دکتر بعد از اینهای مامان و بابا!
یک زمانی پزشک بودن، در میان مردم، نه فقط شأن اجتماعی و ارزش معنوی داشت، بلکه متضمن آیندهای روشن از نظر مالی هم بود. برای همین در حافظه جمعی مردم ما، پزشک شدن، به آرزو و هدف تقریبا اغلب خانوادهها، از قشر متوسط تا طبقات مرفه، از فرهیخته و روشنفکر تا معمولی و کمسواد، تبدیل شده است، سالهاست آرزوی هر پدر و مادری این است که فرزند یا فرزندانشان، به هر ترتیب که شده و با هرهزینهای وارد رشته پزشکی شوند، اینها از همان ابتدای کودکی خانم دکتر و آقای دکتر مامان و بابا هستند؛ آنهایی که تا در این رشته آرزوها و محبوب قلبها قبول میشوند، دیگر فقط آقا و خانم دکتر نامیده میشوند. حتی دانش آموزانی تا که در رشته های انسانی یا ریاضی دیپلم میگیرند هم در هنگام کنکور، ناخنکی به یکی از رشته های پزشکی میزنند؛ البته دیگر این رشته، آن شأن و ارزش اجتماعی و به ویژه معنوی خود را از دست داده و به شغلی پولساز تبدیل شده و اگر دانشآموز و خانوادهاش، طمع در این رشته میکنند، صرفا به این دلیل است که هنگام مراجعه به مطب یک پزشک متخصص و مشهور که از قضا شلوغ و پرمشتری هم هست، و در طول انتظار، در ذهنشان در حال حساب و کتاب درآمد ساعتی و رزوانه وی هستند و طبعا نتیجهای که بهدست میآورند آنان را بیشتر ترغیب میکند فرزندشان را – چه دلش بخواهد، چه این رشته را اصلا دوست نداشته باشد- در تله این رشته بیشتر دهان و جیب پرکن، بیندازند.
حقیقت اول؛ پزشکی خواندن سخت است
رشته پزشکی از آن رشتههایی است که هم از نظر تئوری و هم از نظر عملی، سخت است؛ دانشجو هم در دورانی که در حال فقط درس خواندن و حفظ کردن مطالب تئوریک است، باید از خیر بیشتر خوشیهای جوانی بگذرد و تمام وقت خود را صرف هم حفظ و هم درک و فهمیدن آموختههایش کند و هم تحمل دیدن انواع جسد و خون و تن شرحه شرحه فوتشدگان را داشته باشد و با اندامهای درونی آدمی، دست و پنجه نرم کند-که عادت کردن به آن مدتی طول میکشد- و هم باید بتواند آموختههایی را که در ذهنش انباشته، در هنگام انترنی و رزیدنتی، به نحو احسن، روی بیماران بیازماید، به نحوی که هم تجربه خودش بیشتر شود و هم بیمار در این میان آسیبی نبیند. اغلب دانشجویان پزشکی، امتحانات سختی از سر میگذرانند و یک خبر پنهان و حتی کتمان شده این است که دانشجویان پزشکی برای اینکه بتوانند این حجم از دروس را حفظ کنند و امتحان بدهند و شبهای شیفت را دوام بیاروند، حتی به توصیه اساتید خود از برخی داروهای تا حدی مخدر تا اصل مواد مخدر استفاده میکنند. به این ترتیب آنهایی که سودای پزشکی پردرآمد شدن را در سر میپرورانند باید بدانند که سه برابر دوره لیسانس باید درس بخوانند، در دوران رزیدنتی و دستیاری این افراد هیچ اسمی ندارند یعنی نه دانشجویند و نه نیروی کار. سپس طرح «تحول نظام سلامت» هم مزید بر علت شده و موجب افزایش ساعات کاری رزیدنتها در بیمارستانهای دولتی با کمترین حقوق شد. در طول سالهای رزیدنتی، این افراد باید امربر رزدینتهای سال بالایی و پزشکان و حتی پرستاران بیمارستان باشند؛ ضمن اینکه باید پیه گذراندن دوره طرح در مناطق محروم و صعبالعبور را هم بر تن بمالند.-البته اگر پارتی نداشته باشند- با گذراندن حدود ده سال از بهترین دوران جوانی، یک دانشجوی پزشکی، در میانسالی تازه بهجایی میرسد که باید تصمیم بگیرد متخصص بشود یا نه، چون گرفتن تخصص هم برای خودش ماجراهایی دارد؛ دوباره درس خواندن، اینبار سختتر از همیشه، دوباره وارد بیمارستان دولتی-دانشگاهی شدن و دو سه سال هم تئوری و هم عملی درس خواندن. آنگاه در دمدمای چهل سالگی، خانم و آقای دکتر مامان و بابا، اگر در رشتهای پولساز، تخصص گرفته باشد و سرمایه تاسیس مطب در محلههای بالای شهر تهران را هم داشته باشد، میتوان گفت که به نقطهای رسیده که میتواند آرزوی پولدار شدن را کمکم عملی کند.
حقیقت دوم: بعضیها طاقت نمیآروند
اینهمه از سختیهای رشته پزشکی گفتیم تا بگوئیم که اگر کسی واقعا از دل و جان علاقهای به این رشته نداشته باشد و فقط بهعنوان وسیلهای برای پولدار شده بعد از ده، دوازده سال به آن نگاه کند، تحمل این دوران طولانی، بسیار سخت است؛ آنچنان سخت که برخی در همان یکی دو سال اول عطایش را به لقایش بخشیده و در نهایت سراغ رشتهای میروند که واقعا به آن علاقه دارند و در نهایت، گرچه با درآمد متوسط، اما به هرحال احساس عاقبت به خیری میکنند. بر اساس ماده ۵۷ آییننامه قانون کار جمهوری اسلامی ایران، بهطور متوسط کارگر باید در هر هفته ۴۴ ساعت کار کند و در ۴ هفته نباید بیش از ۱۷۶ ساعت کار کند، ولی یک رزیدنت در هفته ۱۳۰ ساعت کشیک میدهد. از طرفی ۸۵ درصد فعالیت خدمات درمانی در بخشهای دولتی توسط انترنها و رزیدنتها پوشش داده میشود. با این تفاصیل، برخی که نه علاقه دارند و نه میتوانند در برابر خواسته والدین سختگیر خود بایستند و ناچارند تا آخر این دوران را طی کنند، درگیر مشکلالت فراوانی میشوند. آنهم در دوره و زمانهای که خانوادهها در تربیت فرزندان، نازپروردگی و سختی نکشیدن را سرلوحه خود قرار داده و نمیدانند که با چنین روش تربیتی، این روزها، فرستادن چنین فرزندی به چنان رشته سختی، مانند فرستادن او به دهان شیر است. در یک کلام، به اعتقاد بسیاری از کارشناسان، خانوادههای ما مدتهاست درگیر فرزندسالاری شدهاند؛ حالا تجسم کنید چنین سالاری را در دوران رزیدنتی، که باید به اوامر سال بالاییها و پزشکان دیگر، در طبقات بیمارستان بالا و پائین شود، اول از همه به سراغ بیمار برود و گزارش بگیرد، مدام در شیفت شب بیمارستان و اورژانس حضور فعال داشته باشد-اگر پارتی نداشته باشد- پس از پایان دوره رزیدنتی هم باید دوسال به نقاط محروم و صعبالعبوری برود که حتی آب آشامیدنی بهداشتی ندارد و باید در جادههای مالرو و در روستاهای مرزی و کپری برود و بیاید، تا بالاخره تبدیل شود به یک پزشک عمومی! البته تا رسیدن به دوره طرح، این آقا و خانم دکتر مامان و بابا، باید بتواند دوران رزیدنتی را تاب بیارود؛ آنهم در زمانهای که در کشور ما به دلیل بسیاری از مسائل، اخلاق و فرهنگ و رعایت شئون انسانی در روابط، تا حدود زیادی فراموش شده و پول و مقام و پست، جای آنها را گرفته است و به گفته توماس هابز فیلسوف، انسان به گرگ انسان تبدیل شده.
حقیقت سوم: افزایش مهاجرت پزشکان و خودکشی رزیدنتها
بله، در زمانهای قرار داریم که به دلیل معضلات دردناک و اسفبار اقتصادی و اجتماعی، برخی انسانها، به گرگ انسانها تبدیل شدهاند؛ و این یعنی ترجیح دادن منافع شخصی بر منافع جمعی؛ جاییکه پزشکی نتواند درآمد مورد نظرش را بهدست آورد و یا شرایط به دلخواهش نباشد، سوگندنامه بقراط را به دقیقترین معنای کلمه، «لوله» میکند و چمدان سفر را میبندد و مهاجرت میکند. آنکه نمیتواند برود یا هنوز به مرحله رفتن نرسیده، رزیدنتی است که باید جای خالی این افراد را پر کند. یک رزیدنت در سال اول با ۱۲ تا ۱۶ کشیک ۲۴ ساعته در یک ماه روبهرو میشود. یعنی تقریبا یک روز درمیان. ساعت کشیک از ساعت ۷ صبح تا ۱۴ روز بعد، و ساعت آموزشی هم هر روز از ساعت ۷ تا ۱۴ است؛ بنابراین یک رزیدنت در سال اول باید از هر ۴۸ ساعت، ۳۱ ساعت مداوم را در بیمارستان مشغول آموزش و کار باشد. این در صورتی است که کشیک اضافه نداشته باشند. در برخی مواقع از سوی بالا دستیها و پزشکان و پرستاران، به او توهین میشود، تشر میشنود، سرزنش میشود؛ گاهی هم خودش از شدت کار و بیخوابی کم میآورد و در تنهاییهایش، وقتی زمان رسیدن به بهرهوری را محاسبه میکند، میبیند که تا اینجای راه را هم زیادی و به اشتباه آمده و اینجاست که دیو خودکشی بر جانش مستولی میشود؛ جاییکه دیگر با هیچ مسکن و مخدری نمیتواند خودش را برای تابآوردن قانع کند.
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟