صبح روز پنجشنبه در مسیر دفتر کار، نزدیک خانه در محل قانونی پارک کردم و به داروخانه رفتم. پس از حدود کمتر از ۵دقیقه برگشتم و چرثقیل پلیس راهور را دیدم که کنار خودرو ایستاده؛ از این کامیونتهایی که پشتش خالیاست. مردی با پیراهن آبی آسمانی و شلوار تیره پایین جرثقیل کنار ماشین ایستاده بود. چندتا برگه توی دستش بود و داشت پر میکرد. با سرعت خودم را بهش رساندم. داشت مدارک توقیف خودرو را آماده میکرد. نیمنگاهی کرد و دوباره به برگههای توی دستش نگاه کرد: «ماشین شماست؟» سرش توی برگهها بود که این را پرسید. پلاک خودرو در لیست توقیفیها بود و باید اعمال قانون میشد. من اصرار میکردم که گذشت کنند: «آقا بخدا کلی کار دارم امروز. مادرم فردا از شهرستان میاد و کلی کار داره که باید با ماشین براش انجام بدم!» اینها را میگفتم و دستهایم، بیاختیار تکان میخورد. «آقا! جان مادرت....». آقای جرثقیلی حتی نیم نگاهی نکرد.
دمای هوا ۳۵ درجه بود. اصرار من ادامه داشت. مرد دیگری توی جرثقیل نشسته بود و سرش را پایین انداخته بود. چشمهایش باز بودند. احتمالا بیدار بود و بیتفاوتی طی میکرد. بههرحال، هر شغلی در درازمدت، همراه با حاشیههایش تکراری میشود. آنقدر اصرار کردم که مرد برگهبهدست کلافه شد. گفت: «ببین! اینجا میایستم. برو خلافی را صفر کن بیا ببینم چه کار میتونم بکنم». بیاختیار لبخند رضایت روی صورتم نشست. ادامه داد: «اما اینطوری وقت من رو میگیری. از کار امروزم میافتم. اگر برگشتی ماشینت نبود شنبه پیگیری کن.» فهمیدم چه میخواهد... زیر آفتاب چرک تهران اما، همین هم برایم غنیمت بود.
با اولین ماشین، دربست به نزدیکترین پلیس+۱۰ رفتم. ۵ دقیقهای فاصله داشت. خلافی را صفر کردم و برگشتم. خوشبختانه هنوز آنجا بود. نبش کوچه کنار داروخانه ایستاده بود. رسید را نشانش دادم. گفت: «من میرم اما بهت اعتماد کردم که ولت میکنم. همین یکراست برو وزرا که فردا همکارهامون ماشینت رو نبرند.» عجیب بود که هیچ مدرکی را گرو نگرفت. همکارش هنوز سرش را پایین انداخته بود و توجهی نمیکرد. به گمانم اتفاق جذابی آن زیر داشت میافتاد. حق هم داشت. عجز و اصرار یک مرد که خرید داروخانهاش به توقیف ماشینش ختم شده، چه جذابیتی دارد؟
مدتی است که خودروهای پلیس امنیت اخلاقی در سطح شهر، بیشتر از گذشته به چشم میخورند. خودروهای کوچک و بزرگ که در میدانها و گذرگاههای اصلی شهر توقف کردهاند و مامورهای زن و مرد، به انتظار زنان بیحجاب و بدحجاب نزدیک خودرو توی پیادهرو به انتظار ایستادهاند. در روزهای اخیر، گزارشهایی نیز توسط کاربران در فضای مجازی منتشر میشود. روایتهایی از برخورد ماموران امنیت اخلاقی با زنانی که گوشهای از موها، پوشش و یا رنگ لباسشان، به عقیده ماموران گشت ارشاد با «عرف اجتماعی و خواست مردم» در تضاد است.
چهارشنبه هفته گذشته بود که «حسن نوروزی» نماینده رباط کریم در مجلس گفت: «این موضوع خواسته مردمی است و باید تعداد گشت ارشاد بیشتر هم بشود». به نظر میرسد که آقای نوروزی، نماینده طیفی غالب از سیاستگذاران امروزی است که سختگیریهایی از این دست را تحت عنوان «مطالبه عمومی مردم» به مردم تحمیل میکنند. امروز در محل کار، روایت دیگری را شنیدم از مردی که همین بلا به سرش آمده بود. گویا مسافر فرودگاه امام تهران بوده که به خیال خودش، ماشینش را پیش از پرواز توی پارکینگ فرودگاه پارک کرده تا موقع بازگشت به وطن، هزینه اضافی به تاکسیهای فرودگاه نپردازد. بعد از چند روز که برگشته، توی پارکینگ فرودگاه چمدانبهدست هرچه میگشته، خبری از ماشین نبود. با پیگیریهایی فهمیده که در همین چند روز، ماشینش از پارکینگ فرودگاه، به پارکینگ خودروهای توقیفی منتقل شدهاست. پیگیری بیشتر مشخص میکند که خودرو به علت کشف حجاب توقیف شدهاست. در سفری خانوادگی از تهران به رشت که چندماه پیش توسط دوربینهای آزادراه ثبت شدهاست.
همه اینها پرسشهایی را در ذهم مردم ایجاد کردهاست. لزوم افزایش این اعمال قدرت از سوی نهاد انتظامی کشور، در چنین شرایط متزلزل اقتصادی و مدنی در چیست؟ افزایش پیامکهای کشف حجاب و افزایش تعداد واحدهای مستقر گشت ارشاد در شهرها چه منطقی دارد؟
تفاوتهای نسلی بین متولدین دهههای ۸۰ و ۹۰ با زادههای دهههای پیشین غیرقابل انکار است. تفاوت در مواجهه با پدیدههای اجتماعی نیز در آنها مشهود است. گشت ارشاد، یکی از این پدیدهها است. به نظر میرسد جنس مواجهه و مقابله نسل نوجوان با این پدیده اجتماعی، سیاستگذاران را به تغییر مکانیزم برخورد با «مظاهر بیحجابی»(البته به اصطلاح خودشان) واداشته است. افزایش پیامکهای بیحجابی و توقیف خودروهای شهروندان یکی از نشانههاست.
ماموران امنیت اخلاقی یا دوربینهای راهنمایی یا انتظامی، پلاک خودور را ثبت میکنند، پیامک توقیف ارسال میشود، خودروی مورد نظر توسط ماموران راهور یا خودروهای ثبت مکانیزه تخلف شناسایی شده و توسط ماموران راهور یا انتظامی توقیف شده و در نهایت با جرثقیلهایی به پارکینگ پلیس منتقل میشوند. این، به طور خلاصه، تمام فرایند «توقیف کشف حجابی» خودروها است. در این فرایند، بدون در نظر گرفتن «لطف»هایی که برای شهروندان گران تمام میشود، چرخهای از درآمدزایی نیز شکل گرفتهاست. از هزینه حمل خودرو توسط جرثقیلها تا هزینه پارکینگ و پرداخت خلافیهای خودرو.
هزینههایی که امروز با پیامکهای کشف حجاب به مردم تحمیل میشود، پیشتر با بازداشتهای مستقیم، از جیب نهاد دولتی خرج میشد.
سال گذشته، «سید ابراهیم رییسی» در مناظرات انتخاباتی به طور مستقیم به پدیده گشت ارشاد اشاره کرد. او با اشاره به برابری «جمهور» مردم در حقوقشان، وعده داد که «گشت ارشاد برای مدیران داریم و نه برای مردم». امروز با گذشت کمتر از یک سال از ورود رییسی به پاستور اما شرایط گویای چیز دیگری است. حسن نوروزی، نماینده رباط کریم نیز با حمایت از افزایش گشتارشاد گفته: «دولت آقای روحانی این موضوعات[گشت ارشاد]را قبول نداشت و دنبال نکرد. حتی آنها مقابله میکردند تا این گشتها نباشند و امروز حضور پلیس امنیت اخلاقی و گستردهشدن آن، یک ضرورت است و خواسته مردمی است.»
این اتفاق، از جنس وعده انتخاباتی تا نوع خلف در وعده، خاطرات ۱۷ سال پیش را برایم تداعی کرد. خاطرات روزی که «محمود احمدینژاد» در مصاحبه انتخاباتیاش، با چشمانی خیره به دوربین و رو به مردم، لبخندی به لب داشت و میگفت: «الان مشکل جوانان ما اینه؟ الان واقعا مشکل کشورما ما اینه؟». افزایش سختگیریهای «گشت ارشادی» را درست چند ماه پس از همین وعدهها و وعیدها نیز به خاطر دارم.
چالش مرحله اول را جلوی داروخانه با سربلندی پشت سر گذاشتم و به پلیس امنیت اخلاقی در خیابان وزرا رفتم. نمیدانم چرا! اما رفتم. غول مرحله آخر همینجاست.
همهمهای بود. از زن و مرد، پیر و جوان آنجا بودند. سربازی جلوی در پرسید «برای چه آمدهای؟» خواستم بگویم آمدهام قدم بزنم! آخر آدم با قیافه عبوس و زیربغلهای عرقسوز شده، چه میتواند از جان پلیس امنیت اخلاقی بخواهد؟! گفتم پیامک کشف حجاب برایم آمده و رفتم داخل. بیآنکه چیزی بگویم مدارک را گذاشتم جلوی آقایی که مسوول رسیدگی بود. پرسید «چی شده؟» و دوباره گفتم «پیامک آمده!» ترس و سوال، وجودم را گرفته بود: «ممکنه بگید چه کسی توی ماشینم کشف حجاب کرده تا بدونم؟» گفتند مامور تخلف را ثبت کرده و شهادت مامور، مدرک جرم است. گویا مامورشان ساعت ۲۳:۵۱ موهای به نسبت بلندم را از دور شکار کرده بود. گفتم: «مامورتان احتمالا موهای من را دیده اما این ریش و پشم روی صورتم را نه!» پاسخش این بود: «تا ساعت ۱۲ بیشتر نیستیم. کارت میمونه برای شنبه.»
دوباره اصرار کردم: «آقا بخدا کار دارم نمیتونم بیام دوباره». گویی مقدر شده بود که امروز، روز اصرار باشد. نمیدانم چند نفر همزمان در جاهای دیگر شهر داشتند اصرار میکردند که کارشان راه بیفتد. وسط اصرارهایم حرفم را قطع کرد و گفت: «الان تعهد میدی؛ تکرار بشه ماشینت توقیف میشه و حکم قضایی برات میاد». برگهای جلویم گذاشت و گفت «امضا کن، انگشت بزن». نمیدانم چرا اما انگار دنیا را به من داده بودند. تعهد دادم جرمی را که مرتکب نشده بودم، تکرار نکنم. سخت بود اما گذشت.
در تیرماه ۱۴۰۱ و ۱۷ سال پس از نگاههای خیره پدیده هزاره سوم به دوربین تلویزیون، تاریخ به تکرار افتادهاست. سختگیریها بیشتر شده و نافرمانیهای ساختارشکنانه نسل نو نیز به تبع آن افزایش یافته است. اعمال زور و قدرت که سالها نتیجه مشهودی در جامعه مدنی نداشته، حالا از توقیف انسان در سالهای گذشته، به توقیف خودرو در خیابانها تغییر جنس داده است. تغییری که جز درآمدزایی مضاعف برای نهاد دولت و دامن زدم به خشم اجتماعی، ثمری نداشته است.
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟