درست عید قربان ۳۴ سال پیش بود که از آسمان این دیار گنجشک بارید. مردم دهستان « بان زرده » را کمتر کسی در ایران و حتی استان کرمانشاه میشناسند و داستان غم پنهان آنها و مرارتهایی که بر آنها گذشته است را کمتر کسی میداند. خبرنگاران خارجی پس از دیدن فاجعهای که در این روستا اتفاق افتاده بود نام «هیروشیمای کوچک» بر آن گذاشتند. خاطرات تلخ جمعه سیاه بان زرده برای همیشه در دل بازماندگان این دیار باقیمانده است و هرگاه کسی از جمعه سیاه این دیار از آنها سؤال می پرسد تنها به تصویرهایی که در ذهنشان باقی مانده است اشاره میکنند. «گاوها و گوسفندها بیآنکه ذبح شوند به زمین میافتادند و میمردند. پرندههایی که در آسمان پرواز میکردند ناگهان بالهای پروازشان از حرکت ایستاد و مثل باران بر سر مردم دو روستای باستانی و زیارتی « بابا یادگار » و « بان زرده » باریدند و پس از آن آدمها هم یکی پس از دیگری به خاک افتادند. کسانی که بر حسب تقدیر و شانس خلاف وزش باد ایستاده بودند و گازهای شیمیایی را تا آن لحظه استنشاق نکرده بودند گیج و سردرگم شدند. بمبهای شیمیایی یکی پس از دیگری به زمین میخوردند و دودهای رنگی از آنها بیرون میآمد. آب مقدس و شفا بخش « چشمه غسلان» که تا آن روز شفا بخش بود و مردم از آن شفا میگرفتند به زهر هلاهل تبدیل شد. آنان که خود را به آب زدند بیآنکه بدانند یک بمب شیمیایی به سرچشمه چشمه غسلان افتاده به محض تماس با آب در دم جان دادند. باران اشک فقدان عزیز از دست رفتهای به باران اشک برای شهادت ۲۷۵ نفر از مردم در کمتر از چند دقیقه تبدیل شد.» اغلب بازماندگان اهالی ۲ روستای بان زرده و بابا یادگار به اینجای داستان عید قربان که میرسند بغضی کهنه درگلویشان باد میکند و زبانهایشان قفل میشود. عید قربان ۳۱ تیرماه سال ۱۳۶۷ قربانگاه مردمی شد که برای تسلی خاطر بازماندگان یک متوفی از اهالی روستای بان زرده از توابع شهرستان «کرند غرب» در استان کرمانشاه آمده بودند. عید قربانی که برای مردم دیارش عید سیاه لقب گرفت.
اگر از سرپلذهاب به طرف کرندغرب ۱۰ کیلومتر حرکت کنید جادهای فرعی در سمت چپ به طول ۸ کیلومتر وجود دارد که به منطقه خوش آبوهوای ریجاب ختم میشود، چند کیلومتر آنطرفتر روستای بانزرده و سپس زیارتگاه بابایادگار و امامزاده داوود در پناه کوهستان «دالاهو»و زیر درختان انبوه بلوط، انجیر، گردو و انگور واقع شدهاند. مردم این روستا و چند روستای اطراف که بر اساس برخی روایات تاریخی برای حفظ آیین زردتشتی از "اورامان" به شبه پناهگاههای کوه دالاهو کوچ کردهاند، در ساعات اولیه صبحگاه ۳۱تیر ماه ۱۳۶۷ هنگامی که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، آخرین مراحل جدول آتشبس خود را در حال تکمیل شدن میدید، توسط پنج فروند جنگنده عراقی مورد حمله شیمیایی قرار گرفت. مطابق با گزارشات موجود در آن زمان ۲۷۵ نفر از جمعیت ۱۷۰۰ نفره این روستا و در محل امامزاده "داوود" در دم جان خود را از دست دادند. تعداد زیادی از مردم روستا و روستاهای مجاور که برای انجام مراسم مذهبی عید قربان و همچنین مراسم خاکسپاری یکی از بزرگان منطقه گردهم آمده بودند، پس از انفجار بمبها خود را به آب چشمه انداختند و همگی در دم جان سپردند. تعدادی از بمبها با فاصله کمی در انتهای روستا فرود آمدند. از خوش شانسی مردم وزش باد، دود و مواد شیمیایی را بر خلاف جهت ساکنان روستا حرکت داد. اما با این حال تاثیر خود را بر روی قوه بینایی، شنوایی، تنفسی و پوست آنها بر جا گذاشت. بنا به گفته بازماندگان حادثه شیمیایی یکی از بمبها بر روی سرچشمه آب این روستا فرود آمد و مردم که از آب این چشمه به عنوان آب شفابخش استفاده میکردند و به هنگام بمباران خود را به آب زدند و از آب چشمه نوشیدند در دم جان باختند. البته در همین روز روستاهای « نثاردیره »، « نثار دیره سفلی »« شاهمار دیره »از توابع شهرستان گیلانغرب و روستای « باباجانی » و « دودان» از توابع شهرستان دالاهو نیز مورد حمله شیمیایی قرار گرفتند اما عمق فاجعه در آنها به روستای زرده نمیرسید که ناگهان در یک لحظه ۲۷۵ نفر از جمعیت ۱۷۰۰ نفری ای این دهستان کوچک به شهادت رسیدند.
«فرزاد» یکی از اهالی روستای بان زرده که به هنگام حمله شیمیایی به روستا ۷ ساله بود و خودش از جانبازان و مصدومین شیمیایی آن زمان است راهنما میشود و مکانهای شیمیایی شده و بازماندگان جمعه سیاه زرده را به خبرنگاران معرفی میکند و ما را به دیدار «کیومرث» یکی از شاهدان و بازماندگان روز حادثه می برد. مردی که موهای سرش به سفیدی گراییده و آثار شیمیایی در چهره او نمایان است. او را سالها پیش دوباره دیده بودیم. مردی که از باران پرندهها و گنجشکها برایمان سخن گفته بود. « گنجشکها و پرندهها یی که در آسمان پرواز میکردند به زمین میباریدند. گاوها و گوسفندها بیآنکه ذبح شوند و یا قربانی شوند به زمین میافتادند و میمردند...» و از یادآوری اندوه آن سال جهنمی سرش را در میان دستانش میگیرد.»
کیومرث پس از گفتن این حرفها سکوت میکند و بعد سرش را درمیان دست هایش میفشارد. دستی به موهای نقرهایش میکشد و به قله کوه "زرده" خیره میشود. چشمان تنگش را تنگتر میکند. از روی صندلی که بر آن نشسته بود بلند میشود. دستی به شلوار کردی سیاه رنگش میکشد و عصایش را که بدون آن به سختی راه میرود را به دیوار تکیه میدهد. آستین دست چپش را درست میکند. عصایش را برمیدارد و لنگانلنگان چند قدم از جمع فاصله میگیرد. او که یک دست و یک پایش در اثر انفجار مین مصدوم شده است بدون کمک عصا به سختی راه میرود و چشمانش را که در اثر حادثه شیمیایی مصدوم شده است را تندتند باز و بسته میکند. با عصایش به پشتبام خانهاش اشاره میکند.
«روز جمعه ۳۱ تیر ماه سال ۶۷ بود. آفتاب هنوز به نوک قله کوه نرسیده بود و من روی پشت بام خانه خوابیده بودم، البته تازه بیدار شده بودم و به کوه نگاه می کردم. ناگهان صدای جیغ وحشتناک چند جنگنده عراقی مرا در جای خود میخکوب کرد. وحشت تمام وجودم را گرفت. میگویند ۵ جنگنده بود اما من چهار تای آنها را دیدم که از سه یا چهار طرف به "بانزرده" حمله کردند و بمب های خود را روی کوه و اطراف روستا و میان سرچشمه «چشمه غسلان» ریختند. تمام آسمان زرده را دودهایی با رنگ زرد، سفید و سیاه پوشانده بود. بوهای عجیبی تمام فضای ده را پر کرده بود. مثل بوی خورشت سبزی و سبزی خورد شده تازه، بوی خیار قاچشده و بوهای دیگری که الان یادم نمیآید.»
کیومرث که از نزدیک شاهد تاثیر آب شیمیاییشده بر روی مردم بود ابتدا سکوتی طولانی میکند. باز هم بغض میکند و به نقطهای دور خیره میشود. «هرکس که خود رابه آب چشمه انداخت و یا از آن خورد به اندازه یک خیک کف سفید از دهانشان بیرون آمد و پس از چند ثانیه در دم جان داد و مردم مثل برگ خزان درمیان چشمه و بر روی زمین افتادند. هنوز که هنوز است مردم ما بر اثر آن بمباران جان میدهند. بروید با خانواده حسینی مصاحبه کنید که ۸ شهید در آن روز دادند و باخانواده علی پناه که ۴ شهید دادند.کیومرث به قله کوه خیره می شود و جاهایی را در کوه نشان می دهد که به آن "کمر" میگویند و محل اصابت بمب های شیمیایی است. «بر روی این کوه ها توپخانه ارتش مستقر بود و از اینجا که موقعیت سوق الجیشی دارد ارتش عراق را زیر آتش توپخانه خود قرار می دادند. تمام ارتشی هایی هم که روی کوه مستقر بودند شهید شدند. یادشان بخیر هوای مردم روستا را داشتند و به همه مردم ده از غذای خودشان میدادند.» پیش از این نیز با مردم زرده و مشکلاتشان گفتگو کرده بودیم. مخصوصا با خادم امامزاده داوود. در فضای مجاور امامزاده داوود، قبرستانی وجود دارد که تعدادی از شهدای جمعه سیاه زرده را در خود جای داده است. با آنکه مرور زمان چهره اهالی را پیر کرده است و موهایشان به سفیدی گراییده، اما خبرنگاران او و گفتگوی چند سال پیش او را به یاد میآورند.
برگهای درختان سوختند، حیوانات بدون آنکه تیر بخورند به زمین میافتادند. پرندگان مثل باران از آسمان میباریدند. سنجابها و پرندههایی که بالای درختان بودند به پایین سقوط کردند، تعداد زیادی از مردم شهید شدند. افرادی که برای کمک به قربانیان و دفن آنها آمده بودند، در اثر تماس با قربانیان دچار عارضه شیمیایی شده و در جا شهید شدند و بعضیها راهی بیمارستان شدند. »
بنا به گفته مردم زرده حادثه شیمیایی تیرماه با عملیات مرصاد همزمان شده بود و منافقین آن روز که تا نزدیکیهای کرمانشاه پیشروی کرده بودند مانع انتقال مصدومان به بیمارستان ها شدند و همین موضوع باعث شهادت بسیاری از مصدومان شیمیایی شد. یکی دیگر از اهالی میگوید: «نزدیک به پنجاه نفر بر اثر مشکلات عصبی خودسوزی کردند.
یکی از اهالی میگوید: «هدیه، دختری که دانشجوی پرستاری بود و چندسال پیش تلویزیون بیبیسی تصویر او را پخش کرد و خودتان هم یکبار از او گزارش گرفتید و مجبور بود با کپسول پنج کیلویی به دانشگاه کرمانشاه آمد و رفت کند به خاطر مشکلاتش از دانشگاه انصراف داد.»
بنا به گفته اهالی سالها پس از بمباران شیمیایی بچههایی که به دنیا میآمدند دچار بیماریهای پوستی و عصبی و بعضیها هم دچار عقب ماندگی ذهنی شدند. سراغ فوزیه زن لچک به سری که لباس کردی میپوشید را گرفتیم که دخترش بر اثر عوارض شیمیایی امان از روزگار شوهرش درآورده بود، ولی او را در روستا ندیدیم تا سرنوشت دخترش را پس از ۱۰ سال جویا شویم. آن زمان دخترش بر اثر عوارض ناشی از بمبهای شیمیایی دچار بیماری عصبی شده بود و در نتیجه آن بسیار پرخاشگر و عصبی شده بود به طوری که هر روز به بهانههای مختلف یک پیت نفت روی خودش میریخت تا خودسوزی کند و همسرش از این موضوع سخت نگران بود. دختران و مردان زیادی سالها پس از حادثه شیمیایی خود را به آتش کشیدند یا خودکشی کردند. بسیاری از مردم این روستا و روستاهای شیمیایی شده اطراف بر اثر عوارض ناشی از بمبهای شیمیایی به تهران و شهرستانهای نزدیک به تهران مهاجرت کردند تا به هنگام ضرورت بتوانند برای معالجه در کوتاهترین زمان خود را به بیمارستان «مسیح دانشوری» تهران برسانند. پسر کیومرث که در سال ۷۳ با عقب ماندگی ذهنی به دنیا آمد و در کمال معصومیت هنوز در اوج سادگی کودکانه به سر میبرد. بر اساس تحقیقات فراز تا حوالی سال ۱۳۸۰ تعداد ۱۰ نفر از کودکانی که پس از حادثه بمباران شیمیایی به دنیا آمدند با عقب ماندگی ذهنی به دنیا آمدند. اطلاع دقیقی از بسیاری ساکنان این روستا که به شهرهای بزرگ مهاجرت کردند در دست نیست، اما به گفته مردم روستا آنها به دلیل درمان همین عوارض به شهرهای بزرگ مهاجرت کردند. حدود ۳۰ سال پیش خانم "فرانسیس هریسون" گزارشگر عربی پس از سفر به روستای زرده هر چقدر تلاش کرد که از زبان مردم این منطقه، از بیتوجهی مسئولین نظام کلامی بگیرد، در این راه ناکام ماند و مردم این منطقه علیه مسئولان برای رفع مشکلات خود با او سخن نگفتند. خبرنگاران خارجی که پس از بمباران شیمیایی به زرده سفر کردند به این روستا لقب «هیروشیمای کوچک» را دادند.
پس از گشت و گذار در زرده هنگام غروب خورشید کیومرث و خانواده اش با رویی گشاده و چهرههایی خندان در خانه پر از محبتشان با شاتوت بینظیر کوههای زرده و « نواله و شوروا » که نذر باستانی اهالی زرده است از ما پذیرایی کردند. با وجود آنکه هر سال به هنگام سالگرد شهدای زرده خبرنگاران بسیاری برای تهیه گزارش میآیند و این گزارشها تاکنون هیچ تاثیری در افزایش ۵ درصدی جانبازان شیمیایی این روستا نداشته است اما کودکان عقب مانده و بیماران عصبی تا حدودی تحت پوشش بهزیستی قرار گرفتهاند. کیومرث در منزلش باز هم از مظلومیت مردم خود سخن میگوید. «مظلومیت مردم زرده را دیدید؟» و پس از سکوتی کوتاه قسمتی از دیوان اشعار کردی خود را که در وصف رنجی که بر مردم آن دیار رفته را میخواند.
یکی از زائران بابایادگار در خصوص نامگذاری کلمه بان زرده میگوید: «بنا به افسانهها، در دوران باستان بر روی همین کوه (کوه زرده) حضرت داوود خورشید را از خداوندگار تحویل میگیرد و مسئول نگهداری خورشید میشود. از آن روز به بعد هر روز به هنگام غروب خورشید به مدت چند ثانیه بالای کوه زرده به رنگ زرد طلایی در میآید. تمام مردم زرده در این زمان آرزوها و شکایتهایشان را به گوش خداوندگار میرسانند.» غروب هنگام که آفتاب به غربیترین نقطه روستا رسید، زمانی که آفتاب کاملا به پشت کوه رسید طبق افسانه بالای قله کوه زرده به رنگ زرد گرایید. کیومرث که در طول گفتگو هیچگاه به زبان نیاورده بود که مصدوم شیمیایی و معلول جنگ است، گویا منتظر فرا رسیدن این لحظه بود. دستهایش را به آسمان برد و چند لحظه بعد دستهایش را فرود آورد و بر آنها بوسهای زد و آن بوسه را روانه آسمان کرد.
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟