«خانه ارغوان»، خانهی امید «سایه» بود. او بارها از نقش الهامآفرین ارغوانش گفته بود. در یکی از مصاحبههایش شنیدم که میگفت خانهاش داشته بنّایی میشده که فهمیده ارغوانِ وسط باغچه چند جوانه زده؛ همه گفتهبودند کار درخت دیگر تمام است و باید تنش را تبری کند. علیرغم توصیهها، با جان و دل مراقبش بوده و حالا همان جوانههای سبز کوچک، تنههای سترگیاند که یکتنه بار خاطرات خانه را به دوش میکشند. حالا «سایه» رفته و خانهاش زیر سایه ارغوان نفس میکشد. «خانه ارغوان» تا روز تشییع پیکر «امیرهوشنگ ابتهاج» در معرض دید عموم خواهد بود. مالکیت این خانه حالا در اختیار شرکت سیمان تهران است.
خاطرات سایه را که میخوانم یا یکی از این فیلمهای شعرخوانیاش را که میبینم، شاید اولین خصوصیتی که به چشم میآید همین لطافت وصفناپذیر واژگان اوست. انگار دایره واژگان را افسار زده تا برایش لطافت بسازند. اما چه میشود که چنین ذوقی از پستوی خانهی «آقاخان ابتهاج» زاده میشود؟ «آقاخان»، پدر امیرهوشنگ، مدتی رییس بیمارستان پورسینا در رشت بود. «غلامحسین»، «احمدعلی»و «ابوالحسن» برادران آقاخان بودند که هرکدام در حوزهای غیر از شعر و ادبیات، از سرمایهداری و تجارت تا سیاستمداری، حرفی برای گفتن داشتند. ترکه «ابراهیم ابتهاج» که در کشاکش نهضت جنگل، توسط تندروها کشته شده بود. زایش لطافتی از جنس «سایه»، از لابهلای جدیتِ پول و سیاست و خون، چطور میتواند حیرتآور نباشد؟
لطافت سایه از همان ابتدا یعنی از اولین منظومه شعر سایه در سال ۱۳۲۵، از عشق به گالیا، کارمندی در رادیو و مدیرکلیاش در شرکت سیمان تا دلبستگی به همسرش آلما و شکلگیری عقاید سیاسی و هزینههایی که پای عقیده داده، چونان جوانههای سبز کوچکی بودند که امروز به پنجهی سترگِ از خاک برآمده بدل شدهاند. لطافتی که هم تیغ است و هم ترمه؛ لطافتی که به وقتش عاشقی کرد و به وقت دیگر، سر بُرید.
از «روزی که بازوان بلورین صبحدم، برداشت تیغ و پرده تاریک شب شکافت» تا روزی که «کورسویی ز چراغی رنجور» شب ظلمانی خفته در پس خاطرات سایه را قصهپردازی میکرد، لطافت از تاروپود قلمزنیهاش رنگ نباخت. در «گوشه خاموش فراموش شده» غصههای قصه تلخ سایه، یاد رنگین ارغوان میدرخشد. «سایه» در اعماق ظلمت ذهنش، امید ارغوان را به بوم میپاشد. امیدی به رنگ ارغوان...
حالا ارغوانش آنجاست، ارغوانش تنهاست و یکتنه، کاروان امید سایه را میراثداری میکند. «خانه ارغوان» در اوایل دوره پهلوی دوم در یکی از فرعیهای خیابان فردوسی تهران ساخته شد و حالا به عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است. خانهای دو طبقه با آجرهای قرمزرنگ، حیاطی با حوض کوچک و باغچهای که حالا زیر سایه ارغوان است. دلیل ثبت ملی خانه ابتهاج نیز همین ارغوان بود. درختی که سایه از آن سروده؛ «پنجه خونین زمین» که قرار بود دامن صبح را بگیرد و خبر عبور آفتاب را از درههای غمزده به گوش سایه برساند.
ارغوان حالا، مژدهگاه سوگ سایه است. سوگی به قدمت یک زمین خونآلود و ظلمانی که در خاکش، نطفهی ارغوان را به لطافت آب دادند. شرکت سیمان تهران حالا درهای خانه سابق ابتهاج را به روی مردم باز کرده است. ارغوانِ بهسوگنشسته امروز، ماتمزدههای مرگ سایه را میزبانی میکند. در همان خانه، همان حیاط و همان باغچه؛ کندههای در خاک آرمیدهی ارغوان این روزها دیگر رنگ تنهایی ندارند. طرفداران سایه، شاعر ملی و پژوهشگر ادبیات فارسی، این روزها میهمان ارغوانند. لباس سوگ به تن کرده و گرد ارغوان مینشینند و لحظاتی را به یاد سایه، با زمزمههای سایه که از بلندگوی کوچکی در حیاط پخش میشود میگذرانند.
پیکر «امیرهوشنگ ابتهاج» از کنار ارغوان، برای تشییع رهسپار زادگاهش «رشت» خواهد شد. تاریخ این رویداد توسط خانواده ابتهاج اعلام میشود.
عکاس: سارا قنواتی
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟