مدتی است مسئولان آموزشوپرورش، تلاش دارند به هرنحوی که شده دانشآموزان را بعد از نزدیک به دوسال، به مدارس بازگردانند. آنهم با این دلیل که سرنخ تربیت مناسب از دست آموزشوپرورش خارج شده و باید دانشآموزان برای قرارگرفتن در مسیر درست تربیت، به مدرسه بروند. در حالیکه هنوز کشور ما، نه در واکسیناسیون و نه در کنترل پاندمی کرونا موفق عمل کرده است. موضوعی که ضربههای مهلکی بر اقتصاد خانوادهها وارد کرده و بسیاری از والدین به معضل بیکاری دچار شدهاند. وقتی خانوادهای درگیر نان شب است؛ چگونه میتوان از آن انتظار «تربیت» داشت؛ درست مانند آموزشوپروروشی که چنان درگیر آموزش –بدون پرورش– است که فراموش کرده دانشآموزان چه در مدارس نسبتا استاندارد و چه در مدارس کپری و کانکسی ماشینهای کنترلی نیستند که بشود آنان را در هر مسیری که این نهاد میپسندد قرار داد.
داستان از جایی شروع میشود که دخترنوجوانی، در جمع همسالان خود و در پی یک نزاع، قمه به دست ظاهر میشود، این ویدیو بسیاری را شوکه کرد، اما پرسش این است که واقعا چرا باید شوکه شویم، وقتی میدانیم چگونه سررشته تربیت فرزندان این مرز و بوم از دست نهادهای دولتی و خانواده خارج شده است. در این رابطه «فراز» گفتوگویی داشته است با دکتر «علیرضا شریفی یزدی» جامعهشناس و عضو انجمن جامعه شناسی ایران.
نسل امروز قانون گریز شدهاند؛ چرا این نوجوانان در شرایط اجتماعی موجود به این نقطه رسیدهاند؟
شریفی یزدی میگوید: اغلب نوجوانان امروز در جامعه، سبک زندگی خاصی دارند. معمولا و البته نه همیشه، قانونگریزند و نسبت به نسلهای قبل اهمیتی به نُرمهای اجتماعی نمیدهند. من در این رابطه به دو نکته اشاره میکنم که شاید در ظاهر نشود آنها را به هم ربط داد؛ نکته و پرسش نخست این است که ما برای این نسل چهکار کردهایم؟ ارزشها و هنجارهای اجتماعی، همیشه از طریق آموزشهای رسمی و غیررسمی به نسل بعد منتقل میشود، و اگر کارکرد داشته باشد، ماندگارشده و اگر کارکرد نداشته باشد، آرامآرام از بین میرود. آموزشهای غیررسمی را عمدتا و در گام اول خانواده بر عهده دارد و بعد جامعه. آموزشهای رسمی از طریق دستگاه تعلیموتربیت و بعد در دانشگاهها صورت میگیرد. یکی از دلایل اینکه نوجوانان و جوانان ما مدتی است ارزشها و هنجارهای اجتماعی و به همراه آنها قوانین و قواعد رسمی را به رسمیت نشناخته و به آن توجه نمیکنند و پایبندی زیادی به آن ندارند، ابتدا برمیگردد به آموزش غلطی که ما در محیط خانه، در جامعه و در مرحله بعد در آموزشوپرورش داریم. متاسفانه نظام تعلیم وتربیت ما روی هنجارها و ارزشهای اجتماعی سرمایهگذاری چندانی نکرده، این یک دلیل.
دلیل دوم این است که برخی ارزشها و هنجارها و قواعد و قوانین در یک زمانی واقعا ارزش و هنجار بودند ولی الان خیلی از آنها ممکن است کارکرد خود را از دست داده باشند و بخش زیادی از افراد جامعه، حتی والدین، پایبندی عمیقی به آنها ندارند. طبیعتا چنین ارزشی به دلیل از دست دادن کارکردش، خودبهخود زیرپا گذاشته شده و مسئلهساز میشود، دلیل سوم تضاد و تناقض و دوگانگی است که بین ارزشهای رسمی مسلط بر جامعه و واقعیتهای زیرپوست جامعه وجود دارد. یعنی خانوادهها اکثرا ماسک بر چهره دارند؛ وقتی در حضور جمع هستند بهنحوی عمل میکنند ولی وقتی به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند. این دو گانگیها را بچهها میبینند. بچهها اولا فکر و ذهنشان مثل بزرگترها پیچیده نیست و این موقعیتهای دوگانه برنمیتابند و در نتیجه سر به عصیان میگذارند و خیلی رک و پوستکنده آن چیزی که از دید خودشان درست است را انجام میدهند؛ اگر به حجاب اعتقاد ندارند دوست دارند همهجا بیحجاب باشند. اگر به روابط دوستی خاص و مصرف نوع خاصی از کالای فرهنگی اعتقاد دارند، همان را انجام میدهند. مسئله این نیست چرا این گروه به ارزشها و هنجارها توجه ندارند، واقعیت این است که با کاهش سرمایه اجتماعی، بخش بزرگی از جامعه بسیاری از ارزشها و هنجارها را زیرپا میگذارند؛ اما بزرگترها به دلیل تجربه و امکاناتی که دارند، بلدند این دوگانگی را همپوشانی کنند، در حالیکه نوجوان این پیچیدگیها را ندارد. هرآنچه که هستند را، نشان میدهند و ما فکر میکنیم ناهنجاری در بین نوجوانان بیشتر از بزرگترهاست. به هیچوجه اینگونه نیست؛ اتفاقا ناهنجاریهای آنها نتیجه ناهنجاری بزرگترهاست.
خشونت در اثر بیثباتی اقتصادی
باید مواظب باشیم که تعمیم افراطی ندهیم، یعنی اگر مثلا یک دختر نوجوان در فلان شهر قمه میکشد، به این معنا نیست که همه دختران قمه میکشند. ولی نکته مهم این است که آیا خشونت بهعنوان یک موضوع مهم در شرایط بیرونی جامعه یعنی در بین قشرهای مختلف مخصوصا نوجوانان و جوانان افزایش پیدا کرده یا نه؟ دوم این که چرا؟ پاسخ پرسش اول، مثبت است. میزان گرایش به خشونت در میان نوجوانان و جوانان در جامعه خیلی زیاد شده که دلایل روانی و اجتماعی دارد. به لحاظ روانی، وقتی جامعهای شرایط با ثباتی از نظر اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی، آموزشی ندارد، خودبهخود اختلالات روانی در این جامعه افزایش مییابد. یکی از مهمترین نتایج معضلات گفته شده، اضطراب است. افسردگی و اضطراب وقتی که در بین نوجوانان و جوانان افزیش پیدا میکند، گاهی تبدیل میشود به خشم و پرخاش، اما خشونت نوجوانان بازتولید خشونت ما بزرگسالان است. وقتی در درون خانواده بزرگترها علیه همدیگر و یا علیه فرزند خشونت دارند، چه دلیلی داریم برای اینکه نوجوان، اعمال خشونت نکند. در سطح مدرسه هم گاهی شاهد کلیپهایی هستیم از معلمی نسبت به دانشآموزان خشونت به خرج میدهد. در سطح جامعه هم انواع خشونتهای عرضی و طولی را کم نمیبینیم.
افزایش خشونت علیه دختران وزنان
متاسفانه یکی از عریانترین خشونتها در همه جوامع از جمله جامعه ما خشونت علیه زنان است. این خشونت عریان، خودبهخود آستانه تحمل نوجوان و جوان را بهشدت پائین آورده و باعث میشود که دست به اعمال خشونتآمیز بزنند؛ برخی از آنها این خشونت را علیه خودشان بهکار میگیرند مانند خودزنی و تیغزنی و تراشیدن موی سر. نوع حادترش هم اقدام به خودکشی است. برخی اوقات این خشونت ازمحدوده فرد خارج شده و در ارتباط با دیگران خودش را نشان میدهد. البته از نظر روانشناسی، اختلالات شخصیتی میتواند زمینهساز خشونت هم باشند، که معمولا این افراد نسبت به دیگران، خشونت بیشتری دارند. مثل فردی که اختلال شخصیتی آنتیسوشال یا ضداجتماعی دارد.
آیا باید این افراد را دستگیر و محاکمه کرد؟
شریفی یزدی در پاسخ چنین میگوید: اگر کسی سنش به حد قانونی رسیده و بهعنوان یک انسان بزرگسال پذیرفته شده-سنش ۱۸ سال به بالاست- طبعا قانون باید حکمش را تعیین کند، اما زیر ۱۸ سال فرد وارد مقوله بازپروری میشود. که دیگر از حالت جرم درمیآید و در قالب بزهکاری قرار میگیرد.
لزوم وجود دادگاه کودکان
من امیدوار هستم حداقل بتوانیم دادگاههای تخصصی کودکان داشته باشیم. یعنی هر قاضی شاید نتواند در این نوع موارد حکم بدهد، قاضی که روانشناسی رشد کودکان و نوجوان را میشناسد و کارش رسیدگی به بزهکاریهاست اگر این پرونده را بررسی بکند بیشتر از اینکه دنبال کیفر باشد، بهدنبال درمان و اصلاح خواهد بود. ما باید از سرچشمه اینها را بررسی کنیم و این کار نه در حد قوه قضائیه است و نه پلیس. بلکه وظیفه وزارت آموزشوپرورش است؛ یعنی وزارت آموزشوپرورش، باید با غربالگری در سطح مدارس، افراد مستعد رفتارهای آنتیسوشال را شناسایی کرده و بهموقع روی آنها کار درمانی مناسب انجام بدهد. اگر ما امروز این صحنهها را میبینیم بیشتر از اینکه گناه را به گردن خانواده بیندازیم، باید پای آموزشوپرورش را به میان بکشیم.
چرا آموزشوپرورش؟
دستگاه تعلیم وتربیت ظرف ۱۲ سال چیزی در حدود ۱۶ هزار ساعت وقت دانشآموزان را در اختیار دارد . این ۱۶ هزار ساعت زمان بسیار مناسبی است برای این که به بچهها آموزش مهارتهای زندگی داد. اما متاسفانه دریغ از ۱۶ ساعت کار روی مهارتهای زندگی. البته اخیرا کارهایی شروع شده به شکل نیمبند و بعد از ۲۰ سال داد زدن ما و همکارانمان در رابطه با اینکه همه آموزش فقط فرمول فیزیک و شیمی نیست. آموزشوپرورش باید مهارتهای زندگی را به بچهها یاد بدهد،این یک. دوما اینکه مسئولان متوجه شوند که باید نگرشها را اصلاح کنند؛ چون زمانه تغییر کرده است. اگر این اتفاق نیفتد وضعیت جوانان و نوجوانان در سالهای آینده از این بدتر خواهد شد.
نوجوانی جایی برای تخلیه انرژی ندارد!
نوجوانی یعنی انرژی! ویژگی دوره نوجوانی و جوانی انرژی است. انرژی که بیش از اینکه همراه با شعور باشد، شور است. این شور و هیجان باید در مسیر درست تخلیه بشود. وقتی این شور و انرژی تخلیه نمیشود فرد سوار موتور شده و در بزرگراه تکچرخ میزند؛ کاریکه باید در پیست موتورسواری انجام دهد. و یا با ماشین پدرش در خیابانها دوردور میکند و لایی میکشد؛ اینها تخلیه انرژی است. در این مورد زیرساختهای کشور بهشدت مشکل دارد، تقریبا مکان وزمان مناسبی نداریم که بچه بتواند با استفاده از آنها انرژی خود را بهطرز مناسبی تخلیه کرده و راحت بتواند در جامعه زندگی کند. تا زمانیکه این امکانات را فراهم نکردهایم، باید منتظر حوادث شدیدتر از این هم باید باشیم.
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟