این گروه فکر میکنند به صد درصدِ حقیقت دست یافتهاند و بقیه مردم، به نسبت دور یا نزدیک بودن به این افراد، که خود را شاخص حقیقت و درستی و پاکی و شاخص فکر سلیم میدانند، سنجیده میشوند. این رفتارها، از چند جا نشأت میگیرند؛ یکی این که اشاره کردم این افراد خود را مُر حقیقت میدانند و بقیه مردم را بر این اساس میسنجد. دوم اینکه اینان درهر سمت و جایگاه و موقعیتی خود را مالک بلامنازع این مملکت میدانند و به طورکلی مردم را رعیت میدانند؛ یعنی قاعده اینان، قاعده ارباب و رعیتی است و نه شهروندی! در حالیکه مثلا نخست وزیر کشورهایی مانند سوئیس یا سوئد و دانمارک، با دوچرخه به محل کار خود و خرید میرود و حقوق شهروندی و اداری او با دیگر شهروندان برابر است، و با آنان در مقابل قانون یکسان است؛ ولی در کشورما این دست افراد، در مقابل قانون خود را از دیگر شهروندان، برابرتر میدانند و فکر میکنند که کشور مال آنهاست، در نتیجه فردی که خودش را مالک کشور میداند و مردم را نه تنها شهروند درجه یک نمیبیند، بلکه آنها را رعیت به حساب میآورد و خود را ارباب میداند، مانند هر اربابی، به رعیتش میگوید این روستا، این ملک مال من است و من دیگر نمیخواهم تو اینجا باشی! این ادبیات در بین اغلب این افراد رایج است، حالا برخی صادقتر و به عبارتی نادانتراند، و خیلی صریح ابراز میکنند که مردم بروند. برخی هم در لفافه و به اشکال دیگر مطرح میکنند.
در رابطه با این افراد چه عکسالعملی باید نشان داد؟
به نظر من، وظیفه مدعیالعموم در قوه قضائیه است که از طرف مردم به این نوع رفتارها ورود و شکایت کرده و پیگیری قضایی کند. چون من ایرانی که قرنهاست جد اندر جد در این سرزمین زندگی کردهام، برای این مملکت بدبختی و سختی کشیده و جنگیدهام، این فرهنگ را ساخته و نگهداشتهام، پس هیچکس حق ندارد به منِ نوعی بگوید از این کشور برو چون من میخواهم در این مملکت جوری زندگی کنم که خودم فکر میکنم درست است. تا زمانیکه بلوکهای فرهنگی جامعه، روش ها و طرزهای مختلف زندگی اجتماعی به رسمیت شناخته نشود، این جنس حرفها، همچنان شنیده خواهد شد.
گفتن چنین سخنانی چه تاثیر سویی بر جایگاه کشور ما میگذارد؟
در موقعیتی که جامعه ایران، به دلیل تورم، بیکاری، گرانی و مشکلات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، آموزشی و اقتصادی، قومی و زبانی و مذهبی، درگیر تعارضات مختلف است و نیاز به وحدت دارد، افرادی که با مردم اینطورسخن می گویند، تفرقه افکنانی هستند که امنیت ملی کشور را به خطر میاندازند! ما باید نگران امنیت ملی کشور باشیم. در حالت بدبینانه، این افراد نقش مزدور بیگانه و دشمن را بازی می کنند، اگر هم نگاه بدبینانه نداشته باشیم باید گفت نادان و ناآگاه هستند. اینان برای هر جامعه ای، سمّ هستند. ترس من به شخصه از شیوع چنین سخنانی که هر روز از دهان یکی خارج میشود و بعد وقتی با واکنش مواجه میشوند، به هر نحوی گفته خود را تکذیب کرده و ادعا میکنند حرفهایشان تحریف یا تقطیع شده، به خطر افتادن امنیت ملی کشور است. مسئولان رده بالاتر در مقابله با این افراد باید برخوردی جدی داشته باشند. چون کشور ما در شرایط فعلی نیازمند همان چیزی است که حضرت امام (ره) و مقام رهبری بارها به آن تاکید کردهاند؛ یعنی «وحدت کلمه». وحدت کلمه به این معنی است که ما سبکهای زندگی، افکار و عقاید متفاوت و مختلف مردم را به رسمیت بشناسیم، و مانند قرنهای گذشته، به صورت مسالمت آمیز زندگی کنیم.
آقای دکتر، یکی از تاثیرهای سوء چنین صحبتهایی، علاوه بر افزایش مهاجرت فیزیکی که حاصل شرایط خاص جامعه است، ایجاد نوعی مهاجرت عاطفی و بیتفاوتی نسبت به فرهنگ و یکدیگر و جامعه هم مواجهیم، در این مورد چه توضیحی دارید؟
این مشکل برمیگردد به همان مسئله بسیار مهم «سرمایه اجتماعی». چون سرمایه اجتماعی کشور افت کرده، ما به شدت دچار مشکل جدایی فرهنگی هستیم. بخشی از این مشکل برمیگردد به ناکارآمدی نظام آموزشی ما که نتوانسته در طی اینهمه سال هویت ملی و اجتماعی، فردی، اعتقادی و زبانی را چنان تقویت کند که ما با نسلی بی تفاوت مواجه نشویم. من به یک مورد در زمینه بیتفاوتی و عدم حساسیت به مسائل مختلف کشور، اشاره میکنم؛ زمانی که اردوغان در جمهوری آذربایجان، در مورد آذریابجان کشور ما ادعاهایی مطرح کرد، افرادی که در داخل کشور به این ادعای نادرست، واکنش نشان دادند، غالبا سن بالای چهل سال داشتند، و این مسئله اصلا بین جوانان دهه هفتاد و هشتاد ما مطرح نشد و اینها واکنش نشان نداند. خوب این افراد که در همین سن نخواهند ماند و با همین بیتفاوتی فرهنگی و اجتماعی و ... به زندگی در این کشور-اگر بمانند و بدرقه نشوند-ادامه خواهند داد. این اتفاق، برای کیان و استقلال ملی ما خطرناک است. چنان سخنانی، چنین واکنشهایی را هم برمیانگیزد و نسل جوان ما، با هویت ملی و فرهنگی و زبانی خودش احساس عاطفی و نزدیکی ندارد. در حالیکه این وظیفه مسئولان ماست که در پی روشهایی باشند که بین هویتها، قومها و زبانها، فردیتها و روشهای اعتقادی و زندگی اقشار مختلف مردم، چسبندگی ایجاد کنند.
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟