واژه، بندرِ اتراق مفاهیم است. واژگانند که معانی را منتقل میکنند و با واسطهگری بین گوینده و شنونده یا نویسنده و خواننده، دنیای تازهای را بین دو طرف شکل میدهند. واژگان، به ویژه در عالم سیاست، گاهی عبارتهای تازهای میسازند. عبارتهایی که به اقتضای زمان، ناگزیر، برای انتقال مفاهیم و معانی نو خلق میشود. عبارتهای تازه اما، به سبب تازگی و خامی، گاه دوپهلو تفهیم میشوند.
عبارتهای «خالصسازی» و «روشنفکر سیاسی»، از جمله همین عبارتها است که مدتی در ادبیات و فرهنگ لغت سیاسی و اجتماعی ما پررنگتر شده و برخی، بدون توجه به معانی تازهای که خلق کردهاند، از آنها استفاده میکنند. همچنین برخی بر این باورند که با روشنفکری می توانند اقداماتی را در عرصه های مختلف انجام بدهند.
روزنامه اینترنتی فراز در این باره با دکتر بیژن عبدالکریمی، استاد گروه فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران گفتگو کرده است. مشروح این گفت و گو را در ادامه بخوانید:
ـ در برنامه تلویزیونی «به افق فلسطین» صحبتی کردید که بازتابهای زیادی را در بر داشت. اشاره کردید برخی از روشنفکران بخاطر نفرت نسبت به جمهوری اسلامی از اسرائیل دفاع کردند و این امر از نظر شما ننگ و نابخشودنی است. این روشنفکران چه کسانی هستند؟
«کاربرد کلمۀ «روشنفکران» در سخن اینجانب و در ذهنیت برخی از منتقدانم صرفاً یک مشترک لفظی بود. آنان از لفظ «روشنفکران» صرفاً چند چهرۀ شاخص و مشهور اجتماعی و فرهنگی را مراد داشتند اما منظور من از کاربرد این کلمه بخش وسیعی از دانشجویان، جوانان و کنشگران سیاسی و اجتماعی ایرانی است که فضای ذهنی جامعه را شکل میدهند و در فضاهای مجازی به تولید محتوا میپردازند یا حتی به عنوان خبرنگار و کارشناس در برخی رسانههای بیگانه به منظور اظهار نظر در بارۀ بسیاری از مسائل از جمله در خصوص جنگ غزه حضور یافته و می یابند. مرادم از «روشنفکران» آنهایی هستند که با مردم عادی، که بیتفاوت و منفعلانه مسائل را نگاه می کنند و کنشگری ندارند، فرق دارند. مرادم از روشنفکران افرادی هستند که میخواهند «سوبژگی» داشته باشند و منظورم از «سوبژگی» کوشش به منظور فاعلیت و تأثیرگذاری در مسیر حیات اجتماعی و تحولات آن است. آنچه از تعبیر روشنفکران مراد من بود افرادی هستند که فضاهای مجازی و شبکههای اجتماعی مملو از آنهاست و آنها در هر لحظه مشغول تولید محتوا بوده، فضای ذهنی جامعه را آگاهانه یا ناآگاهانه رقم میزنند.»
ـ آیا فکر نمیکنید همین موضوع باعث شد موجی در جامعه ایجاد شود و برخی از این موضوع سوء استفاده کنند؟
«همیشه در جامعه اینگونه سوء استفادهها وجود داشته و دارد اما با ظهور تکنولوژیهای جدید رسانهای و ارتباطی و نیز با وجود و گسترش شبکههای اجتماعی در فضای مجازی اینگونه سوء استفادهها بسیار شدت یافته است. متأسفانه فضاهای مجازی، به دلیل سرشت و ماهیتشان و نیز به جهت وصف تودهای بودنشان، بسیار مسموم است، مضاف بر این که رسانههای وابسته به کانونهای بزرگ قدرتهای سیاسی و اجتماعی جهانی و منطقهای در کنار نیروهای سیاسی متکثر و گوناگون با اهدافی حتی ضد ملی نیز به شدت در این فضاها مشغول به فعالیت هستند و حتی این اواخر رباتها و هوش مصنوعی نیز برای شکل دادن به اذهان و احساسات عمومی وارد صحنه شدهاند. آنها آتشی را روشن میکنند و بسیاری از تودهها و حتی شبهروشنفکران، دانشگاهیان، حوزویون و خیل انبوه کنشگران سیاسی و اجتماعی ناخودآگاه تحت تأثیر این فضاهای ساختگی و مجعول قرار میگیرند و به یک روند ساختگی میپیوندند، و سپس خود همین روند مجعول به بخشی از واقعیت تبدیل میشود. جامعه ما، مثل بخش وسیعی از جهانیان در یک کلیتی اسیر نوعی انحطاط فرهنگی حاصل از عالَم تکنولوژیک شده است. لذا انحطاط و عقبافتادگی تاریخی فقط در میان سنتگرایان و حوزویان ما نیست. انحطاط بخش وسیعی از جامعه ما امری تاریخی است و بخش وسیعی از شبهروشنفکران ما را نیز دربرگرفته است. مواجهههای خشونتبار و توهینآمیزی که از جانب بسیاری از فعالان در فضای مجازی از جمله برخی شبهروشنفکران با هر گونه نظر و اندیشۀ مخالف میل و باورهای آنان صورت میگیرد نشانهای از همین انحطاط تاریخیایی است که بدان اشاره کردم. به گمان بنده نخبگان و شبهروشنفکران ما خود بخشی از بحران هستند و ضرورت دارد که آنها را به نقد بکشیم تا بتوانیم به جامعه کمک کنیم و این نقد به هیچ وجه نشانه خوشرقصی برای حکومت یا قدرت سیاسی یا به قصد گرفتن رانت یا امتیاز از حاکمیت نیست. انتقادات من به جریان روشنفکری نشانهای از احترام اینجانب برای نخبگان و روشنفکران و نشانه اهمیت این بخش از جامعه است. چرا که اینها باید رهبری فکری و نظری و فرهنگی جامعه را به عهده داشته باشند و نقد روشنفکران به همین دلیل ضروری و حائز اهمیت است. روشنفکران و نخبگان در حکم مغز جامعه هستند و این بخش از دیگر بخش های جامعه، که در حکم دست و پای جامعه هستند، از اهمیت اساسیتری برخوردار است و لذا نقد و ارزیابی انتقادی آنان برای سرنوشت جامعه بسیار مهم و حیاتی است.»
ـ این رهبری فکری و فرهنگیایی که باید توسط روشنفکران صورت پذیرد، آیا توانسته است در جامعه ما به خوبی نقش خویش را ایفا کند؟
«پدیدارها تک ارزشی نیستند. یعنی باید پدیدار روشنفکری و شبه روشنفکری در ایران را از وجوه بسیار متعدد فلسفی، تاریخی، تمدنی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مورد بررسی قرار داد. یعنی ما میتوانیم در مورد روشنفکران، مثل هر پدیدار دیگری، احکامی بسیار گوناگون و حتی متعارض صادر کنیم. اما در یک بیان کلی مراد من در بحث کنونی و در اینجا فضای شبه روشنفکری اکنون است و من در بحث کنونی به شخصیتهای بزرگی چون علی شریعتی، مهدی بازرگان، سید حسین نصر، سیداحمد فردید، رضا داوری، عبدالکریم سروش و همقطاران آنها نظر نداشته و ندارم. من در اینجا به بخش وسیعی از کنشگرانی اشاره دارم که میخواهند نقش روشنفکری ایفا کنند. در حال حاضر و در دهههای کنونی این گروه به لحاظ فلسفی دچار تأخر تاریخی هستند و به شدت به ارزشها و جهان بینی عصر روشنگری اروپایی با شیفتگی روی آوردهاند، در حالی که این ارزشها و جهان بینی در زادگاه خود یعنی در خود کشورهای غربی و به واسطۀ نقادیهای جریانات پسامدرن به شدت متزلزل شده است. به این معناست که معتقدم جامعه شبه روشنفکری ایران مثل بخش وسیعی از حوزویون و روحانیت سنتی ما دچار تأخر تاریخی است. این دسته از شبهروشنفکران به لحاظ اجتماعی و فرهنگی به کلیت مسائل اجتماعی ما توجه ندارند و با یک عقلانیت انتزاعی و غیرتاریخی با مسائل جامعۀ ما برخورد میکنند. به همین دلیل است که معتقدم خود این بخش از جامعه به یکی از مهمترین عوامل ضدتوسعه و به یکی از عوامل بحران در جامعه ما تبدیل شدهاند.»
ـ مهمترین اقدامی که روشنفکران باید انجام دهند تا از این وضعیت خارج شویم چیست؟
«خودآگاهی نسبت به موقعیت تاریخی کنونی و آگاهی از نقشی که باید ایفا کنیم لیکن نمیتوانیم آن را ایفا کنیم مهمترین امری است که روشنفکران باید انجام دهند، لیکن اکثر قریب به اتفاق روشنفکران نقد روزمره و تکراری حکومت را ضروریترین امر تلقی میکنند. نمیگویم حکومت را نقد نزنیم، اما همه رسالت جریان روشنفکری و کنشگران سیاسی و اجتماعی و مهمترین وظیفۀ آنان نقد حکومت نیست بلکه شناخت ساختارها و یافتن راهی عملی متناسب با «امکانات تاریخی» برای «عبور از بحرانها» و کمک به «کشور شدن کشور» و «خلق ایدههایی وحدتبخش» برای «غلبه بر شکافهای اجتماعی» در یک جامعۀ به شدت دوقطبی و استفاده از همۀ نیروها در جهت توسعۀ یک جامعۀ توسعهنایافته ازمهمترین وظایف روشنفکران و نخبگان کشور است و اینها همان اموری است که اکثر قریب به اتفاق روشنفکران ما از آنها غافلند.»
ـ آیا یکی از علل این وضعیت را این نمیدانید که نتوانستیم نسلی از روشنفکران خوب تربیت کنیم؟
«این پرسش مبتنی بر درکی فردی، روانشناسانه و اخلاقی از مسائل اجتماعی و تاریخی است. ما در مورد مسائل تاریخی نمیتوانیم چند فرد یا یک گروه را مقصر بدانیم. بیان عباراتی اخلاقی، نامحصل و بیمعنا چون «گذشتگان مقصر بودند» یا «امروزیها مقصر هستند»، به فهم و حل مسائل ما کمکی نمیکند. نباید مسائلمان را چنین بفهمیم، بلکه شرایط و مسائلمان را باید نتیجۀ یک موقعیت و وضعیت تاریخی و حاصل درهمتنیدگی بیشمار عوامل تلقی کنیم. این وضعیت تاریخی حاصل تاریخ طولانی سرزمین ما، بیثباتی ایران در این تاریخ، ضعف تمدن اسلامی و ورود به مراحل انحطاط و زوال آن از حدود قرون نهم و دهم هجری شمسی به این سو، گسست تاریخی ما از سنت نظری، فلسفی و معنوی خویش، ورود نیروهای استعمارگر به ایران، ظهور دولت شبهمدرن در اواخر قاجار و در دورۀ پهلوی، حاکمیت ایدئولوژیکاندیشی و سیاستزدگی و جانشین شدن سیاست و ایدئولوژی به جای تفکر حِکمی و فلسفی، توسعهنایافتگی ما، انقلاب تودهای ایران، شرایط پساانقلاب، تحولات تاریخی جهانی، و بیشمار عوامل و دلایل دیگر است که دست به دست هم داده است شرایط پیچیدهای را برای جامعه ما و جامعه روشنفکری کشورمان ایجاد کرده است.
یکی از مهمترین دلایل و عوامل این وضعیت نیز این است که امروز جریان روشنفکری هم در سطح جهان و هم در سطح بومی و محلیمان با بحران بیالگویی مواجه است چرا که بعد از الگوی «چریک انقلابی آنارشیست خشونتگرا»، که در ربع سوم قرن بیست تاریخ مصرفش به پایان رسید و پس از ظهور الگوی «روشنفکر متخصص تکنوکرات» که در جهت تحقق آرمانهایش با «دولتهای رفاه غربی» به همکاری میپردازد، امروز روشنفکر جهان سومی و خاورمیانهای، از جمله روشنفکر ایرانی به دلیل عدم امکان بهکارگیری الگوی چریک انقلابی آنارشیست خشونتگرا و نیز به جهت عدم شکلگیری دولتهای رفاه در جوامع جهان سوم و خاورمیانهای به شدت با بحران فقدان الگو روبروست. این فقدان الگو و عدم خلاقیت برای ظهور الگویی تازه برای ایفای نقش روشنفکری، خود را به صورت نوعی سیاستزدگی مبتذل و نقونقهای سیاسی روزمره آشکار میسازد.»
ـ آیا این فقدان الگو آسیبهایی را به جامعه وارد میکند؟
«یقیناً. جامعه متشکل از همه گروهها و افراد است، جامعه یک کلیت است اما آنچه جریان شبه روشنفکری ما بدان توجه ندارد این است که میخواهد مسئله را فقط در سیاست محدود کند و من فکر میکنم بحرانهای ما فقط در حوزه سیاست نیست و ما در حوزه نخبگانی جامعه نیز باید ریشههای بحران را دنبال کنیم. این سخن به هیچ وجه به معنای تهذیب حاکمیت و قدرت سیاسی و گفتمان انقلاب نیست، بلکه به معنای توجه دادن به نقش و اهمیت جایگاه روشنفکران و نخبگان جامعه در مقام چراغها و پروژکتورهای روشناییبخش به تاریکیهای حیات اجتماعی و تأکید بر نقش آنان و دعوت روشنفکران و نخبگان به بازاندیشی در خصوص شیوههای ایفای نقششان است.»
ـ شما طراح گفتمان وفاق ملی بودید. آیا به نظر شما این گفتمان عملی شده یا به شکست انجامید؟ بسیاری اعتقاد دارند که این گفتمان، به دلیل متصلب بودن قدرت سیاسی در ایران از اساس امکانپذیر نیست.
«ذهن سیاستزدۀ شبهروشنفکران ما گمان میکند گفتمان وفاق ملی باید در سطوح بالای قدرت سیاسی و میان شخصیتهای سیاسی صورت گیرد و انتظار دارد قدرت سیاسی و حاکمان بیایند با روشنفکران بنشینند و گفتگو کنند. لیکن طرح گفتمان وفاق ملی پیش و بیش از هر چیز یک طرح اجتماعی است و نه سیاسی. البته، این طرح اجتماعی بیتردید به نتایج سیاسی نیز منتهی خواهد شد. به نظر من، گفتمان وفاق امروز یکی از موفقترین گفتمانهاست و در سطوح و لایههای زیرین جامعه به شدت موفق بوده است و دلهای بسیاری از افراد جامعه را به هم نزدیک کرده است. امروز آن خشم و کینههایی که در دهههای گذشته نسبت به گروههای اجتماعی رقیب وجود داشت در دانشگاهها و حوزهها دیده نمیشود. البته نیروهای وابسته به قدرتهای جهانی و منطقهای در کنار جریانات معاند، همچون برخی نیروهای تندرو، کوتاهقامت و رشدنایافتۀ موجود در گفتمان انقلاب میکوشند به خاطر منافع خود جامعه ایران را هر چه بیشتر دوقطبی کرده و شکافهای اجتماعی، قومی، زبانی، دینی و غیره را بیشتر و بیشتر کنند و در این راه حتی از سوق دادن جامعه به خون و خونریزی نیز واهمهای ندارند. لیکن پژواک و بازخورد مثبت طرح گفتمان وفاق ملی را در میان بسیاری از نیروهای انقلاب، طلبهها، پاسداران، بسیجیان و نیروهای اصیل ملی قابل مشاهده است و البته این تازه آغاز راه است. این تحول در گفتمان اجتماعی در یک پروسه بلندمدت خود را یقیناً در سطح سیاسی و تحولات سیاسی نشان خواهد داد.»
ـ در این گفتمان کدامین افراد، نهادها یا گروههایی باید پای کار باشند؟
«هر عنصر آگاه از جامعه باید پای کار باشد. ما از نهادها و نظامهای اداری که با منطقی بوروکراتیک و تکنوکراتیک اداره میشوند، از کسانی که اسیر چرخدندههای نظام اداری و بوروکراتیک هستند، یا از نظامیها، تکنوکراتها و مسئولین سازمانهای دولتی انتظار نداریم به این گفتمان بپیوندند. کمک به گسترش و تعمیق این گفتمان وظیفۀ اصلی روشنفکران، دانشجویان و نخبگان علمی و فکری حوزهها و دانشگاهها است.
همچنین، نباید انتظار داشت گفتمان وفاق ملی خیلی صریح و نمایان خود را در سطح سیاسی آشکار سازد. اما تحولاتی که در سطح اجتماعی پدید میآیند بیتردید در درازمدت خود را در سطح سیاسی آشکار خواهند کرد و در نهادهای اجتماعی تجسم خواهند یافت. در تحولات اجتماعی نباید خیلی عجول و شتابان بود. حتی به نظر میرسد در سطح سیاسی و حاکمیتی نیز تمایلی برای ایجاد یک وفاق ملی وجود دارد و گهگاه سیگنالهایی نیز داده میشود. لیکن، قدرت سیاسی در کشور به دلیل شرایط ژئوپلیتیک و تهدیدهایی که از سوی نظام سلطۀ جهانی، به خصوص از جانب آمریکا و اسرائیل (بهویژه با توجه به جنگ اخیر غزه)، و برخی قدرتهای منطقهای کشور را تهدید میکنند، به شدت و به درستی نگران اوضاع امنیتی و استقلال کشور است. قدرت سیاسی و گفتمان انقلاب دلنگران است که اگر از مواضع خویش گامی به عقب بگذارد کنترل کشور از دست خارج شود و زمینه برای دخالت نیروهای خارجی و از دست رفتن حاکمیت و امنیت ملی فراهم شود، امری که بسیاری از روشنفکران و کنشگران سیاسی و اجتماعی ناپختۀ ما آن را درک نمیکنند. به همین دلیل است که معتقدم بسیاری از شبهروشنفکران و شبهکنشگران ما با تندرویهای خویش دلنگرانیهای قدرت سیاسی کشور را مضاعف کرده، شرایط را پیچیدهتر میسازند و همین امر سبب انسداد بیشتر شرایط کنونی و منجر به ثبیت بیشتر شرایط بد اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی کشور میشود. روشنفکران ما باید شرایط پیچیدۀ امروز جامعۀ ایران و دلنگرانیهای قدرت سیاسی و گفتمان انقلاب را درک کرده، کمک کنند تا گرههای کور جامعه کمتر شده تا بتوانیم به گشودن آنها اقدام نماییم و به قدرت سیاسی یاری دهیم که تمایلات درونی خویش مبنی بر اصلاحات را بدون هراسهای به حق امنیتی متحقق سازد.»
ـ به بیان دیگر، از نظر شما ما در بنبست هستیم.
«نباید انتظار داشته باشیم دکمه on و off (روشن و خاموش)ی وجود داشته باشد که با زدن آن دکمه بحرانهای اجتماعی و تاریخی ما حل شود. یک چنین انتظارهای عجولانهای در مواجهه با مسائل اجتماعی و تاریخی بسیار سادهاندیشانه است. تحولات اجتماعی در پروسهای تاریخی شکل میگیرد. بیتردید ما راهی جز گفتمان وفاق نداریم. گزینه دیگر نزاعهای مستمر داخلی، خون و خونریزی و قرار نگرفتن در مسیر توسعۀ کشور است که خود یکی از ریشهای ترین عوامل بحرانهای جوامع توسعهنایافتهای همچون ایران است. فکر نمیکنم گزینۀ دوم مسیر مناسبتری برای جامعۀ ما باشد.»
ـ آیا جامعۀ ما پذیرای نقشهراهی که شما تصویر مینمایید خواهد بود؟
«مراد شما از «جامعۀ ما» چیست؟ در تلقی اینجانب، بخش وسیعی از جامعه منفعل است و در کنار آن، دو بخشِ کوچک فعال داریم: بخش فعالی که به گفتمان انقلاب، حاکمیت و نظام جمهوری اسلامی باور دارد و بخش فعال دیگری که به گفتمان انقلاب و حاکمیت حاصل از آن باور ندارد و نسبت بدان بدبین است وحتی دچار نوعی نفرت و کینه نسبت بدان است. در میان هر دو گروه فعال افراد تندرو و احساساتی وجود دارند و پیوسته بر طبل شکاف و گسترش کینهها میکوبند؛ و درصد بسیار اندکی در هر دو طرف، معقول و غیراحساساتی میاندیشند و عمل میکنند. این جریانات تندرو و احساساتی در هر دو قطب اجتماعی فضای جامعه را بسیار بد و تیره و تار میسازند و به انسداد وضع موجود کمک میکنند. اما آن درصد بسیار اندک هر دو قطب اجتماعی، هم در میان گفتمان انقلاب و هم در میان نیروهای ملی منتقد و خارج از حاکمیت، که عقلانی و غیراحساساتی میاندیشند باید همدیگر را پیدا کنند و دست در دست دیگر بر شرایط انسداد و فضای دوقطبی و کینهآلود کنونی جامعه غلبه یابند. ما راه دیگری نداریم.»
ـ آیا این امر شدنی است؟ آیا قدرت سیاسی اجازه میدهد؟
«این مسیر هم شدنی است و هم ما گزینۀ معقول و امکانپذیر دیگری نداریم. سه گروه در برابر تحقق این مسیر ممانعت میکنند. از یکسو قدرتهای بینالمللی و منطقهای و نیروها و رسانههای وابسته به آنها هستند که تحقق آرامش در ایران و قرار گرفتن این کشور در مسیر توسعه را مخالف منافع خویش میدانند. از سوی دیگر تندروهای اپوزیسیون و تندروهای پوزیسیون هستند که اجازه نمیدهند گفتمان وفاق ملی بسط و تعمیق یابد. هر دو گروه منافع ملی ما را قربانیِ منافع سیاسی گروهی یا قربانی جهل و نادانی خویش میسازند. لذا هر دو گروه، با سرکوب گفتمان وفاق ملی در جهت منافع قدرتهای بینالمللی و منطقهای و برخلاف منافع ملی گام برمیدارند. از نظر من گفتمان انقلاب و حاکمیت سیاسی با تندروهای پوزیسیون به نحو کامل وحدت و اینهمانی ندارند.»
ـ آیا بین جریانات گوناگون سیاسی و اجتماعی کشور میتوان نوعی گفتمان وفاق شکل داد؟
«نیروهای خارجی و معاند دائماً در حال افزایش شکافهای اجتماعی و شکاف دولت و ملت در کشور ما هستند. متأسفانه هم اپوزیسیون و هم پوزیسیون یعنی بخشهای افراطی و احساساتی هر دو جریان، دو تیغه یک قیچی واحد هستند که این شکافها را بیشتر میکند. در این شکافها جرثومههای فساد خانه کردهاند که امنیت ملی ما را به خطر میاندازد. این شکافها اجازه نمیدهد ما در روند توسعه قرار گیریم و شرایط مردم ما را روز به روز بدتر میکند. »
ـ شما دو، سه سالی است که ایدۀ تحقق گفتمان وفاق ملی را مطرح کردهاید که با چالشهای بسیار زیادی روبروست. آقای خاتمی نیز بحث گفتگوی تمدنها را مطرح کردند که قرین موفقیت نبود. ایدۀ گفتمان وفاق ملی با ایدۀ گفتگوی تمدنها چقدر گرهگشاست؟
«ایدۀ گفتمان وفاق ملی با گفتگوی تمدنهای آقای خاتمی بسیار فاصله دارد. آقای خاتمی گفتگوی تمدنها را در عرصه بینالمللی و در مناسبات بینالمللی مطرح کردند. گفتمان ملی طرح یک ایده در ارتباط با مسائل ملی ماست و نه مسائل بینالمللی. نکته بعدی این است که آقای خاتمی در طرح گفتگوی تمدنها در واقع مناسبات جهانی و روابط بینالمللی را که مبتنی بر خشونت و منطق زورسالاری و در جهانی هابسی است مورد توجه قرار نداده یا کمتر مورد امعان نظر قرار دادند. یعنی رابطه ما با غرب و رابطه ما با جهانیان صرفاً بحث نظری در رویارویی دو تمدن یا دو فرهنگ گوناگون نیست، بلکه ما در این میان با منافع قدرتها، خشونت و میلیتاریسیم قدرتها روبرو هستیم. الان وقتی ناوهای جنگی آمریکا به سمت اسرائیل و در حمایت از آن حرکت میکنند و به منطقۀ خاورمیانه میآیند ما نمیتوانیم صرفاً بر ارزشهای عرفانی، دینی و معنوی خود به عنوان یک مقوله فرهنگی تکیه کنیم. اینجا بحث از گفتگوی خرد ایرانی با متافیزیک غربی نیست. اینجا بحث تعادل نیروها در عرصه مواجهه نظامی و سیاسی است. گرچه من نیز میپذیرم که ما باید با جوامع غربی از طریق آنچه آقای خاتمی گفتگوی تمدنها مینامیدند، مبانی فرهنگیمان را به واسطۀ متفکران و اندیشمندانمان با متفکران و تودههای وسیع غربی در میان بگذاریم، لیکن نباید نسبت به موازنۀ قدرت بیتفاوت باشیم. اساساً یکی از دلایل دفاع اینجانب از گفتمان انقلاب و تأکید بر گفتمان وفاق همین توجه به موازنۀ قدرت ملی و دفاعی ما در برابر نظام بینالمللی و جهانی است. اساساً بخاطر تهدیدات بالفعل نظام سلطۀ جهانی برای جامعه و امنیت ملی ماست که اینجانب بر گفتمان وفاق ملی تکیه و تأکید میورزم.
همچنین، هماکنون تحولی در طبقه متوسط جهانی شکل گرفته است و این طبقه در خصوص مسألۀ جنگ غزه و اسرائیل در مقابل دولتها و کانونهای قدرت غربی قرار گرفته است. امروز تودههای وسیع غربی در برابر اسرائیل و در برابر حکومتهای خود قرار گرفتهاند و این رویداد بزرگی است. متأسفانه گفتمان انقلاب ما همان گونه که آمادگی گفتگو با سوبژه مدرن در جامعه خود را ندارد، آمادگی گفتگو با سوبژههای مدرن در سراسر جهان را هم ندارد. یعنی نمیتواند به طرح مقولاتی برای گفتگو با تودههای وسیع غربی بپردازد که برای آنها نیز قابل فهم و منطبق با ارزشهایشان باشد.»
ـ گفتمان وفاق ملی چقدر در سیاستگذاریهای حاکمیت میتواند عملی باشد؟
«واقعیت این است که نباید مسائل را خیلی ساده کرد. من میتوانم درک کنم که گفتمان انقلاب و قدرت سیاسی در کشور برای اینکه بتواند جامعه را حفظ کند و مسیر خود را ادامه دهد در شرایط کنونی به دلیل فشارهای بیش از اندازه میخواهد حاکمیت یکدست شود و میترسد در صورت ظهور فضای چندصدایی فرمان کنترل جامعه از دستش خارج شود. این امر قابل فهم است، اما به گمانم بنده این مسیر اشتباهی است. این مسیر اشتباه در طی این چهل و چند سال طی شده و همه نیروهای ملی و اصیل جامعه از قطار انقلاب پیاده شدهاند و به صف مخالفان پیوستهاند و، در مقابل، نیروهای غیراصیل و رانتخوار، نیروهایی که خطر آنها بیشتر از اپوزیسیون برای گفتمان انقلاب است، در گفتمان انقلاب و قدرت سیاسی رخنه کردهاند. ادامۀ منطق به اصطلاح «خالصسازی» دیگر جواب نمیدهد. البته گفتمان اصیل و راستین انقلاب منافع خیلی از همین نیروهای فرصتطلب و ریاکار یا نیروهای کوتاهقامت و عقبافتاده یعنی همان تندروها را به خطر میاندازد. در اینجا نوعی آرمان و ایدئولوژی وجود دارد که معتقد است بخاطر اینکه فرمان جامعه از دست گفتمان انقلاب خارج نشود باید به نوعی خالصسازی نظام و قدرت سیاسی و نهادهای گوناگون آن بپردازد. یک عده میخواهند چنین کنند به عنوان اینکه میخواهند کشور را از خطر فروپاشی نجات دهند. این منطق قابل فهم است اما در پس این دغدغه که قابل فهم است نیروهای فرصتطلبی نیز پنهان هستند که خود را جزو نیروهای خالص انقلاب میخواهند جا بزنند تا منافع و قدرت خود را حفظ کنند. نیروهای اصیل انقلاب که بسیار اندک هستند باید به این نیروهای فرصتطلب، که مثل موریانه چوب انقلاب را از درون پوک میسازند، توجه داشته باشند.
نکته دیگر این است که ایده خالصسازی بر اساس یک توهم است. ما در مسائل انسانی و اجتماعی به هیچ وجه نمیتوانیم جریانی خالص داشته باشیم؛ یعنی شما همواره دایره خودیها را تنگتر میکنید و در میان همانها باز هم عدهای ناخالص و غیرخودی تلقی میشوند و باید از دایره گفتمان انقلاب و قدرت خارج شوند. این ایده خالصسازی مبتنی بر یک توهم است. چرا که مفهوم گروه خالص، فکر خالص یا ایده خالص اساساً یک ایده تحقق نایافتنی است و از اساس یک ایده عملناشدنی است. ایدۀ خالصسازی مبتنی بر یک انسانشناسی نادرست است، چرا که میخواهد «سوبژه» را به «اُبژه» تبدیل کند، یعنی میخواهد با انسانها مثل اشیاء برخورد کند، اما به قول ژان پل سارتر، «سوبژه، ابژه نمیشود». انسان از آن جهت که انسان است با دیگر انسانها همواره تفاوت دارد حتی دو برادر دوقلو نمیتوانند عین هم فکر کنند و یک جریان خالص را شکل دهند. هر انسانی از آن نظر که انسان است با انسان دیگر متفاوت است، هر انسانی عالَم خاص خود را دارد. این تکثر جزو حقیقیترین امور جهان است. حتی هر یک از انبیاء فهم خاص خودشان را از جهان و از خداوند داشتند. پس نباید ایدهای که دنبال آن هستیم ایده خالصسازی باشد بلکه تفکری که باید بدنبال آن باشیم ایدۀ وحدت در کثرت و کثرت در وحدت است و متأسفانه گفتمان انقلاب هنوز به چنین بلوغی نرسیده است که ایده وحدت در کثرت و کثرت در وحدت را درک کند.»
ـ آیا افرادی هستند که اجازه نمیدهند این بلوغ محقق شود؟
«بالاخره حیات اجتماعی متشکل از نیروهای اجتماعی است و نیروهای اجتماعی متشکل از افراد است. طرح گفتمان وفاق ملی احتمالاً منافع عده ای را به خطر میاندازد و برخی نیز به دلیل فقدان آگاهی و عدم بلوغ فکری و سیاسی این گفتمان را درک نمیکنند و در برابر آن مقاومت میکنند و حتی آن را سرکوب میکنند.»
ـ میفرمایید گفتمان وفاق ملی منافع برخی را به خطر میاندازد. این منافع چیست؟
«در صحنۀ بینالمللی قدرتهای بزرگ جهانی خواهان حفظ هژمونی خویش و ادامه سیطره بر خاورمیانه هستند تا هم از نفت این منطقه و بازارهای عظیم آن برخوردار گردند و هم کشتیهایشان به سهولت در این منطق در رفتوآمد باشد. در صحنۀ داخلی نیز رانتها، منافع اقتصادی، پولهای بادآورده، پولهای حاصل از فروش نفت در شرایطی که تحریم هستیم، سودهای عظیم از واردات و صادرات، یا سهمی که از کیک قدرت دارند منافعی است که خیلی از افراد و جریانات به دنبال آن هستند و به خاطر آنها منافع ملی را قربانی میکنند.»
این خبر تکمیل میشود
پیجر همه جا، از اتاق کودک تا میز کافه و رستوران
در گفتوگوی فراز با «علی بهشتی نیا»، کارشناس آموزشی بررسی شد
عبدالجبار کاکایی در گفتوگو با فراز:
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟
اینفوگرافیک