کتاب به این میپردازد که دولتها چگونه از ابزار دیپلماسی عمومی در کنار دیپلماسی رسمی برای پیشبرد اهداف خود بهره می برند. اساس دیپلماسی عمومی یعنی ارتباط و اثرگذاری روی افکار عمومی، نه داخلی بلکه خارجی. یعنی یافتن زبان مردمان کشورهای دیگر. این که چه طور تصویر بهتر، زیباتر و درستتری از خود در ذهن مردمان جهان بسازیم تا کار دیپلماسی رسمی مان راحت تر و به سامان تر شود. این کتاب نشان می دهد کشورهای توسعه یافته چه قدر نسبت به این تصویر حساسند و چه سازوکارهایی برای ساختن و ارزیابی این تصویر در اختیار دارند.
کشورهایی که نسبت به ایماژ یا تصویر خود نزد مردم جهان حساسند همانند یک دماسنج با ابزارهای سنجش و نظرسنجی مدام در حال ارزیابی خوداند و با کوچکترین تغییر یا انحراف اول شروع به آسیب شناسی و بعد پیدا کردن راه حل میکنند. مشاور استخدام میکنند و با صرف هزینههای زیاد به دنبال چرایی تغییر جایگاه هستند. این کتاب پر از مثالهایی است از تاریخ باستان تا سدههای اخیر و قرن حاضر تا نشان دهد تصویر شما به عنوان یک دولت-ملت در جهان و نزد مردم دیگر نقاط دنیا تا چه اندازه مهم است و اینکه این تصویر چهطور میتواند در صورت تخریب شدن بدل به یک مانعی برای پیشبرد سیاستهای رسمی شود و برعکس کشوری که در جهان به حسن شهرت معروف است تا چه اندازه میتواند از این نگاه در تسهیل سیاست رسمی سود ببرد.
حساسیت روی تصویر جهان از شما در واقع همان اهمیت دادن به امکان «قدرت نرم» است. آن هم در جهانی که کشورهای فاقد «قدرت سخت» با روی آوردن و پروراندن «قدرت نرم» توانستهاند خودشان را «برند» کنند.
اجزای اصلی دیپلماسی عمومی طبق ادعای نویسنده مبتنی بر گوش دادن، حمایتگری، دیپلماسی فرهنگی، دیپلماسی تبادلی و پخش و انتشار جهانی است و از خلال همه اینها کشورها به دنبال برندسازی نه فقط از دولت بلکه از ملت خوداند و این مختص کشورهای کوچک، ناشناخته و کمتر توسعهیافته نیست. حتی کشورهای توسعهیافتهای مانند انگلستان در سالهای اخیر به دنبال برندسازی بوده است. اینکه چهطور و با چه دستاویزی انگلستان میتواند با شناساندن ویژگیهای جدید یا مغفول ماندهاش به مردم جهان، خودش را به اصطلاح ریبرندینگ کند.
این کتاب در وهله نخست برای دستگاه سیاست خارجی ما و همه دیپلماتها حتماً مفید است و در وهله دوم برای دانشجویان و پژوهشگران حوزه سیاست، روابط بینالملل و به ویژه اهالی ارتباطات و رسانه. بخش زیادی از این کتاب به نقش رسانهها و بنگاههای خبری، فضای مجازی و شبکههای اجتماعی در تعاملات جهانی میپردازد و اینکه در اصل کار پخش و انتشار بینالمللی اخبار و اطلاعات، به جزئی جداییناپذیر و یکی ازعناصر اصلی و مهم دیپلماسی عمومی بدل شدهاست. بخشی از کتاب را درباره اینکه آلمان چه طور و در چه شرایطی توانست از خودش تصویر یک «برند» ( در زمینه صنعت و طراحی) بسازد را میخوانیم:
«آلمان در روند شکلگیری سیاسی خود در مقایسه با دیگر قدرتهای اروپایی دیرتر صنعتی شد و با فاصلهای آشکار در صف آخر بازار جهانی قرار گرفت. زنگ هشدار برای آلمانیها در نمایشگاه جهانی فیلادلفیا در سال ۱۸۷۶ زده شد. جایی که آمریکاییها محصولات آلمانی را به عنوان زباله دور انداختند! ..کودکان عصر پادشاهی ادوارد ( فرزند ملکه ویکتوریا) در انگلستان از این اسباببازیها تحت عنوان « اشغال آلمانی» یاد میکردند! راه بازگشت با گوش دادن یا به عبارت دقیقتر، مشاهده آغاز شد. شخص مورد نظر یک معمار اهل ساکسون به نام هرمان موتسیوس بود. در سال ۱۸۹۶ موتسیوس وابسته فرهنگی سفارت آلمان در لندن بود.. موتسیوس در طول مدت تصدی این سمت در لندن، خود را وقف مطالعه ساختمان و طراحی بنا در بریتانیا کرد. او به ویژه مجذوب شیوه جنبش هنر و صنایع دستی ویلیام موریس و حلقهاش شده بود. جنبشی که باعث احیاء الگویی در عصر صنعتی بریتانیا شده بود. او متقاعد شد که کلید پیشرفت آینده آلمان ایجاد جنبشی مشابه است. در سال ۱۹۰۴ او نخستین پژوهش سه جلدی خود درباره خانههای انگلیسی را در آلمان منتشر و بعد از آن شروع به سخنرانی در مورد نیاز به بازنگری جامع در تولیدات صنعتی آلمان و تمرکز بر کیفیت کرد. سخنان او مورد استقبال جهانی قرار نگرفت. برخی احساس کردند که انتقاد او از محصولات آلمانی کاری غیر وطنپرستانه است. با این حال پیام او الهامبخش گروهی از طراحان و هنرمندان شد تا در این مسیر با او متحد شوند.
در سال ۱۹۰۷ آنها یک به اصطلاح گروه کاری (Werkbundبه زبان آلمانی) تاسیس کردند که هدفش بازطراحی دقیق محصولات آلمانی از پایه بود. استدلالشان این بود که هر بخشی از کشور میتواند از طراحی سود ببرد. شعار معروف آنها، vom sofakissen zum stiidtebau (از کوسن مبل تا طراحی شهری) بود. این گروه کاری به ایدههای موجود در هنر و صنعت آلمان شکل و هدف داد و الهامبخش معماران باهاوس بود. این گروه کاری هم به عنوان یک مرکز رشد (incubator) و هم به عنوان یک روایتساز که جنبههای دیگر زندگی و تاریخ آلمان را به هم پیوند میداد عمل کرد و در این کار از میراث صنعتگران، سنت علمی و دانشگاهی آلمانی آمیخته با ارزشهای اخلاق کاری پروتستان استفاده کرد.
اینچنین بود که پیشگامان صنعتی آلمان مانند رابرت بوش یا کارل بنز در فضایی متصل به هویت ملی آلمان کار خود را آغاز کردند. با حمایتهای دولت پروس، برتری در طراحی رسما چیزی بود که آلمان «در شرف» آن بود. وقوع جنگ بزرگ (جنگ اول جهانی) مانع این نشد که ظهور الگوی آلمانی دچار وقفه شود. نمایشگاه کلن در سال ۱۹۱۴ با ساختههایی هیجانانگیز و یک غرفه شیشهای توپی شکل جذاب که توسط برونو تاوت طراحی شده بود، مسیرآینده را نشان میداد. نمایشگاههایی در سوئیس و کپنهاگ و حتی نمایشگاه مبلمان آلمانی که در لندن زمان جنگ برگزار شد، حکم مهمات ارزشمندی را برای وظیفهای که آلمانِ پس از جنگ قرار بود عهدهدار شود، داشت. آن وظیفه چیزی نبود جز مبارزه با تصویری که از آلمانیها به عنوان«هان»(اشاره به قوم هان در چین) های بیفرهنگ متجاوز ایجاد شده بود.
کلید این تغییر یعنی از زمانی که گروه کاری هرمان موتسیوس بر طراحی به عنوان تجلی هویت آلمانی تاکید کرد تا زمانی که جهان متوجه کارایی و کیفیت محصولات تولیدی آلمان شد، در یک چیز بود و آن توانایی آلمان برای حفظ واقعیت این برتری (یا آنچه در اصطلاح برندسازها گفته میشود) «با برند زندگی کنید» .live the brandاین ذهنیت جدید درباره کیفیت محصولات آلمانی در اواسط قرن آنقدر تثبیت شدهبود که حتی فجایع و جنایات رایش سوم هم از این نگاه تحلیل میشد. از هیتلر به عنوان یک طراحی و کاربرد اشتباهی یاد میشد...».
کتاب «دولتها چگونه پیروز میشوند» با این جملات به پایان میرسد :«در طلوع یک رویکرد سیستماتیک به حکمرانی انسانی، از بیاس اهل پیرنه یک سوال ساده در مورد ماهیت تلاش انسان پرسیده شد: چه چیزی برای مردمان از همه شیرینتر است؟ او بدون مقدمه پاسخ داد: امید. بعد از گذشت دوهزار و ۵۰۰ سال، ما هنوز به امید نیاز داریم. دیپلماسی عمومی میتواند سازوکاری برای انتقال این امید باشد، اما مهمتر از آن، با توجه به دیدگاه درست و ارتباط متقابل مناسب، میتواند بخشی از فرآیندی باشد که از طریق آن مردم خود به امید تبدیل شوند.»
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟