دوگ باندو
ظاهراً به باور برخی امریکاییها حزب کمونیست چین همین حالا هم پیروز شده است. شمار اظهارات بدبینانه هیچ کم نیست. چینیها تفکر بلندمدت دارند. رهبران چینی، تکنوکراتهایی آگاه هستند. کمونیستهای چینی هم که از تخیلات و هوسپراکنیهای دموکراسی پا فراتر گذاشتهاند.
در واقع جمهوری خلق چین با چالشهای عظیمی مواجه است. زیربنای رشد اقتصادی اگر خاکی هم نباشد، لااقل میتوان به فلزی نرم مانند قلع تشبیهش کرد. بدهی شرکتهای دولتیِ به شدت بدهکار به بانکهای دولتی میزان قابل ذکری است. شهرهای گرانقیمت انتظار ساکنان جدیدشان را میکشند. حبابهای مکرر دارایی نیز ثروتهای عظیمی را بلعیدهاند. مداخلات فزاینده دولت در بحث کسبوکار، سرمایهگذاریهای خارجی را کمانگیزه و دلسرد کرده است. جمعیت به زودی رو به کاهش میگذارد و باقیمانده، جمعیتی میماند پیر، که نیروی کارشان رو به کاهش است و مردان مجرد جوان نیز در آن رو به فزونی میروند. حتی اگر پیشبینیهای مربوط به سقوط اقتصادی چین هیچگاه وقوع نیابند، باز هم امکان دارد که جمهوری خلق چین از آنچه تلهی درآمدی متوسط اطلاق میشود، جان سالم در نبرد.
با این حال، مشکل بزرگتر برای چین شاید ضعفهای سیاسی این کشور باشد. بیشک امریکا نمایانگر خوبی برای شکستهای دموکراسی بوده است. با این وجود نظام سیاسی ایالاتمتحده علیرغم ایرادات فراوانش، گونهای خشن از پاسخگویی را برای خود محفوظ نگه داشته است. رؤسای جمهور شکست میخورند و کنگرهها کنترلگریهای حزب را دستکاری میکنند. تغییراتی مشابه در سطح ایالات نیز اتفاق میافتد. به علاوه سیاستمدارانی که برنامههای بزرگشان شکست میخورد حتی با وجود تلاشهای حامیان خود، باز هم با موجی از انتقادات گریبانگیرند. با تعهدی که قانون اساسی ایالاتمتحده به آزادیهای مدنی و سیاسی داده است، با وجود چندین دهه حملات نیروهای غیرلیبرال در جناحین چپ و راست این کشور، امریکا کماکان عملکرد خلاقانهای دارد که مشابهش در کشورهایی نظیر جمهوری خلق چین مورد سرکوب قرار میگیرد.
چینِ امپراتوری هزاران سال بقا داشت، اما تمایلش به انزوا در قرن پانزدهم، متزلزلش کرد. سستی این امپراتوری بزرگ در بازهی زمانیای که چینیها آن را «قرن تحقیر» مینامند آشکارتر بود؛ بازهای که طی آن این کشور عملاً تجزیه شد. ژاپن، تایوان را گرفت؛ بریتانیا آنچه را که به هنگکنگ تبدیل شده بود، تصاحب کرد؛ پرتغال ماکائو را تسخیر کرد؛ توکیو و قدرتهای بزرگ غربی که امریکا نیز جزءشان بود، «امتیازات انحصاری» ارضی خاصی در داخل مرزهاشان ایجاد کردند که عملکردی خارج از کنترل چین داشت. به عنوان مثال ایالاتمتحده، بریتانیا و فرانسه در شانگهای از موقعیت مطلوبی برخوردار بودند. اسکله باند هنوز سازههایی از سبک اروپایی را به نمایش میگذارد که قدمتشان به آن زمانها برمیگردد.
انقلاب کمونیسم دست از کنترلهای خارجی برداشت. مائو تسه تونگ به رهبری حزب کمونیست چین منتسب شد. او هیچ چیز در مورد اقتصاد نمیدانست، اما در به کارگیری قدرت، غریزهای فطری داشت _غریزهای که وحشیانه بود اما مؤثر واقع میشد. کمونیستها دست ملیگرایان را باز گذاشتند تا با مقاومت در برابر تهاجم چین، تا میشود خود را خسته کنند و پس از آن از مبارزات پس از تسلیم توکیو پیروز بیرون آمدند.
وقتی بحث پیروزی در میان بود، مائو هیچ اهمیتی به هزینههای انسانی نمیداد. جولیا لاول، از دانشگاه لندن توضیح داد: «فرماندهان کمونیست، برای فتح شهرهای کلیدی در نواحی صنعتیِ شمال شرق، جمعیت غیر نظامی را محاصره میکردند.» لین بیائو، که از موفقترین استراتژیستهای مائو محسوب میشود در سال ۱۹۸۴ اعلام کرد: «چانچون را به شهر مرگ تبدیل کنید.» تا پنج ماه بعد از آن که کلانشهر بخواهد سقوط کند، ۱۶۰ هزار غیر جنگنده از گرسنگی مرده بودند.
این استراتژی به طور وحشیانهای، ظالمانه بود... اما کارساز. در اول اکتبر ۱۹۴۹، مائو تسهتونگ، در میدان تیانآنمن (Tiananmen) از دولت جدید جمهوری خلق چین رونمایی کرد. او با قدرت اعلام کرد: «مردم چین به پا خاستهاند.» این موضوع به لحاظ تئوری برای مردم چین مثبت است. اما افسوس که رهایی، معنایی جز گسترش استبداد به نفع آنهایی که در رأس بودند، نداشت.
هرجومرج، بیعدالتی و خونریزیهای ناشی از آن به سختی قابل تصور بود؛ مسئولیت تمامی اینها نیز بر یوغ امپراتوری سرخ جدید بود. مائو به دنبال نابودی نظم موجود بود و راه انداختن کشتاری عظیم. با تثبیت قدرت حکچ، میلیونها نفر جان خود را از دست دادند. فرانک دیکوتر، که بسیاری از سوءاستفادههای مائو را مستندسازی کرده بود، نوشت: «رهبر حکچ روابط پیش از انقلاب را هدف گرفت... تا چیزی میان مردم و حزب باقی نمانده باشد. کسی هم نباید در حاشیه میماند. قرار بود دست همه خونی باشد.»
سپس جهشی بزرگ که نامی اشتباه نیز به خود گرفته بود، اتفاق افتاد. جهشی که در میان هزاران طرح جنونآمیزش، کشاورزی را هم برچید و کارخانجات را تأسیس کرد. دهها میلیون نفر جان خود را از دست دادند و تخمینها به رقم شگفتآورد ۵۵ میلیون نفر رسید؛ جمعی که بخش عمدهایشان را گرسنگی از پا درآورد. در قدرت او همین بس که بگوییم حتی سایر اعضاء دفتر سیاسی نیز با وجودی که از آثار فاجعهبار سیاستهای او آگاه بودند، به چالش نکشیدندش که «چرا میلیونها نفر دارند از گرسنگی میمیرند!» همکاران او در نهایت کنارش زدند و باعث شدند انقلاب فرهنگی بزرگ پرولتاریایی _از پاکسازی حزبی، بخشی از جنگ داخلی، و پاروکسیسم جنونآمیز خشونت_ راه افتاده و نظم اجتماعی را به طرز فاحشی دگرگونه کند. شهروندان چینی به طور رعبآوری داشتند کشته میشدند و یا به زندان میافتادند.
اوضاع تنها با مرگ این وحشتناکترین ظالم تاریخ بشر آرام گرفت؛ آن هم در سال ۱۹۷۶. تقریباً بلافاصله پس از آن پرشورترین حامیان مائو، به اصطلاح باند چهار نفری (Gang of Four) دستگیر شدند. دنگ شیائوپینگ دوباره به میدان آمد و روند آزادسازی اقتصادی را از سر گرفت. جامعه توتالیتر، کنترلهای خود را بر زندگی شخصی مردم کاهش داد. نظام استبدادی حاصل، سست باقی ماند؛ با بحثهای پنهانیای که در باب سیاست داشت، و با روزنامهنگاران مستقل منتقد مقامات محلیاش، با مبارزات وکلای حقوق بشر در دادگاه، و با سازمانهای غیردولتیای که خواستار اصلاحات سیاسی بودند، با همکاری گسترده دانشگاهیاش با غرب، و با محدودیتهای دوران ریاست جمهوری و چرخشهای صورتگرفته در مقامات و غیره.
اینها تماماً بدین معنا بود که جریانهای اطلاعاتی گسترده، رقابت در ایدهها و چرخشهای سیاسی کماکان وجود دارند. دنگ و جانشینان او در واقع به دنبال محدودکردن قدرت در سیستم کمونیستیِ با اقتداری بودند که قدرت سیاسی نامحدودی داشت... و این هم کار آسانی نبود. قانون اساسی، رئیسجمهور را برای دو دوره روی کار آورد. حزب نیز به طور غیررسمی همان محدودیت را در مورد دبیر کل اعمال کرد؛ سِمتی که اهمیتی بیشتر از رئیسجمهور داشت.
قطعاً نتیجهی حاصله بینقص نبود؛ اما پیشرفت خارقالعادهای به نسبت دوران مائو محسوب میشد... دورانی که سیاستهایش را ذهنی دیوانه طرح میکرد و اگر شخص بیپروایی پیدا میشد که امپراتوری را به چالش بکشد، زندانیشدن هم اگر انتظارش را نمیکشید حتماً تنزل رتبه را پیشرو داشت. بی شک، اصلاحات اقتصادی برای رشد جمهوری خلق چین، امری کلیدی بود، اما پایان مائو نیز همین حالت را داشت. او در آن دوران هر چه به لحاظ ذهنی و جسمی ضعیفتر میشد، به همان نسبت نیز دیدگاههای خداپرستانهاش افزایش مییافت.
به تبع رشد اقتصادی چین، سیستم جدید نیز عملکرد خوبی پیدا کرده بود. تنها افسوس اینکه: آینده چندان روشن به نظر نمیرسید. اشتباهاتی که برخیشان انعکاس اشتباهات امریکا بودند _هدر دادن منابعی هنگفت در بحث هزینههای امنیتی و نظامیِ غیرمولد. نتیجهگرا و سیاسیمحور. فضایی که در آن فشارهای سیاسی برای مداخله در سیاستهای اقتصادی رو به فزونی میگذاشت. آن زمان ماجراجوییهای اقتصاد خارجیِ مشکوکی نیز در جریان بودند.
مشکل حال حاضر، که فزاینده و بزرگ نیز هست اینکه رئیسجمهور فعلی یعنی شی جین پینگ، خود را به مائوی دوم تبدیل میکند. او بیرحمانهترین کمپین گستردهی ضد فساد را علیه رقبای سیاسی خود راه انداخته. او محدودیتهای دوران ریاست جمهوری را از متن قانون اساسی حذف کرد. او حتی در سطح چین کمپینی هم برای اعمال قدرت تحمیلی پکن بر صنعت راهاندازی کرد. کارآفرینان تجاری و غولهای شرکتی نظیر علیبابا نیز سپرهاشان را انداخته و به زانو درآمدند.
اصرار شی بر هژمونی سیاسی بیشتر، مشکلات اقتصادی مداوم جمهوری خلق چین را تشدید میکند. ناکارآمدی اقتصادی به طرز عجیبی در تاروپود سیستم چینی تنیده شده است. به عنوان مثال، شرکتهای دولتی (صرفنظر از پیامدهای اقتصادیای که دارند) کماکان برای ایجاد اشتغال مورد استفاده قرار میگیرند. به علاوه کسبوکارها جهت دسترسی به اطلاعات، مردم، بازارها و غیره از فایروال بزرگ و سایر تمهیدات کنترلیِ لحاظشده عبور کنند. تصمیمات کنونی اقتصاد اما در حال حاضر توسط رهبریِ حزب کمونیست چین در حال اتخاذشدن است.
این مشکل به طور قطع، شرایط بدتری نیز پیدا خواهد کرد. در واقع، یکی از آخرین جهادهای ایدئولوژیک شی علیه آنهایی بود که آرزوهای خداپرستانه او را نمیپذیرفتند. او پس از گذشت یک دهه باید محکم در قدرت بماند؛ اما ظاهراً رویکردهای مقاومتی در مقابل رهبری او کماکان ادامه خواهند داشت. «گفتمانهای منتخب» او شامل حمله به آنچیزی است که او «اصوات ناسازگار و ناهنجار» میخواندشان. او ضمن اشاره به کارمندانی ناشناس گفت: «در پنج سال اخیر به حد کافی بر تمرکز [قوا] و وحدت در حزب تأکید داشتهایم... [و] ازین پس باید تأکیدمان بر توسعهی دموکراسی در درون حزب باشد». او «ابهامزدایی سیاسی و ابهامات ذهنی» منتقدانش و نیز استفاده از «انگیزههای پنهانی برای پیشبرد طرحهای شیطانی» را مورد حمله قرار داد.
سفر قدرت ماورائی شی برای آینده چین هیچ خوب نیست. او هم مانند مائو به امپراتوری سرخ تبدیل شده است؛ هر چند با نفرات بیشتر یعنی ۱.۴ میلیارد نفر. درست مثل مائو، او هم با اطرافیانی احاطه شده است که نسبت به هر انتقادی مشکوکاند، با مجریانی مورد محافظت قرار میگیرند، از واقعیت مصوناند و از هر مسئولیتی هم معاف.
جمهوری خلق چین اگر خوششانس باشد از فاجعه حکومت مائو _و همتایان او نظیر جوزف استالین، آدولف هیتلر، نیکولای چائوشسکو و آواتارهای کوچکتر شیطان اجتناب خواهد کرد. با این حال حتی در آن زمان هم بعید است که چین بتواند از شکستهای پیشپاافتاده سیستمی که عیوب ذاتی را با تأثیرات فسادانگیزِ اجتنابناپذیر تلفیق میکند، بگریزد. جمهوری خلق چین هماره چالشی جدی برای امریکا و غرب خواهد ماند. با این حال جنگ شی علیه آزادی، مزیتی پایدار و مهم به ایالاتمتحده برای رقابتهای آیندهاش با چین اهدا خواهد کرد.
#روزنامه اینترنتی فراز #سایت فراز
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟