زهرا ترابی- محمدرضا تاجیک، تحلیلگر و فعال سیاسی اصلاح طلب در گفت و گویی با فراز به تحلیل وقایعی پرداخته که این روزها پس از فوت مهسا امینی در کشور جریان دارد. او در تحلیل خود بر این اعتقاد تاکید میکند که ما هم اکنون در یک لحظه تاریخی مهم قرار داریم. او این شرایط را یک «ناوضعیت» میخواند، به این معنا که اجزای سیستم نمیتوانند یک رابطه ارگانیک و منظم با هم پیدا کنند و هر کدام ساز خودشان را میزنند. تاجیک این شرایط را شرایطی خطیر میداند که عزم صحیحی برای شناخت زمینهها و رفع بنیادین علل آن وجود ندارد. او معتقد است که به احتمال زیاد برخی «رفوکاری ها» بعد از این اتفاقات صورت بگیرد اما هنوز نشانه جدی از پذیرش واقعیت مستتر در این وقایع توسط حاکمیت دیده نمیشود.
در ماجرای مهسا امینی شاهد بودیم دامنه اعتراضات از جهات مختلف بسیار وسیعتر از نمونههای قبلی بود. هم مشارکت مردم در فضای مجازی و حقیقی با این اعتراضات را داشتیم و هم حتی مشارکت گروههای سیاسی و فکری بیشتری را شاهد بودیم. تا آنجا که بخش قابل توجهی از خود اصولگرایان معترض پدیده گشت ارشاد و نوع برخورد آن شدند. این وضعیت را شما چگونه تفسیر میکنید؟
امروز رخداد مهسا امینی تبدیل به «لحظۀ مهسایی» یا «لحظۀ ژینایی» شده است. در تاریخ فلسفه سیاسی ما از لحظه ماکیاولین صحبت میکنیم که در سپیدهدم این لحظه نوعی کژروی و انحراف از جریان اصلی فلسفه سیاسی مرسوم و مالوف (که خود نوعی کژروی بوده) ظهور میکند. ماکیاولی رویکرد متفاوتی را در فلسفه سیاسی جاری میکند و برای همین به لحظه ماکیاولین تبدیل میشود. با لحظه ژینایی یا لحظه مهسایی میخواهم بگویم مهسا دیگر یک فرد نیست، مهسا یا ژینا نام یک لحظۀ تاریخی کمنظیر است که ناگهان در سیر تاریخیای که تجربه میکردیم، گسست ایجاد کرده است. این یک شکلی از کژروی و انحراف است که از مسیر کژ صورت میگیرد. انحرافی است که در انحراف موجود خط میاندازد، یا به تعبیری که خود ماکیاولی به کار میبرد این لحظه مهسایی تبدیل به یک نوع «ویرتو» و روح زنده و قدرت سازنده شده که از این به بعد از او زاده خواهد شد هستیها.
این لحظه تاریخی و مهسایی، همچنین تبدیل به یک چرخش و پیچش و یک خط گریز و یک پایان و آغاز شده است. یا به تعبیری که آلتوسر به کار میبرد بارانی شده که نه تنها موجب رویش مواجهههای گوناگون میشود بلکه چرخشها و بارانها و مواجهههای دیگر را هم موجب و موجد خواهد شد. این لحظه، لحظۀ رخداد «امر واقع» لکانی است که ایجاد گسست میکند و در نظم نمادینِ دیگری بزرگ. همچنین میخواهم بگویم این لحظۀ مهسایی و لحظۀ ژینایی، لحظۀ مواجهه قدرت با عریانی خودش است. قدرت متوجه شده است این لباس خیالی که دیریست به تن دارد در خیال اوست. در واقع عریان است. همچنین لحظه مواجهه قدرت با «هستهمتایی» خودش نیز هست. چون دیریست که قدرت خودش را «نیستهمتا» فرض کرده که همتایی ندارد. در چنین لحظاتی قدرت متوجه میشود که بیهمتا نیست و بسیاری از قدرتهای دیگر میتوانند او را با چالش مواجه کنند. این لحظه، از منظری دیگر، لحظهای است که قدرت بر خودش میشورد و این در لحظه مهسایی کاملا عیان شده که این خود قدرت است که دارد بر خودش میشورد. به تعبیر شاملو «این خود قدرت است که نافی به عدوی خودش شده است.»
این لحظه، لحظۀ فصل و فاصلههای درونی نیز هست. در این حالت، قدرت با دیگریهای درونش مواجه میشود و نخهای کوکی که اجزای درونش را بهم پیوند داده بود و از او یک کل منسجم ساخته بود، شروع به پارهشدن میکنند. در کارکردی معکوس، این لحظه مهسایی، همچون نخ بخیه یا کوکی ظاهر شده است که پارههای متفرق و متکثر اجتماعی سیاسی را بهم پیوند میزند و یک زنجیره همارزی ایجاد میکند، یک کمونیتاس. اینروزها تجلی عینی این زنجیره را در قاب و قالب تجمعات مجازی و غیرمجازی میبینیم.
به نظر من، دیگر مسئله این نیست که واقعیت جریان مهسا چه بوده است، دیگر مسئله این نیست که دوربینها چه میگویند، دیگر مسئله این نیست که گزارش پلیس و پزشکی قانونی چیست و چه خواهد بود، این چه میگوید، آن چه میگوید. مسئله این است که مهسا با مرگ خویش این واقعیت را آشکار کرد که «قدرت بار دیگر غلط کرده راه» امارت نکرده، بلکه ویران کرده. تدبیر نکرده، بلکه تدمیر کرده است. متاسفانه اصحاب قدرت ما بیش از اینکه از این رخدادها پند بگیرند ملال می گیرند و تلاش می کنند واقعیت را بپوشانند و به شکل دیگری افکار عمومی را توجیه کنند.
به نظر من، عصر این شرایط گذشته و اینها با یک فضای بسیار توفنده مجازی مواجه هستند که هر تلاشی هم که کنند نمیتوانند جلوی آن را بگیرند و در این تسابق یا مصاف فضای مجازی و بازنمایی، بیتردید پیروزی از آنِ آنها نخواهد بود و آنها نمیتوانند افکار عمومی را در پیرامون واثعیتِ یک واقعه شکل دهند. تمام تلاش آنها باید این باشد که روزنههای این اتفاقات و رخدادها را ببندند و بسترهایی که چنین حوادثی در آن شکل میگیرند را بخشکانند، وگرنه اگر کوزه بشکند و آب فرو بریزد دیگر آنها نمیتوانند این کوزه شکسته را ترمیم و این آب ریخته را جمع کنند و دیگران هستند که از این فضا نهایت استفاده را میبرند. شرایطی که در جامعه امروز ما وجود دارد تردید ندارم که این لحظه مهسایی به شکلی تکرار خواهد شد و در هر تکرار آن شبحی از اشباح مهسا (و مهساها) حضور خواهد داشت. همانطور که دریدا در کتاب اشباح مارکس میگوید، در هر شرایطی که ظلم و ستم و فاصله طبقاتی و استثمار و استعمار است، شبحی از اشباح مارکس هم هست. تاکیدا بگویم، در فضای توپولوژیک ما از مرحلۀ «مهسا به عنوان یک فرد/انسان» عبور کردهایم، لذا باید سطح تحلیل را یک گام به پیش برد و دید از این به بعد با چه واقعیتی مواجه هستیم.
پدیده مرگ مهسا امینی و پیامدهای آن را باید نشانه چه وضعیتی بدانیم؟
بیتردید، باید ناشی از یک ناوضعیت بدانیم، یا وضعیتی که از کوره در رفته است. من قبلا در مورد این موارد صحبت کردهام، ما با یک ناوضعیت مواجه هستیم تا یک وضعیت، و سیستمهای فرعی درون سیستم اصلی نمیتوانند یک رابطه درونی منظم و منطقی و قاعدهمند با هم برقرار کنند و زیر-سیستمهای از هم عبور میکنند. هر کدام ساز خودشان را میزنند و حرکت خودشان را انجام میدهند. بازی شطرنجی را فرض کنید که مهرههای شطرنج هرکدام به اراده خود و به میل خود درون بازی حرکت میکنند که این یک ناوضعیت بشمار میآید. تصور من این است که باید مشکل زیربنایی حل شود و تا مشکل زیربنا مرتفع نگرد طبیعتا چنین رخدادها و پدیدههایی شکل میگیرند و تا این ناوضعیت تدبیر نشود بقیه معلول هستند. حل یک مسئله و مشکله بدون توجه به بسترها و زمینههایی که آن را ایجاد میکند مشکلی را حل نمیکند. بنابراین، اصحاب قدرت باید توجه داشته باشند و ببینند این ناوضعیت چگونه در جامعه ما شکل گرفته و چگونه دامنه آن گسترده شده است، چگونه عمل میکند و در آینده چه آفاتی از این ناوضعیت برمیخیزد.
معتقدید پدیده مرگ مهسا امینی و پیامدهای آن را باید نشانه چه وضعیتی دانست؟ آیا ما با یک شرایط متحول شده یا حداقل تغییر کرده در سطح جامعه و در نسبت با برخی سیاست ها مواجه هستیم؟
به نظر من تغییر ژرفی نخواهیم داشت. یک نوع باور غلط در اعماق ذهن و روح و روان برخی از حامیان حفظ وضع موجود شکل گرفته که هر گام به عقب برداریم، وارد یک بازی دومینو میشویم و باید تا آخر برویم. این آموزه و این ایده، نمیگذارد که یک تغییر جدی و عمیق و ژرف انجام شود. ولی به علت شرایط اضطرار و ملتهبی که هست، احتمالا یک نوع رفوکاری سطحی انجام میشود ولی بنیانها سر جایشان باقی میمانند، لذا چنین وقایعی به شکل دیگری بازگشت خواهد داشت. به نظر من، راه برونشد از این چرخۀ معیوب، نیازمند پندآموزی تاریخی از حوادث و تامل در آنچه که تا کنون به نام تدبیر اجتماعی، سیاسی و فرهنگی صورت گرفته، و بازنگری و بازسازی عمیق است.
با توجه به موضوعاتی که اشاره کردید و اتفاقهایی که در این چند روز افتاده شاهد تغییری نخواهیم بود؟ به نظر شما ما باز هم پروندهای داریم که بدون اقناع عمومی بسته شود؟ و اگر این اتفاق باز رخ دهد تبعات آن چیست؟
بیتردید. دو مولفه در جامعه امروز ما کار میکند. اول، مقبولیت و مشروعیت اقناعسازی افکار عمومی دچار خدشه شده است. یعنی کسانی که باید افکار عمومی را اقناع کنند دچار یک نوع بحران مقبولیت و مشروعیت شدهاند. طبیعی که حتی اگر راست بگویند هم در چنین فضایی نمیتوانند نقشآفرینی داشته باشند. دوم، ذهنیت اجتماعی که در جامعه رسوب کرده است. در طول این سالها به جایی رسیده که تولید سوژه هیستریک میکند، سوژهای که زیباییها را هم زشت میبیند و خوبیها را بد میبیند و کمتر باور میکند امری که دارد اتفاق میافتد آن است که اصحاب و نهادهای قدرت میگویند. البته من از جانب تمام مردم صحبت نمیکنم. این دو عامل در آینده هم نقشآفرینی خواهند کرد و برای همین میگویم اگر اصحاب قدرتی که سر کار هستند به دنبال تدبیر شرایط هستند باید بتوانند این فضای ذهنی را به یک شکلی تغییر دهند و تدبیر کنند. در غیر این صورت حتی زیباییهایشان دیده نمیشود و واقعیتهایی که ارائه میکنند هم دیده نمیشوند و یا به شکلی معکوس دیده میشوند.
پس اگر بعید می دانید شکافی که در جامعه ایجاد شده را چطور ارزیابی می کنید؟
شکافی که در جامعه ایجاد شده متاسفانه عمیقتر، گستردهتر و متراکمتر می شود. ما در یک شرایطی قرار داریم که یک نوع تراکم شکافها را تجربه میکنیم. متاسفانه شکاف اقتصادی، شکاف جنسیتی، شکاف قومیتی، شکاف اخلاقی، شکاف سنی و شکافهای فرهنگی و سیاسی دارند متراکم میشوند و یکجا دست به دست هم میدهند و گره کور میشوند. این شرایط یک شرایط استیصال را فراهم میآورد که دیگر راه برون رفت از آن سخت میشود و عدهای را به این فکر میاندازد که حالا که این گره با دست باز نمیشود با دندان آن را باز کنند و یا گره را کورتر کنند. بنابراین، این اتفاقها پیامدها و بازخوردهای منفی و مخرب خودش را در آینده خواهد گذاشت. به نظر من، راه ناهموار است و مصداق این گفتۀ حافظ: «شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل». در این شرایط آقایان باید بتوانند فضا را تمهید کنند که این خیلی سخت است. ولی اگر اراده آن باشد و این اراده معطوف به آگاهی و نقد باشد، شاید بتوانند تدبیری کنند و از حادتر و رادیکالتر و آنتاگونیستیتر شدن این شکافها و شیارهایی که در طول این سالیان ایجاد شده را ممانعت کنند، که البته چنین ارادهای نمیبینم.
خیلی ها معتقدند اتفاقاتی نظیر این حادثه می تواند موقعیت خوبی برای حاکمیت باشد تا از فضای آن برای ایجاد برخی اصلاحات و ترمیم ها سود بجوید که هم به نفع خودش است و هم به نفع جامعه. چقدر شما با این گزاره موافق و همدل هستید؟ به نظر شما این پتانسیل وجود دارد؟
درون حاکمیت یک نوع یگانگی وجود ندارد. در این فضا هم با نوعی و سطحی از تکثر و تفاوت و تخالف مواجهایم که در هنگامههای خاص بروز و ظهور میکنند و فاصلهها و تفاوتها نمایانتر و آشکارتر میشوند و این امکان را نمیدهد که حاکمیت تصمیمی بگیرد و بتواند آن را کاملا عملیاتی و اجرایی کند.
جمع بندی شما از این وضعیت چیست؟ آیا ما شاهد اتفاقات بعدی خواهیم بود؟ و چقدر برای دولت گران تمام خواهد شد؟
من قبلا در کتاب زیست جنبش گفتهام، متاسفانه وقتی میگوییم جامعه آبستن چنین حوادثی است عدهای این را برداشت میکنند که آن فرد دارد خودش آن شرایط را میآفریند و خودش این جنبشها و خیزشها را میآفریند نه اینکه تخمین میزند. من قبلا گفتهام و الان هم میگویم که اگر اصحاب تصمیم و تدبیر نتوانند در آن بنیانهای فرهنگی و اندیشهای و ارزشی و هنجاری تغییراتی حاصل کنتد در روبنا اتفاق خاصی نمیافتد. اگر در دیدگاه مارکس، این زیربنا روابط اقتصادی بود، در جامعه امروز ما این زیربنا از جنس نوعی نگرش خاص دینی و فرهنگی و ارزشی و ایدئولوژیک است. پس، هر نوع برونرفتی از این شرایط ملتهب، نیازمند تاملی اندیشهساز و اندیشهسوز در این مبانی زیربنایی است.
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟