اگر تمام آنچه از تاریخ بشر آموختهاید اشتباه باشد چه؟
در کتاب «طلوع همه چیز»، دیوید گرابر انسانشناس و دیوید ونگرو باستانشناس، قصد دارند داستان گذشته و آینده مشترکمان را بازنویسی کنند.
جنیفر اسکوئسلر
او در حالی که داشت شعری از دورز را میخواند نوشت: «مغزم از حیرت و شگفتی کوفته شده است. یعنی تمام شد؟» او داشت به کتابی اشاره میکرد که نزدیک یک دهه بود با دیوید ونگرو باستانشناس روی آن کار میکرد. کتابی که در آن سعی شده بود تمام آنچه را که تاکنون از خاستگاه و تکامل بشری آموخته بودیم واژگون کند.
گرابر مدتها پیش از آنکه با «جنبش اِشغال (Occupy movement)» خود به شهرت برسد، به عنوان یکی از درخشانترین ذهنها در رشتهی خودش ستایش همگان را جلب کرده بود. اما کتاب آخرش جاهطلبانهترین کتاب او محسوب میشود. گرابر یک ماه پس از اعلام توئیتریاش، در سن ۵۹ سالگی و بر اثر نکروز حاد لوزالمعده به طور ناگهانی درگذشت. اتفاقی که با هجوم تکاندهنده ادای احترام از سوی دانشمندان، فعالان و دوستان او در اقصی نقاط جهان همراه گردید.
«طلوع همه چیز: تاریخی جدید از بشریت» در نهم نوامبر از فارار اشتراوس و ژیرو منتشر گردید. این کتاب این امکان را دارد روایات استانداردی را که از فروشندگان بزرگی چون یووال نوح هراری در «ساپینس» و در اثر جارد دایموند با عنوان «اسلحه، میکروب و فولاد» رواج یافته بود، تحریف کرده یا به کلی نابود کند؛ شاید هم این کار را نکند. اما پیشتر مجموعهای بسیار عالی از نظرات را (که البته لزوماً انتقادی هم نبودند) گرد هم آورده بود. سه هفته پیش از انتشار کتاب، و پس از آنکه کتاب رتبه دوم را در آمازون به دست آورد، ناشر ۷۵ هزار نسخه دیگر را به سفارش ۵۰ هزار تای اول اضافه کرد.
هدف ابتدایی کتاب «طلوع همه چیز» که استارتش با تبادلی ایمیلی میان نویسندگان زده شد، این بود که روایت تکامل اجتماعی را که در پرفروشترین کتابهایی چون «ساپینس» و «اسلحه، میکروب و فولاد» (تحت شرکت چاپ و نشر امریکایی فارار، استراوس و ژیرو) آمده بود، تغییر دهد.
ونگرو، استاد دانشگاه کالج لندن، در مصاحبهای ویدئویی در ماه گذشته با لحنی ساختگی و باشکوه، یکی از عبارات مورد علاقه گرابر را تکرار کرد: «ما میخواهیم مسیر تاریخ بشریت را تغییر دهیم و این کار را با آغاز از [گذشته] شروع میکنیم.»
ونگرو پس از آن با لحنی جدیتر ادامه داد: هدف از کتاب «طلوع همه چیز»، که ۷۰۴ صفحه است و کتابشناسی آن نیز ۶۳ صفحه به درازا کشیده، ترکیب اکتشافات باستانشناسی جدید دهههای اخیر است که از مجلات تخصصی پا فراتر نگذاشته و به اطلاع عموم نرسیدهاند.
او گفت: «کتاب تصویری کاملاً جدید از گذشته بشر و امکانات انسانی ارائه داده است. احتمالاتی که حالا داریم به وقوع پیوستنشان را هم میبینیم. روایت کتاب هیچ شباهتی به داستانهای ریشهدار و باستانی که در اطرافمان شنیده و میشنویم ندارد.»
تفاوتهایی میان حتی پرفروشترین کتابهای تاریخ بزرگ که نگارش هراری، دیاموند و دیگران هستند نیز وجود دارد. اما گرابر و ونگرو استدلال کردهاند که همگی آنها بر روایت مشابهی از پیشرفت خطی (یا شاید بنا به دیدگاه بعضی: افول) تکیه زدهاند.
مطابق استدلال آنها، سیصدهزار سال اول (یا شاید حتی بیشتر) پس از ظهور هومو ساپینس، تقریباً هیچ اتفاقی نیفتاده است. مردم در تمامی نواحی در گروههای کوچک و بر اساس اصل برابری زندگی میکردند. تا اینکه ۹ هزار سال پیش از میلاد مسیح ناگهان کشاورزی اختراع شد. آغاز کشاورزی مصادف بود با ایجاد جوامع و دولتهایی بیتحرک که براساس اصل نابرابری و بوروکراسی بودند و سلسلهمراتب داشتند.
اما گرابر و ونگرو استدلال کردهاند که تمام اینها اشتباه است. با منطق این دو، اکتشافات اخیر باستانشناسی ثابت میکنند که انسانهای اولیه بیش از آنکه کورکورانه و به طور غریزی و در مقابل فشارهای ناخواسته عکسالعمل نشان دهند، به صورت کاملاً خودآگاه در حال تجربه «رژهای کاراناوالی از گونههای سیاسی» بودهاند.
آنها استدلال میکنند که این داستان، هم دقیقتر است و هم امیدوارانهتر و جذابتر.
آنها مینویسند: «ما همگی پروژههای خودسازی جمعی هستیم. به جای اینکه داستان سقوط جامعه از وضعیتی کاملاً برابر را روایت کنیم، باید بگوییم چه شد و مگر این قیدهای محکم مفهومی چطور دست و پای ما را بسته بودند که نتوانستیم امکان اختراع مجدد خود را حتی تصور کنیم؟»
خاستگاه کتاب برمیگردد به حوالی سال ۲۰۱۱؛ زمانی که ونگرو در حین انجام مطالعات میدانی باستانشناسی در افریقا و خاورمیانه، در دانشگاه نیویورک کار میکرد. آشنایی این دو برمیگردد به چندین سال پیش از آن، زمانی که گرابر در بریتانیا دنبال کار میگشت. البته پس از آنکه دانشگاه ییل از تمدید قرارداد او امتناع کرده بود. آن هم به دلایلی که هیچگاه بیان نشدند. اما خود او و دیگران فهمیده بودند که علتش سیاست آنارشیستیای بوده است که او داشت.
در نیویورک این دو گاهگاهی برای گفتگو پیرامون مباحثی گسترده با هم دیدار میکردند. ونگرو به یاد دارد که وقتی به لندن بازگشته بود «گرابر شروع به ارسال یادداشتهایی به من کرد در مورد چیزهایی که خودم نوشته بودم. تبادلات میانمان بیشتر و بیشتر شد تا آنکه متوجه شدیم تقریباً داریم از طریق ایمیل، یک کتاب مشترک مینویسیم.»
در آغاز آنها فکر کردند دارند کتابی درباره ریشههای نابرابری اجتماعی مینویسند. اما خیلی زود فهمیدند که پرسش ابتداییشان (بازگشت به عصر روشنگری) کاملاً اشتباه بوده است.
ونگرو گفت: «هر چه بیشتر فکر کردیم، بیشتر به این نتیجه رسیدیم که چرا باید تاریخ بشریت را بر مبنای آن پرسش طرحریزی کنیم؟ چرا پیشفرض دیگری نداشته باشیم؟ مثلاً اینکه روزی روزگاری چیز دیگری وجود داشته است!»
ونگرو ۴۹ ساله، محققی که در آکسفورد تحصیل کرده و شیوه استادیاش عمدتاً حرفهایتر از شیوه درهموبرهم گرابر بود گفت که رابطهی ما دو نفر یک شراکت واقعی بود. ونگرو با ابهت خاصی از درخشش گرابر حرف میزد (مثلاً بیان داستان بسیار تکراری سرگرمی او در رمزگشایی هیروگلیف مایاها که بسیار مورد توجه باستانشناسان حرفهای نیز قرار گرفته بود.) و بسیاری نقل قولهای دیگر که آنها نیز از سخاوت بیحد ونگرو نسبت به او نشئت میگرفتند.
ونگرو میگوید: «دیوید مثل خیلی از رؤسای دهکدههای آمازون بود؛ همیشه فقیرترین فرد. چون دائماً در حال بخشش به دیگران بود. او به کار شما نگاه میکرد و غبار جادوییاش را روی آن میپاشید.»
بخش عمده تاریخهای بزرگِ این اواخر توسط جغرافیدانان، روانشناسان و دانشمندان علوم رفتاری به نگارش درآمده است. جمعی که اغلبشان تحت چارچوب راهنمای تکامل بیولوژیکی مینویسند.
در مقابل گرابر و ونگرو از سنت بزرگ نظریه اجتماعی مینویسند؛ سنتی که از نسل وبر، دورکیم و لوی استروس بر جا مانده است. گرابر که چند هفته پس از پایان کتاب مشترکشان فوت کرده، به یاد آورده بود که در سال ۲۰۱۱ چطور یکی از دوستان در خواندن در یکی از نوشتارهای او گفته بوده: «مطمئن نبودم کسی در ۱۰۰ سال چنین کتابی نوشته باشد.» گرابر با اشاره به آن با طعنه گفته بود: «هنوز مطمئن نیستم ازم تعریف کرده باشد!»
کتاب «طلوع همه چیز» به بحثهای بیشماری پیرامون تدفین شاهزادگان در اروپا در عصر یخبندان، نگرش متضاد نسبت به بردهداری در میان جوامع بومی شمال کالیفرنیا و شمال غرب اقیانوس آرام، پیامدهای سیاسی زمینهای خشک در مقابل کشاورزیها در بستر رودخانه، پیچیدگی سکونتگاههای پیشاکشاورزی در ژاپن و بسیاری موضوعات دیگر پرداخته است.
اما طیف حیرتانگیز ارجاعات این کتاب سؤالی ایجاد میکند: چه کسی صلاحیت قضاوت در مورد صحت دادههای این کتاب را دارد؟
دانیل ایمرواهر، مورخ، در بررسیای که در Nation از این کتاب ارائه داده بود، گرابر را «متفکری بسیار خلاق» خواند که بیشتر «به سبب جالب بودنش شهره بود تا درست بودن گفتههایش». او در ادامه پرسیده بود که آیا جهشها و فرضیات این کتاب که با قطعیت بیان شدهاند «موثق و قابل اعتماد هستند؟».
و ایمرواهر لااقل یکی از ادعاها را (که شهرکنشینان امریکایی استعمارگر، گرفتار مردمی بومی شده بودند که دلشان میخواست یا شاید ترجیح میدادند تقریباً «تا همیشه» با آنها بمانند) را «به لحاظ بالستیکی» نادرست توصیف کرد و ادعایش هم این بود که تنها منبعی که از سوی نویسندگان (اشاره به پایاننامه سال ۱۹۷۷) به این موضوع پرداخته، خلاف این موضوع را استدلال کرده است.
ونگرو در پاسخ گفته بود که این ایمرواهر بوده که منبع را اشتباه خوانده است. و در ضمن این موضوع خاطرنشان کرده بود که او و گرابر حواسشان بوده که استدلالهای اصلی کتاب را در مجلات علمی معتبر منتشر کرده و یا آنها را در قالب برخی از سخنرانیهای معتبر در این زمینه به اطلاع عموم برسانند.
ونگرو در مورد پروسهای که پشتسر گذاشته بودند گفت: «در آن زمان فکر میکردم که چرا ما باید خودمان را در چنین شرایطی قرار دهیم. ما که در حیطههای تخصصی خودمان خوب جا افتادهایم چرا باید خودمان را بیخودی گرفتار کنیم. اما این دیوید بود که قاطعانه عقیده داشت که سوژهای که بهش میپردازیم بسیار مهم است.»
جیمز سی اسکات، دانشمند برجسته علوم سیاسی از دانشگاه ییل در کتاب سال ۲۰۱۷ خود با عنوان «در برابر ذره (دانه): تاریخ عمیق ایالتهای اولیه» برای به چالش کشیدن روایت استاندارد، اشاره کرده که برخی از استدلالهای گرابر و ونگرو مانند استدلال خود او، و بسیاری از دانشمندانی که درگیر این موضوعات بودهاند، به ناچار «دور انداخته شدهاند».
اما او گفت که این دو مرد «ضربهای مهلک» به ایدهای وارد کردهاند که پیشتر نیز تضعیف شده بود؛ این ایده که استقرار در ایالات کشاورزی همان چیزی بوده که «انسانها تمام مدت انتظارش را میکشیدند.»
اسکات گفت: «اما برجستهترین بخش کتاب طلوع همهچیز، فصل آغازین چیزی است که نویسندگان آن را نقد بومی مینامند. آنها استدلال میکنند که روشنگری اروپایی بیش از آنکه هدیهای از خِرد باشد که به باقی جهان اعطا شده، برآمده از گفتوگو با مردم بومی دنیای جدید رشد یافته است که ارزیابیهای دقیقشان از کاستیهای جامعه اروپایی، بر ایدههای نوظهور آزادی تأثیر گذاشته.»
اسکات گفت: «شرط میبندم که اهمیت زیادی در درک رابطه میان غرب و باقی جهان وجود دارد.»
«طلوع همه چیز» شواهد فراگیری بر جوامع بزرگی میبیند که بدون وجود دولت نیز رشد کردهاند و آزادی را عمدتاً به عنوان «آزادی در نافرمانی» تعبیر میکنند. به راحتی میتوان فهمید که این استدلالها با باورهای آنارشیستی گریبر تطابق دارند. اما ونگرو در برابر سؤالی که در مورد سیاست کتاب از او پرسیده شده بود، سکوت کرد.
او گفت: «من به بحثهایی که با برچسب زدن بر روی یک تحقیق آغاز میشوند، میانه خوبی ندارم. و معتقدم چنین اتفاقی هرگز در مورد دانشمندانی که به درستی و صداقت تمایل دارند، صدق نمیکند.»
اما این کتاب اگر بنا به شعار «اشغال»، کمکی به متقاعد کردن مردم به اینکه «دنیای دیگری نیز ممکن است» کرده باشد، باید بدانیم که این کار غیر عمدی نبوده است.
ونگرو گفت: «ما به مرحلهای از تاریخ رسیدهایم که دانشمندان و فعالان متفقالقول هستند که در مسیری از فاجعهی واقعی هستیم. براساس آنچه از برداشتهای اسطورهای تاریخ برمیآید، کار درستی نیست که افقهای خود را به چشماندازهایی نادرست از امکانات محدود انسانی محصور کنیم.»
#روزنامه اینترنتی فراز #سایت فراز
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟