سینا جهانی- این روایت خبرنگار نشنالجئوگرافی از پرسه در حال و هوای جمهوری باکو است؛ از خیابانهایی با قدمت چندصدساله تا سواحل خزر. از یادگاران حضور شوروی، تا قدرتنماییهای ایران و دیگر تمدنها در این جغرافیا، همه و همه حالا به مجموعهای از گرفتاریهای عمیق اجتماعی بدل شده که مردم باکو، شبانهروز با آن دست و پنجه نرم میکنند. نشنال جئوگرافی چنین نوشته است:
«تیمور حاجی اف»، فیلمساز آذری، در عصر یک روز در یک رستوران سنتی، کنار دیواری سنگی با قدمت تقریباً هزار ساله، به من گفت: «هویت واقعی این سرزمین سرکوب شدهاست. ما روسی صحبت میکنیم، نامهای اسلامی یا فارسی بر ما میگذارند و همزمان، سعی میکنیم ترک باشیم. ما فرهنگ فرانکشتاینی داریم؛ معنای آذربایجانی بودن را نفهمیدهایم.»
فضای اینجا را میتوان تنها با واژه حماسی توصیف کرد. از کاخ گنبدی «شروانشاهان» متعلق به قرن پانزدهم (به نام حاکمان شروان) تا عمارتهای آراسته و مزین مربوط به دوره پایانی قرن نوزدهم و تا بلوکهای اداری سترگ ساختهشده توسط اتحاد جماهیر شوروی. این ژستهای معماری، پرسه در هر گوشه از باکو را به لحظهای بالقوه برای کشف تاریخ تبدیل میکنند. خاندان «علی اف» که از سال ۱۹۹۳ ریاست جمهوری آذربایجان را بر عهده دارد و جاهطلبی ویژهای در ساختوساز پیشه کردهاست. ساختمانهای اضافی مانند مرکز حیدر علی اف و سه آسمانخراش خمیده و غلاف شیشهای که به نام برجهای شعله شناخته میشوند، روبهروی مجسمهای نمادین ساخته شدهاند. در حالی که بیش از دو میلیون نفر ساکن باکو در تلاش مصرانه برای ارائه تعریفی از خود هستند، در جایی زندگی میکنند که شبیه هیچ جای دیگری نیست.
رییس جمهوری باکو، «الهام علی اف» جانشین پدرش حیدر، کشور را با استفاده از پول دولت، مانند یک امیر خلیج فارس اداره میکند. پولی که در زمان بالا رفتن قیمت نفت مقدار زیادی از آن به خزانه باکو تزریق میشود. باکو، در حالی که از نظر فنی جزئی از اروپا نیست، میزبان المپیاد جهانی شطرنج، بازیهای اروپایی و مسابقه آواز یورو ویژن بوده است. آذربایجان همچنین برگزارکننده مسابقات جایزه بزرگ فرمولیک بوده و تلاشهایی نیز- هرچند ناموفق- برای کسب میزبانی المپیک کرده است. بسیاری از برندهای هتلهای لوکس جهان حالا در باکو شعبه دارند. با وجود همه اینها، موثرترین ابزار بازاریابی الهام علی اف معماری است؛ از یک فرودگاه فوق مدرن گرفته تا مکانهای ورزشی منحصر به فرد، یک بنای یادبود جنگ و مراکز خریدی که شبیه سفینههای فضایی هستند.
مرکز حیدر علی اف را به یک نهنگ یا یک یخچال طبیعی و یا یک ترمینال فرودگاه تشبیه میکنند. از هر زاویهای که ساختمان را ببینید، شاید قسم بخورید که در حال حرکت است. در اسکله غربی، یک نمایشگاه دیگر قرار دارد. موزه فرش آذربایجان، ساختمانی کم ارتفاع و لولهایشکل که شبیه به یک فرش لولهشده طراحی شده، ظریفترین ساختمان شهر است. هر بار که از کنارش میگذرم، خندهای بر صورتم مینشیند. اگرچه دو برج از سه برج «شعله»، هنوز به جز یک نمایندگی لامبورگینی مستاجران زیادی ندارد. برجهای شعله به امضای جدید باکو تبدیل شدهاند.
همه آذربایجانیها اما از این راضی نیستند. «سیتارا ابراهیموا»، هنرمند و فعال اجتماعی در ملاقاتی به من گفت: «باکو یک پاریس کوچک بود اما حالا به یک دوبی کوچک تبدیل شده است». ابراهیموا به میراث خود افتخار میکند. تصویر صخرهای در حفاظتگاه گوبوستان روی مچ پایش خالکوبی شده است. «تور هیردال»، قومنگار و ماجراجوی نروژی معتقد بود آذربایجان محل تمدنی است که وایکینگها از آنجا سرچشمه گرفتهاند. سیتارا، من را به دیدن دو تا از آثارش در مرکز هنر معاصر یارات میبرد. او در یکی از این آثارش با عنوان «نفتالان»، فیلمی از خودش گرفت که در دریای خزر، تن به آب میزند و بازوهایش را نه با آب، بلکه با روغن سیاه میشوید. او میگوید: «این اثر برای تأمل بر اهمیت بیش از حد نفت در چارچوب ناخودآگاه جمعی کشور است».
آن شب در یک کافه نقلی به نام «کفلی» در قلب باکو به او پیوستم. از کنار گروهی از افراد سیگاری عبور میکنیم و وارد اتاق شلوغی می شویم. چراغها در داخل بطریهای آویزان روشن شده است. حس میکنم در مسکو یا بروکلین هستم؛ با این تفاوت که تمام ۱۷ شراب موجود در منو آذری هستند. نمیدانستم که آذربایجان شراب هم تولید میکند. یکی از مالکان «کفلی»، وکیلی ۳۰ ساله به نام «روفت شیرینوف» به من میگوید که او این کافه را، با همکاری شریکش «ایوان اوواروف»، به هدفی میهن پرستانه تاسیس کرده است. او می گوید: «بسیاری از نمادهای آذری در سالهای تسلط شوروی از دست رفت».
رمز بقای آذریها در طول قرنها، سازگاری بوده است. «فواد آخوندوف»، از علاقهمندان به تاریخ، توضیح میدهد: «بهترین راه حفظ هویت، زبان، موسیقی و آشپزی که ما را از همسایگانمان متمایز میکند، انعطافپذیری بود. این رمز بردباری ما است». تصادفی نیست که سه جامعه یهودی متمایز، یکی از اشکنازی، یکی از یهودیان گرجستان و دیگری از یهودیان کوهستانی (از نوادگان یهودیان پارس)، از پاشاها، خلفا و کمیسرها در آذربایجان جان سالم به در بردهاند.
شیرینوف، اول دو شراب ساخته شده از انگور قرمز محلی «مدرسه» و سپس یک بطری شراب سفید «بیان شیره» برای من سرو می کند. من اینها را بیشتر به عنوان یک بیانیه سیاسی میبینم تا چند لیوان نوشیدنی اما برای بیستوچند سالههای اطرافم که با پسزمینه موسیقی جاز، با صدای بلند صحبت میکنند و میخندند استفاده از این شرابها بسیار دلپذیر است. این صحنه من را به یاد بوداپست یا پراگ، دقیقاً پس از سقوط بلوک شرق میاندازد؛ با این تفاوت که اینها آمریکاییها و گردشگران نورسیده نیستند که از یک ماجراجویی تروتازه لذت میبرند بلکه مردم محلی هستند که به زبان روسی و آذری صحبت میکنند و از ثمره شکوفایی روزافزون کشورشان لذت میبرند.
علیرغم ترس ابراهیموا، باکو هرگز نمیتواند به دبی تبدیل شود. این یک مکان باستانی است، نه یک اختراع در قرن بیستم! لایههای تاریخی باکو، درست مثل یک شیرینی روی هم قرار میگیرند. یک روز صبح زود، لابهلای دیوارهای «ایچری شهر» که بیشتر بین قرنهای 12 و 16 ساخته شده، پرسه میزنم. مدت زیادی را به مسجد محمد و مناره آن که پس از بمباران کشتیهای جنگی روسی در دهه ۱۷۲۰به برج شکسته معروف شد، خیره میشوم. وقتی دستهای از دانشآموزان با لباسهای آبی و سفید از پیش رویم رد میشود، میفهمم که هزارتوی خیابانها و کوچههای اطرافم بیش از اینکه یک جاذبه گردشگری میراث جهانی باشد، یک محل زندگی است.
بیشتر شهرها به ساختمانهای مستحکم و زیبا بیشتر از سازههای فرسوده اهمیت میدهند اما گمان میکنم شیدایی باکو برای بازسازی و ترمیم بیش از حد معمول است. زن جوانی به نام «آیان» در این باره میگوید: «مشکل این است که دیگر نمیتوانی تشخیص بدهی چه چیزی جدید است و چه چیزی قدیمی است». با قدم زدن در بافت قدیمی مرکز شهر میبینم که دیوار آپارتمانها ترَک برداشته و ممکن است بالکنها هرلحظه به زمین بریزند. گویا دولت باکو، برای تعمیرات اساسی بسیاری از آنها یارانهای در نظر گرفته است. با این حال، سنگ مسجد محمد به رنگ طلایی اصلی خود درآمده است؛ قرن ها تاریخ با هربار کشیدن رنگ روی آن پاک میشود.
«زهراب حسین اف»، مهندس مکانیک که در صنعت نفت مشغول به کار است، یک روز عصر که در تاکسی به من گفت: «باکو را نفت ساخته است. دلیل اینکه باکو بزرگ و زیبا و همزمان زشت و شلوغ است نفت است. زیباترین ساختمانها و همچنین خطوط ارتباطی و اولین مدرسه دخترانه در دوران رونق نفت ساخته شد».
آلفرد نوبل، مخترع دینامیت و نیکوکار جوایز نوبل، یکی از چهرههایی است که خانوادهاش از نفت خزر به ثروت رسیدند. او و دیگران در باکو اقامتگاههای مجللی از جمله عمارت مختاروف، تصویر بازسازیشدهای از کاخ ونیز و عمارت هاجینسکی با مغازهها و آپارتمانهای مجلل را ساختند. با این حال، چیزی که من را شگفت زده میکند این است که این اقامتگاهها گویا امروز ساخته شدهاند.
«بابایف»، هنرمند تجاری، در اواخر دهه ۲۰ زندگیاش شاهد فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بود. او به ایالات متحده نقل مکان کرد، سپس در سال ۲۰۰۷ به باکو بازگشت تا پس از مرگ پدرش، کمکحال مادرش باشد. او فرهنگی را باز سافت که تقریباً نمیشناخت. آذربایجانی مشتاق که از کنترل اتحاد جماهیر شوروی رها شده بود، با نهایت سرعت به سوی آیندهای ممکن پیش میرفت.
در امتداد ساحل، درست در شرق باکو تا شبه جزیره آبشرون، به سوی خانه روستایی بابایف میروم. خانهای روستایی به سبک روسی؛ در حال پیمایش جادههای شیاردار با یک چشمانداز خشک در کنار دریای خزر هستیم. چیزی شبیه شبه جزیره کورنوال انگلستان در ذهنم تداعی میشود. به محله بابایف می رسیم، او ما را به کلبه ای زیبا هدایت می کند. از پدرش به من میگوید که در سال 1927 در خانوادهای تحصیلکرده در احاطه کتابهایی آذری که به الفبای مسلمانان نوشته شده بود به دنیا آمد. دوسال بعد، الفبای آذری در تلاش برای سکولاریزهکردن آن به حروف لاتین تغییر کرد. این تغییر یک دهه به طول انجامید تا اینکه دولت استالین خواستار چاپ تمام کتابها و اسناد رسمی به خط سیریلیک روسی شد. با سقوط اتحاد جماهیر شوروی، شتابزدگی آذربایجان در غربزدگی، باعث شد که سیریلیک، دوباره به الفبای لاتین تغییر یابد.
بابایف به من می گوید: «وقتی الفبای خود را تغییر میدهید، تاریخ را تغییر میدهید. شما فرهنگ خود را از دست می دهید».
گفتگوی سنگینی است. پیشنهاد داد که شنا کنیم. حدود ۴۰۰ متر به سمت بزرگراه پیاده میرویم. او میگوید این مسیر منظره وسیعی داشت تا اینکه ساخت خانههای جدید که به گفته برخی،متعلق به خانواده حاکم «علی اف» است، آن را از بین برد. دسترسی به ساحل نیز دشوارتر شده است. بابایف شانه بالا می اندازد: «ما با شرایط میسازیم».
در انتهای یک کوچه، بالاتر از تپهای از سنگ و ماسه، دریای خزر هویدا میشود. خزر در اطراف باکو به دلیل سالها بیتوجهی آلوده شده اما اینجا شفاف است. در شرق و جایی در آنسوی پهنه آبی، ترکمنستان قرار دارد. در شمال غربی، کوههای جنوب روسیه را میبینم. کفش هایم را در میآورم. آب سرد است، اما من در امواج ملایم آن فرو میروم و شروع به شنا میکنم.
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟
لاجرم فراموش کرده اید هویت همین ایران امروزی که متوهمانه تصور مالکیت بر آن را دارید روزگاری صحنه تاخت و تاز روم و مقدونی و حاکمیت سلوکی بوده و هنوز هم ردپای اسبان تازی و اعراب بر پیکر فرهنگ و زبان تان مشهود و معلوم است سرزمینی که جولانگاه یورش مغول و افغانی بوده و صادر کننده تروریسم حسن صباح به دنیاست عجبا نژادپرستانی دارد که در پی بی هویت قلمداد کردن کسانیست که به شما هویت بخشیده اند و به آنان انگ بحران هویتی می زنند برای گستاخی شما چه سندی بهتر از نوع برخوردتان.
بله روزگاری ترک ها به هر دلیلی در محاق بودند ولی باز سرتر از شما بوده اند. فراموش نکنید ایران و مرز های کنونی اش میراثی از فتوحات قهرمانان آل سلجوق، صفویان, افشار و قجر و شروانشاه و وووو صدها قوم از نسل ترکهاست که شما را از دست اعراب و مغول رهایی بخشیده اند نمک نشناس نباشید و توهین نکنید و گرنه امروز بجای فارسی یا هر زبان دیگری عربی صحبت می کردید آنوقت بود که دیگر فریاد هویت هویتتان به کدام عرش می رسید الله اعلم